معنی درس آغازگری تنها فارسی یازدهم

شرح و معنی درس آغازگری تنها (درس 5 فارسی یازدهم)

درس آغازگری تنها را خوانده‌اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 2 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس آغازگری تنها در آزمون نهایی فارسی یازدهم است. 

آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه‌ای برای آموزش آسان ادبیات فارسی و بهره‌گیری دانش‌آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده‌ایم.

در این پست آموزشی، شرح و معنی درس آغازگری تنها و روانخوانی تا غزل بعد، درس پنجم کتاب فارسی یازدهم (فارسی 2) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه می‌شود.

متن درس آغازگری تنها

نوجوانی میان‌بالا با بر و بازویی خوش‌تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازه‌های غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می‌گذاشت.

فتحعلی‌شاه، به سفارش آغامحمّدخان و با دریافت‌های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنۀ تبریز کرده بود. تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّم دفاع در برابر دست‌درازی‌های همسایۀ شمالی ایران، یعنی روسیه بود.

با کشته شدن آغامحمّدخان، فتحعلی‌شاه بر تخت نشست. شاهزادۀ نوجوان، میرزا عیسی قائم‌مقام (قائم‌مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود می‌دانست و بی‌اذن و خواست او دست به کاری نمی‌زد.

شوق وزیر ‌اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم‌های درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش می‌دید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق‌های روشنِ تدبیر مُلک و رعیت‌پروری را می‌خواند.

یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگ‌های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده‌اند، امّا در این فاصله، اروپا قدم‌های بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آنها کارگاه‌های متعدّد صنعتی ساختند. کارخانه‌های توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاه‌های بزرگ برپا کردند.

از همه مهم‌تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتی‌ها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّت‌ها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهدۀ مقابله با لشکر مجهز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرت‌های اروپایی درآمد.

اروپا قدم‌های بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفت‌ها، اخلاقِ علم و فن هم رشد می‌کرد؛ وگرنه تیر و کمان با همۀ زیان‌هایش، دست‌کم برای تاریخ انسان، کم‌ضررتر از توپ و تفنگ است.

نوروز 1183 ه.ش بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای باز کردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه‌هایی از این بساط نوروزی بود.

درس آغازگری تنها فارسی یازدهم

با این همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس‌ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لعُابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب‌وتاب و التهاب بود. فکر حملۀ روس، بختک‌وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی‌شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دست‌اندازی‌های روس‌ها بودند.

شاه از قدرت همسایۀ شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاح‌های پیشرفته و فراوان آن کشور، سایۀ وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتحّاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت‌الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود.

صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ می‌کشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعره‌های در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب‌ها، با آهنگ شیپورها و طبل‌های جنگی درمی‌آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی‌داشتند. شور جنگ و دفاع در دل‌ها تنوره می‌کشید.

چهره‌هایی که از خبر حملۀ روس درهم رفته بود، با تماشای شکوه سپاه، شکفته می‌شد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّه‌ای جلوه‌گری کند، دل از ناظران می‌برد.

سپیدۀ فردای گنجه با نهیب و صفیر گلوله‌های توپ روس، باز شد. توده‌های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه‌های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می‌کرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود.

با این‌همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیش‌مرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان‌ها می‌نهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگ‌داران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه یکی از شب‌ها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره‌گران باز شد و به دنبال آن، روس‌ها مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند.

مردم با سنگ‌پاره، چوب دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه‌ها را سپر گلوله‌های آتشین ساختند. جوادخان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسه‌ها آفرید. اجساد و زخمی‌های روس‌ها و مردم گنجه، مثل برگ‌های خزان‌زده، زمین را پوشانده بود. صف‌های مقاومت مردمی یکی پس از دیگری می‌شکست. جوادخان و یارانش بی‌باکانه شمشیر می‌کشیدند. شهر عرصۀ روز محشر را به خاطر می‌آورد.

گنجه با واپسین رمق‌هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می‌کشید. دیری نگذشت پرچم روس‌ها در خاکِ آغشته به خون بی‌گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، ناله‌های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه‌های قفقاز می‌برد. نگاه فزون‌خواهانه و دهشت‌بار روس‌ها به فراتر از اینها دوخته شده بود.

نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان‌ها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هم‌وطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهدۀ صحنه‌های ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عبّاسِ جوان را به وجد می‌آورد و دلش را برای تحقّق آرمان‌های ملّی‌اش استوار و امیدوار می‌کرد.

با وجود پایداری و جان‌فشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد، دروازۀ بخش‌های وسیع‌تری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران، نیروهایش را در فاصله‌ای کوتاه‌تر از موعد پیش‌بینی شده، به کرانه‌های رود ارس رساند.

قفقازِ زخم‌خورده و ستم‌دیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موج‌های سنگین و افسارگسیختۀ ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره می‌کرد.

در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.

در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای افُت‌وخیزهای جنگ و شکست‌ها و پیروزی‌ها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربۀ شکست‌ها و مشاهدۀ جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در‌اندیشۀ پویای او به جا گذاشته بود.

نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، هم‌سنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته‌هایی است که اهمّیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.

بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال‌های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوری‌ها و جان‌فشانی‌های سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی‌رغم محرومیت‌های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب واداشت.

با این حال، ما بسیاری از سرزمین‌های مادری و هموطنان و پاره‌های تن خود را در این سال‌ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامۀ ننگین گلستان شدیم.

… پیشرفت و تمدّن نمی‌تواند یک‌سویه و تک‌بُعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری می‌کنند که فکرشان از جانب میهن و ادارۀ عالمانه و عادلانۀ ملک، ایمِن باشد؛ همان‌گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.

مردمی که به خانه‌های تاریک و بی‌دریچه عادت کرده‌اند، از پنجره‌های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می‌زند و خسته‌شان می‌کند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ رودررویِ جبهه‌هاست. لازمۀ حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهۀ بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت».

عبّاس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی

کلیات درس آغازگری تنها

عباس میرزا: (1212- ۱۱۶۸ ه.ق) فرزند فتحعلی‌شاه و ولیعهد ایران که والی آذربایجان نیز بود. مهم‌ترین اتفاق زمان ولایت‎عهدی او، جنگ‎‌های میان ایران و روسیه بود که با وجود شجاعت و جان‌‎فشانی عباس میرزا و یارانش، ایرانیان در این جنگ‎‌ها شکست خوردند و بخش‎‌های زیادی از سرزمین ایران، شامل گرجستان و آذربایجان و ارمنستان از ایران جدا شد.

یکی از بزرگ‌ترین اقدامات عباس میرزا، ایجاد نظام نوین آموزشی در ایران، اصلاحات در ارتش، اعزام دانشجو به اروپا و دعوت از اروپاییان برای دیدن ایران بود. عباس میرزا از کودکی دچار ضعف جسمی بود و پس از بازگشت از محاصرۀ شهر هرات بر اثر بیماری در شهر مشهد درگذشت.

عباس میرزا آغازگری تنها فارسی یازدهم

معنی درس آغازگری تنها + نکات درس آغازگری تنها

نوجوانی میان‌بالا با بَر و بازویی خوش‌تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه‌فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازه‌های غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می‌گذاشت. فتحعلی‌شاه، به سفارش آغامحمّدخان و با دریافت‌های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنۀ تبریز کرده بود.

تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خط مقدّم دفاع در برابر دست‌درازی‌های همسایۀ شمالی ایران، یعنی روسیه بود.

***

میان‌بالا: آن که قدّش نه بلند باشد نه کوتاه، خوش قد و قامت. بَر: سینه، پهلو. خوش‌تراش: خوش‌شکل، زیبا، خوش‌اندام. رعنا: زیبا، خوش قد و قامت. سینه‎‌فراخ: دارای سینۀ پهن. آغامحمدخان: مؤسس و اولین پادشاه حکومت قاجار. دریافت‎‌های شخصی: درک و فهم شخصی. اعطا: واگذاری، بخشش، عطا‌کردن. ولایتعهدی: جانشینی شاه. دارُالسّلطنه: پایتخت. دست‌درازی: تجاوز.

نکات: کنایه: «خوش‌تراش» کنایه از خوش‌اندام. کنایه: «سینه‌فراخ» کنایه از خوش‌اندام و قوی. تشخیص و استعاره پنهان: روسیه از یک انسان استعاره گرفته شده است که تجاوز کرده است.

***

با کشته شدن آغامحمّدخان، فتحعلی‌شاه بر تخت نشست. شاهزادۀ نوجوان، میرزا عیسی قائم‌مقام (قائم‌مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود می‌دانست و بی‌اذن و خواست او دست به کاری نمی‌زد.

شوق وزیر اندیشمند و نیک‌خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم‌های درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش می‌دید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق‌های روشنِ تدبیر مُلک و رعیت‌پروری را می‌خواند.

 ***

مرشد: استاد، معلم، رهبر. ‎اِذن: ‎اجازه. شوق: رغبت، میل، آرزومندی. نیک‎‌خواه: خیرخواه. ولیعهد: جانشین شاه. تدبیر مُلک: چاره ‎اندیشی ادارۀ کشور. رعیّت‌‎پروری: پرداختن به اصلاح امور و تأمین آسایش رعیّت و ملت؛ مردم‌داری.

نکات: ممیّز: واژۀ «جهان» در «یک جهان معنی». کنایه: «بر تخت نشستن» کنایه از «به حکومت رسیدن». دست به کار زدن: اقدام کردن. اغراق و مجاز: «یک‎ جهان» مجاز از «کثرت». تشخیص و استعاره: «نگاه متفکر». استعاره پنهان: «افق‎‌های روشن تدبیرِ مُلک و رعیّت ‎پروری» («تدبیر ملک» و «رعیّت ‎پروری» به آسمانی تشبیه شده که «افق روشن» دارد).

***

یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگ‌های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده‌اند، امّا در این فاصله، اروپا قدم‌های بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آنها کارگاه‌های متعدّد صنعتی ساختند. کارخانه‌های توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاه‌های بزرگ بر پا کردند.

 ***

قرن: واحد اندازه‌گیری زمان، برابر با صد سال؛ سده. طوایف: جمع طایفه، قبیله‌‎ها. ولایات: جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می‎ شود؛ خطّه، معادل شهرستان امروزی. تباهی: خرابی، نابودی.

نکات: تشبیه: «اختلافات و جنگ‎‌های داخلی مثل كاردی»؛ اختلافات و جنگ‌های داخلی به کارد تشبیه شده است. تشخیص و استعاره: «پهلوی این كشور»؛ ایران را از انسان استعاره گرفته است. کنایه: «به جان هم افتادن» کنایه از جنگیدن. تشبیه: «كشور را میدان» تشبیه «کشور» به «میدان جنگ».

مجاز: «اروپا قدم ‎های بزرگی برای پیشرفت برداشته است» «اروپا» مجاز از اروپاییان، همچنین در این جمله تشخیص و استعاره وجود دارد. تناسب: «توپ، تفنگ». کنایه: «بر پا کردن» کنایه از به راه‌انداختن.

***

از همه مهم‌تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتی‌ها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّت‌ها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهدۀ مقابله با لشکر مجهز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرت‌های اروپایی درآمد.

***

قبایل: جمع قبیله، قوم. مشام: بینی. دیار: سرزمین، کشور.

نکات: کنایه: «بوی پیشرفت به مشامشان نرسیده بود» کنایه از «بهره‌‎ای از پیشرفت نبرده بودند». مراعات نظیر: «تیر، كمان، شمشیر، توپ، تفنگ». کنایه: «از عهده کاری برآمدن» کنایه از توانایی انجام کاری را داشتن.

***

اروپا قدم‌های بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفت‌ها، اخلاقِ علم و فن هم رشد می‌کرد؛ وگرنه تیر و کمان با همۀ زیان‌هایش، دستِ‌کم برای تاریخ انسان، کم‌ضررتر از توپ و تفنگ است.

***

پابه پا: همراه. دست‌کم: حداقل.

نکات: حذف فعل به قرینه لفظی: برداشته است. مجاز: «اروپا» مجاز از مردم اروپا. تشبیه: «راه علم و صنعت». مراعات نظیر: «تیر، کمان، توپ، تفنگ».

تدریس خصوصی فارسی یازدهم | کلاس خصوصی فارسی یازدهم

***

نوروز 1183 ه.ش بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای باز کردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه‌هایی از این بساط نوروزی بود.

با این‌همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس‌ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب‌وتاب و التهاب بود. فکر حملۀ روس، بختک‌وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی‌شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دست‌اندازی‌های روس‌ها بودند.

شاه از قدرت همسایۀ شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاح‌های پیشرفته و فراوان آن کشور، سایۀ وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتحّاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت‌الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشم طمع بر آذربایجان دوخته بود.

 ***

سلام نوروزی: مراسم اصلی دربار شاهان قاجار در هنگام نوروز. بساط: هر چیز گستردنی، فرش، سفره. تحرّک: جنبش، جابه‌جایی. لُعاب: مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می‌دهند. در اینجا مجاز از روکش و ظاهر. تشریفات: آداب، تجمّل، مراسم. دربار: کاخ، محل حکومت. تب‌‎وتاب: هیجان. التهاب: برافروختگی، زبانه و شعلۀ آتش، ناآرامی.

بختک: رؤیای وحشتناک توأم با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می‌پراند؛ کابوس. بختک‌‎وار: مانند کابوس. چنبره: حلقه. چنبره زدن: حلقه‎ زدن، حلقه‌‎های خُرد یا بزرگ دایره‌‎ای شکل زدن. تدارک: تهیه کردن؛ آماده ساختن. رأس: سر؛ مجاز از پیشاپیش و اوّل. دست‌اندازی: تجاوز به مال و جان کسی؛ غارت.

تحت‎‌الحمایگی: وضعیت یک دولت ضعیف که طی قراردادی مورد حمایت دولتی قدرتمند قرار می­‌گیرد. محض: فقط. توازن: تعادل، برابری. توازن قوا: برابری نیرو. چیرگی: برتری. 

نکات: اضافه اقترانی: «چشم طمع». کنایه: «در دل پدر جای بیشتر باز كردن» کنایه از «پیش پدر عزیزتر شدن». تشبیه: «تشریفات» به «لعاب» تشبیه شده است. کنایه: «تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت» کنایه از اینکه «تنها ظاهر زیبایی داشت». تشخیص و استعاره: «دربار از درون در تب‎ و‎ تاب و التهاب بود». مجاز: «دربار» مجاز از «اهل دربار».

تشبیه: «فكر حمله روس» به «بختک» تشبیه شده است. استعارۀ پنهان: «سایه وحشتی بر وجودش‌انداخته بود» «وحشت» را به موجودی تشبیه کرده که سایه دارد. مجاز: «روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود»، «روسیه» مجاز از «دولتمردان و حاکمان روسیه». کنایه: «چشم طمع به آذربایجان دوخته بود» کنایه از «در فکر تصاحب آذربایجان بود».

***

صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ می‌کشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعره‌های در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب‌ها، با آهنگ شیپورها و طبل‌های جنگی درمی‌آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگ داران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی‌داشتند. شور جنگ و دفاع در دل‌ها تنوره می‌کشید.

چهره‌هایی که از خبر حملۀ روس در هم رفته بود، با تماشای شکوه سپاه، شکفته می‌شد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّه‌ای جلوه گری کند، دل از ناظران می‌برد.

درس آغازگری تنها فارسی یازدهم

 ***

تیغ: شمشیر. زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می‎‌بستند. مصمّم: ثابت و استوار. تنوره کشیدن: چرخیدن و بالا رفتن. دَر هَم رفته بود: اخم کرده بود، غمگین بود. معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت. ناظران: نگاه‌‏کنندگان، بینندگان. می‌‏پایید: مراقبت و نظاره می‌‏کرد. پیشاپیش: جلو.

نکات: تشخیص و استعاره: «آفتاب داشت تیغ می‌كشید». کنایه: «تیغ می‌كشید» کنایه از «طلوع کردن». کنایه: «دَر هَم رفته بود» کنایه از «اخم کرده بود، غمگین بود». کنایه: «شكفته می‌‎شد» کنایه از «خوشحال می‌شد». تشبیه: «اسبی كوه‌پیكر». کنایه: «کوه‌پیکر» کنایه از «بزرگ و تنومند».

تشبیه: «عباس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی كوه‎‌پیكر و چابک، همچون معبدی كه بر فراز تپه‎‌ای جلوه‌‎گری كند». کنایه: «دل از ناظران می‌برد» کنایه از «علاقه‌مند کردن، جلوه‌گری کردن».

***

سپیدۀ فردای گنجه با نهیب و صفیر گلوله‌های توپ روس، باز شد. توده‌های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه‌های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می‌کرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود.

با این‌همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیش‌مرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان‌ها می‌نهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگداران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه یکی از شب‌ها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره‌گران باز شد و به دنبال آن، روس‌ها مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند.

***

سپیده: روشنایی صبحگاهان. گنجه: دومین شهر بزرگ آذربایجان. نهیب: فریاد، هراس، هیبت. صفیر: بانگ و فریاد، آواز. توده: هر چیز روی هم ریخته و انبوه. بستر: زمینه و امکان برای کاری. فَوَران: انفجار، جوشش، جهش. آز: حرص و طمع. پیشگامی: پیشتازی. پیش مرگی: بلاگردانی؛ فدای کسی شدن. حصار: قلعه. پایداری: مقاومت. میسر: ممکن. خفّت: خواری، ذلت. وامانده: حیران و سرگردان. پهنه: گستره.

نکات: استعاره: «شکفتن صبح». تشخیص و استعاره: «شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می‌کرد» (می‌توان این عبارت را این‌گونه هم در نظر گرفت: مجاز: «شهر» مجاز از مردم شهر). تشخیص و استعاره: استقبال بهار. استعاره: «اینک بستر فوران خشم و آز دشمن شده بود»، «شهر» را از «آتشفشان» استعاره گرفته است و خشم و آز را از گدازه‌های آتشفشان استعاره گرفته است. کنایه: «شور در جان نهادن» کنایه از به هیجان آوردن. تشبیه: «بار خفّت». تضاد: ماندن، رفتن. تشبیه: «روس‎‌ها مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند».

***

مردم با سنگ‌پاره، چوب‌دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه‌ها را سپر گلوله‌های آتشین ساختند. جوادخان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسه‌ها آفرید. اجساد و زخمی‌های روس‌ها و مردم گنجه، مثل برگ‌های خزان‌زده، زمین را پوشانده بود.

درس 5 فارسی یازدهم

صف‌های مقاومت مردمی یکی پس از دیگری می‌شکست. جوادخان و یارانش بی‌باکانه شمشیر می‌کشیدند. شهر عرصۀ روز محشر را به خاطر می‌آورد. گنجه با واپسین رمق‌هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می‌کشید. دیری نگذشت پرچم روس‌ها در خاکِ آغشته به خون بی‌گناهان به اهتزاز درآمد.

بادهای اواخر زمستان، ناله‌های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه‌های قفقاز می‌برد. نگاه فزون‌خواهانه و دهشت‌بار روس‌ها به فراتر از اینها دوخته شده بود.

 ***

ابزار دهقانی: وسایل کشاورزی نظیر داس و بیل. اجساد: جمع جسد. خزان: پاییز. بی‌باکانه: بدون ترس. عرصه: میدان، صحرا. محشر: قیامت. واپسین: آخرین. رمق: تاب، توان، باقیماندۀ جان. دیری نگذشت: مدت زمان زیادی طول نکشید. آغشته: آمیخته. اهتزاز: افراشتن، جنبش، به اهتزاز آمدن؛ به حرکت درآمدن پرچم. قفقاز: نام ناحیه‏‌ای است بین دریای خزر و دریای سیاه. دهشت‌بار: ترس‌‎آور، هراس‌‎انگیز.

نکات: تشبیه: سینه به سپر تشبیه شده است. تشبیه: «گلوله‌‎های آتشین». تشبیه: «اجساد سربازان روس مثل برگ‎‌های خزان‎‌زده…». استعاره: «صف‌های مقاومت مردمی» استعاره از «دیوار» گرفته شده است. کنایه: «شمشیر کشیدن» کنایه از جنگیدن. تشبیه: «شهر گنجه به عرصۀ محشر». تشخیص و استعاره: «گنجه با واپسین رمق ‎هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می‎ كشید».

تشبیه: «سقفی از دود و غبار». اغراق: «بادهای اواخر زمستان ناله‌های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه‌های قفقاز می‌برد».

***

نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان‌ها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هم‌وطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهدۀ صحنه‌های ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عبّاسِ جوان را به وجد می‌آورد و دلش را برای تحقّق آرمان‌های ملّی‌اش استوار و امیدوار می‌کرد.

با وجود پایداری و جان‌فشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازۀ بخش‌های وسیع‌تری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران، نیروهایش را در فاصله‌ای کوتاه‌تر از موعد پیش‌بینی شده، به کرانه‌های رود ارس رساند.

قفقازِ زخم‌خورده و ستم‌دیده، نگاه منتظر و یاری‌جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موج‌های سنگین و افسارگسیختۀ ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره می‌کرد.

 ***

حریم: اطراف، محدوده، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد. توفندگی: غُرّندگی. وجد: سرور، شادمانی و خوشی. آرمان: هدف. جان‎‌فشانی: فداکاری در راه کسی. سرسپردگی: فرمان‌برداری، تسلیم. خودفروختگی: مزدوری، خیانت. موعد: هنگام، زمان. ارس: رودی با جریان بسیار تند در شمال غرب ایران که از کوه‌‎های ترکیه سرچشمه می‎‌گیرد و به دریای خزر می‌ریزد. افسارگسیخته: مهارگسسته، غیرقابل کنترل. ناظران: بینندگان.

نکات: کنایه: «فرزندان میهن» کنایه از «سربازان». کنایه: «استوار شدن دل» کنایه از «مطمئن شدن». تشخیص و استعاره: «قفقازِ زخم‎‌خورده»، «موج‎‌های … افسارگسیخته ارس». تشبیه: «موج‎‌های … ارس، سدوار». کنایه: «چشم ناظران را خیره می‌‎كرد» کنایه از «مبهوت کردن».

***

در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.

***

دربار: کاخ پادشاه. بزم: جشن.

نکات: تکرار: «دربار». جناس: «رزم، بزم»؛ «پدر، پسر». تضاد: «بزم، رزم». مفهوم: در ایران، دو کاخ پادشاهی وجود داشت، کاخ پادشاهی پدر (فتحعلی‌‎شاه) که فقط در آن جشن و سرور برپا می‌‎شد و کاخ پادشاهی پسر (عباس میرزا) که کار اصلی‎‌اش جنگیدن با دشمنان بود.

***

در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای افُت‌وخیزهای جنگ و شکست‌ها و پیروزی‌ها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربۀ شکست‌ها و مشاهدۀ جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در‌ اندیشۀ پویای او به جا گذاشته بود.

 ***

معمّا: چیستان. ورای: بالای، پشت. فراز و نشیب: بالا و پایین، مجاز از «پیروزی و شکست». گسست: جدایی. پویا: ویژگی آن که حرکت می‌کند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است.

نکات: تشبیه: «معمایِ اُفت‎‌وخیزهای جنگ».

 ***

نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، هم‌سنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته‌هایی است که اهمّیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.

***

نایب ‎السلطنه: جانشین شاه، در اینجا عباس میرزا. افسر: کسی که در ارتش درجه‌اش از سُتوان به بالا باشد، صاحب‎‌منصب. غرض: هدف.

***

بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال‌های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوری‌ها و جان‌فشانی‌های سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی‌رغم محرومیت‌های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب واداشت.

با این حال، ما بسیاری از سرزمین‌های مادری و هموطنان و پاره‌های تن خود را در این سال‌ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامۀ ننگین گلستان شدیم.

 ***

مسلّم: مورد قبول، آشکار، پذیرفته. مُخلصانه: بی‌‎ریا، صادقانه. خفّت: خواری. خوف: ترس. تحسین: آفرین گفتن، ستایش. اعجاب: شگفتی، تعجب کردن. عهدنامه: قرارداد. ننگین: زشت، عیب‌دار. گلستان: قراردادی میان ایران و روسیه که براساس آن بخش‎‌هایی از سرزمین ایران به روسیه واگذار شد. 

نکات: تشبیه: «بار خفّت». کنایه: «بار خَفّت و خوفی بر دوش نكشیدید» کنایه از اینکه «نترسیدید و خوار نشدید». کنایه: «سرزمین مادری» کنایه از «ایران». کنایه: «پاره‎‌های تن» کنایه از «سربازان و مردم ایران». کنایه: «از دست دادن» کنایه از «مُردن».

***

… پیشرفت و تمدّن نمی‌تواند یک‌سویه و تک‌بعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری می‌کنند که فکرشان از جانب میهن و ادارۀ عالمانه و عادلانۀ ملک، ایمِن باشد؛ همان‌گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.

***

تمدّن: فرهنگ، شهرنشینی. پاسداری: مراقبت.

***

مردمی که به خانه‌های تاریک و بی‌دریچه عادت کرده‌اند، از پنجره‌های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می‌زند و خسته‌شان می‌کند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ رو در رویِ جبهه‌هاست. لازمۀ حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهۀ بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت».

عباّس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی

بی‌دریچه: بی‌‎پنجره. گریزان: فراری. کارساز: اثربخش، مؤثر. درایت: آگاهی، تدبیر.

نکات: کنایه: «چشمشان را می‎ زند» کنایه از اینکه «خسته‎‌شان می‎ کند و اذیتشان می‎ کند».

نکات ضروری درس آغازگری تنها

* وابسته‎‌های پیشین و پسین

هر گروه اسمی، یك «هسته» دارد که می‎ تواند با یک یا چند وابستۀ پیشین و پسین همراه شود.

وابسته ‎های پیشین

صفت اشاره: «این / آن / همین / همان» + هسته: همان کتاب

صفت مبهم: «هر / چند / همه / فلان» + هسته: فلان دانش‌آموز

صفت پرسشی: «کدام / چند / چه» + هسته: کدام خانه؟

صفت تعجبی: «عجب / چه» + هسته: چه کاری!

صفت عالی: «صفت + ترین» + هسته: بزرگترین میوه

صفت شمارشی: «عدد ۱) اصلی = یک / دو / …» + هسته: یک دفتر

۲) ترتیبی = عدد اصلی + ـمین» + هسته: دومین مسابقه

شاخص: شاخص یکی از انواع وابسته‎‌ها است که قبل از هسته می‌آید و گاهی هم (البته بیشتر در زبان محاوره) بعد از هسته قرار می‌گیرد. شاخص‌‎ها عناوین و القابی هستند که «بدون کسره» و «بدون فاصله» کنار هستۀ گروه اسمی می‌آیند؛ (البته این کلمات، خود می‌توانند به عنوان «هسته»، «مضاف‎‌الیه» و «وابستۀ مضاف‌الیه» نیز به کار روند).

عناوین و القابی مانند: دکتر، مهندس، استاد، آقا، خانم، امام، آیت ‎الله، میرزا، سردار، دایی، برادر، خواهر و … .

با توجه به مطالب گفته شده، واژۀ «دایی» را در نظر بگیرید و کارکردهای مختلف آن را در گروه ‎های اسمی زیر ببینید:

۱- دایی حسن این مطلب را به من گفت. (شاخص)

۲- حسن دایی این مطلب را به من گفت. (شاخص)

۳- دایی این مطلب را به من گفت. (هسته)

۴- سخن ِ دایی را با جان و دل شنیدم. (مضاف الیه)

نکته 1: بعضی شاخص‌ها ممکن است با کسره یا بدون کسره بیایند:

آقا احمد آمد.

آقایِ محمودی آمد.

همچنین بعضی شاخص‌ها همیشه با کسره می‌آیند:

حضرتِ علی (ع) گفتند.

نکته 2: گاهی دو شاخص با یک اسم همراه می‌‎شوند:

شهید دکتر چمران اسوۀ مقاومت و پایداری است.

وابسته ‎های پسین:

نشانه‎‌های جمع:‌ ها / ان

نشانۀ نکره: (ی) که به دنبال اسم عام می‎ آید به معنای «یک» در اول همان اسم.

مضاف ‎الیه: اسم یا ضمیری است که به دنبال کسرۀ اضافه می‎آید.

صفت شمارشی: عدد اصلی + ــ م

صفت بیانی:

  • ساده = سبز / ترش / خوب.
  • مفعولی = بن ماضی + ه
  • لیاقت = مصدر + ی
  • نسبی = اسم + ی
  • فاعلی= بن مضارع + آ

                   بن مضارع + نده

                   بن مضارع + ان

 

روانخوانی تا غزل بعد …

روانخوانی تا غزل بعد

چند ماه از ورودم به موصِلِ 4 می‎ گذشت كه متوجّه شدم، چند نفر از بچّه‎‌ها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایِشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفادۀ بهتر از وقتم، با برنامه‌‎ریزی منظّم، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.

برای شروع، به آمار دقیق بی‌‎سوادان نیاز داشتم كه از طریق دو سه نفر از بچّه‌ها به آن دست پیدا كردم؛ از مجموع هزاروپانصد نفر، تنها چند نفر كم‌‎سواد بودند.

یک روز آن‌ها را جمع كردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: «ما هم دوست داریم مثل بقیّه، خودمان برای خانواده‌‎مان نامه بنویسیم و نامه‌‎های آن‌ها را بخوانیم.» به آن‌ها قول دادم در طول دورۀ اِسارت آن‌ها را باسواد كنم.

جلسات تدریس را شروع كردم. مشكل اصلی كاغذ بود. به جای كاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده كردم و آموزش را با حروف الفبا شروع كردم. قرار شد هفته‎‌ای چهار جلسه درس داشته باشیم، امّا به‌خاطر محدودیّت‎‌های اردوگاه و آسایشگاه، عملاً در هفته، دو جلسه بیشتر نمی‌‎توانستیم برگزار كنیم.

شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوه‎‌ای درست، به كار بستم. كار مشكلی بود هیچ متنی در دست نداشتم. حتّی اگر یک جلد كتاب كلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم می‌‎رسیدم؛ امّا نبود!

از آنجا كه شكل كلّی آموزش دوره‌های اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذِهنیّت سعی كردم برایشان كتاب درسی درست كنم. از دوستانم در این مورد خیلی كمک می‌گرفتم. مشكل كاغذ و خودكار را هم آن‌ها حل می‌‎كردند.

یک اِرادۀ جَمعی پشت این كار بود و كارها خوب پیش می‌‎رفت. به ذهنم فشار می‌‎آوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستان‌ها و قصّه‌‎هایی آموخته‌‎ام تا همان را به دوستانم یاد بدهم.

***

نکات: موصل: یکی از شهرهای بزرگ عراق که محل اسارت بسیاری از رزمندگان ایرانی بوده است. ذهنیّت: تفکر. اراده: خواست.

***

در این كار از مشاوره با معلّم هم‌‎آسایشگاهی‌‎ام، «عبّاس درمان» و شخصیّت دانشمند و فرزانه، حاج‌آقا «كرامت شیرازی» بهره بردم و آن‌ها دریغ نكردند. ایّام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازۀ یک سال تحصیلی با آن‌ها كار كردم. پیشرفت خوبی داشتند.

با مشورت دوستان كارنامۀ تحصیلی برایشان درست كردم. این كارنامه، همان مُقَوّاهای كوچک بود كه یكی از دوستان روی آن نقّاشی‎‌هایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه، آقای «شایق»، از بچّه‌های یزد كه روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش متن آن را نوشت.

***

نکات: دریغ نکردند: خودداری نکردند. شایق: آرزومند، مشتاق.

***

مراسم كوچكی در آسایشگاه گرفتیم و این لوح‎‌ها را به بچّه‎‌ها دادیم. بی‌‎نهایت خوشحال بودند. وقتی بِهِ‌شان گفتم قصد دارم آن‌ها را تا پایۀ پنجم پیش ببرم، خوشحال‌تر شدند. پایۀ دوم را پس از وقفۀ دو سه هفته‌‎ای با همان جمع دوستان شروع كردم.

تكیۀ اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی كردم از درس‎‌های دیگر هم مطالبی به آن‌ها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایه‌‎های سوم و چهارم و پنجم به مُرور به آن‌ها یاد دادم. دربارۀ علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم می‌‎آمد، به آن‌ها می‌‎آموختم.

تلاش و كوشش آن‌ها در دورۀ آموزش، مرا هم به وجد می‌‎آورد. گاهی سختی‌ها و مَحدودیّت‎‌های آسایشگاه و یا دلتنگی‌‎های دوری از خانواده به من فشار می‌‎آورد و بر آن می‌‎شدم جلسۀ آن روز را تعطیل كنم، امّا بچّه‎‌ها آن‌قدر ذوق و شوق داشتند كه نیم‌ساعت قبل از زمان مُقَرَّر دنبالم می‎‌آمدند و به قول خودمان قُربان‌‎صَدَقِه‌‎ام می‌‎رفتند؛ دورم می‌‎نشستند و آماده می‌‎شدند تا درس را شروع كنم؛ من هم «نه» نمی‌‎گفتم.

***

نکات: وجد: سرور، شادمانی و خوشی. مقرّر: معلوم، تعیین‎ شده. قربان‌صدقه‌رفتن: پیاپی «قربانت شوم» و «تصدقت گردم» گفتن، نوعی تعارف.

***

زمان می‎‌گذشت و تلاش من برای آموزش و یادگیری این چند اسیر، جدّی‌تر می‎‌شد. رغبت آن‌ها زمانی افزون‎‌تر شد كه آرام‌‎آرام، خواندن قرآن و نَهجُ‎‌البَلاغه را شروع كردند؛ البتّه نه خیلی رَوان.

می‎‌گفتند تا زمانی كه نهج‎‌البلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه می‎‌دهیم. همین‎‌طور هم شد. از آن بچّه‎‌ها فقط نام «حسن قانع» كه بچّۀ مشهد بود، یادم هست و نام بقیّه را فراموش كرده‎‌ام. باید این نكته را بگویم كه این برنامه، ایّامی اجرا می‎‌شد كه رفت‎ و آمد بچّه‎‌ها به آسایشگاه‎‌های دیگر آزاد بود.

***

نکات: رغبت: میل، علاقه.

***

مدّت‎‌ها گذشت تا اینكه شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهج‌البلاغه بخوانند. روز آخری كه كلاس‎‌هایمان به‎‌طور كامل تعطیل می‌شد، مراسم مُفَصَّلی می‌‎گرفتیم. از سَهم خودم، هدیه‎‌ای تهیّه كردم و در آن مراسم به آن‌ها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون كارنامۀ سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. می‎‌توانستند قرآن و نهج‌البلاغه بخوانند، برای خانواده‎‌شان نامه بنویسند و نامه‎‌های آن‌ها را بخوانند.

نكتۀ جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّه‎‌ای از اُسَرا به زبان‌های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود كه سعی می‎‌كردند با برگزاری كلاس‎‌های آموزشی به بچّه‎‌های علاقه‌مند، زبان خارجی یاد دهند.

نكتۀ جالب‌تر اینكه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آن‌ها را تأمین می‎‌كرد؛ هر كتابی دربارۀ آن زبان می‌خواستند، برایشان می‌آورد. دعا خواندن در آسایشگاه‎‌ها ممنوع بود. اگر بعثی‎‌ها می‎‌فهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده می‌شود، همه را زندانی می‌‎كردند و به بچّه‎‌ها اجازۀ بیرون آمدن از آسایشگاه نمی‌‎دادند. با وجود این، بچّه‎‌ها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده می‌كردند.

برای اعیاد مذهبی و مناسبت‌‎های انقلابی هم برنامه‌‎هایی تدارک دیده بودم. با آنكه بعثی‎‌ها همیشه تأكید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّه‌های علاقه‎‌مند و خوش‎‌صدا، گروه سرودی تشكیل دادم كه اغلب سرودهای انقلابیِ اَوایل انقلاب را می‌خواندند. گاهی هم خودشان دست‎ و ‎پا ‎شكسته سرودهایی می‌نوشتند و همان را تمرین می‌كردند و می‎‌خواندند.

***

نکات: اوایل: آغاز، ابتدا. کنایه: «دست ‎و پا شکسته» کنایه از «ناقص، ابتدایی».

***

كارم شده بود برگزاری كلاس و آموزش، از صبح تا شب، در هر فرصت ممكن؛ این برنامه‎‌ها برای آن بود كه شور و هیجان بچّه‎‌ها از عُمق دلشان بجوشد و تَخلیۀ رَوانی شوند. از نوجوانی به مقاله‎‌نویسی و دكلمه‌خوانی علاقۀ خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگی‌ها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم؛ البتّه دكلمه‌خوانی ظِرافت‎‌های خاص خودش را دارد.

باید با حركات دست و چشم، آن‎ هم به صورت موزون، مُحتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثلاً وقتی از آسمان می‎‎‌گویی، باید با دست به آسمان اشاره كنی و با حركات چشم و سر، جذّابیّت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی.

***

نکات: طبع: ذوق، قریحه. ظرافت: نازک‎‌سخنی، ریزه‌‎کاری. موزون: هم‌آهنگ، خوش‌نوا.

***

موقع خواندن دكلمه‌‎های حماسی، شور و حال خاصّی پیدا می‎‌كردم و همین حس را به بچّه‌ها منتقل می‌كردم. تا پایان مقاله‌‎خوانی، جیک هیچ‌‎كس درنمی‌آمد.

***

نکات: کنایه: «جیک هیچ ‎كس درنمی‌‎آمد» کنایه از اینکه «همه ساکت بودند».

***

در دوران اسارت سعی می‌كردم مقاله‎‌نویسی و دكلمه‌خوانی را به هر مناسبتی اجرا كنم و روحیۀ خودم و دیگر اُسَرا را در برابر سختی‌ها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعرخوانی هم اغلب این شعر را می‌خواندم كه همه را به وجد می‌آورد و بعد در غم فرومی‌برد:

آبی‎ تر از آنیم كه بی‎ رنگ بمیریم از شیشه نبودیم كه با سنگ بمیریم
فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد در غیرت ما نیست كه در ننگ بمیریم

خیلی‎‌ها با شنیدن این شعر به یاد وطن به گریه می‌افتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود.

***

نکات: جنون: شیفتگی، شیدایی، شوریدگی. غیرت: حمیّت، رشک بردن، تعصّب.

***

هركسی مشغول كاری بود؛ از كارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّه‎‌های خوش‌ذوق، عروسک‎‌هایی درست كرده بودند كه با آن‌ها خیمه‌شب‎‌بازی راه می‎‌اندختند. برنامه‎‌های نمایشی آن‌ها كه معمولاً با قصّه‌ای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرم‌كننده. البته هیچ‌گونه امكاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلا اگر قرار بود در صحنه، سَماوری باشد، تصویر آن سَماور را روی مُقَوّا می‌كشیدند یا مثلاً داس كشاورز را از مُقَوَّا می‌ساختیم.

برنامه‌‎ای كه هیچ‎‌وقت تعطیل نمی‎‌شد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پابرجا بود و همیشه هم برای بچّه‌ها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّه‌‎ها می‌‎دَوید. انگار جان تازه می‌گرفتند، هر مسابقه‌ای هم، حرف و حدیث‎‌های زیادی را به دنبال داشت.

بعد از یاركِشی، كُری‎‌خوانی بچّه‎‌ها تا روز مسابقه ادامه می‌یافت. بعد از مسابقه هم بحث بُرد و باخت‌ها چند روز طول می‎‌كشید. حسابی ذهن بچّه‎‌ها درگیر می‌‎شد و انجام همین مسابقه‌‎ها و بازی‎‌ها و دویدن‎‌ها، بچّه‎‌ها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت می‌كرد.

***

نکات: کُری‎‌خوانی: رجزخوانی.

***

در این میان بودند بچّه‎‌هایی كه در برنامه‎‌ها مشاركت نداشتند. این تعداد‌ اندک، وقتی آیۀ یَأْس می‌خواندند، در روحیّۀ دیگران بی‎‌تأثیر نبود؛ هرچند این تأثیر زیاد نبود، امّا به‎‌هرحال نور امید را در دل بچّه‌‎ها كم‌رنگ می‌‎كرد. ما نمی‌‎خواستیم این‎‌طور باشد.

***

نکات: آیۀ یأس: سخن ناامیدکننده. استعاره: «نور امید»

***

آن‌ها روحیّۀ ضعیفی داشتند؛ انگار از همه بُریده بودند و حتّی كورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همۀ این‎ها تلاش می‎‌كردم از برنامه‌‎ها فاصله نگیرند. همیشه از آن‌ها می‎‌خواستم در برنامه‎‌ها مشاركت كنند.

حرفشان این بود كه استعداد و هنر این كارها را ندارند، ولی بِهِشان روحیّه می‎‌دادم و می‎‌گفتم: «همۀ ما مثل هَمیم. این حرفا نیس. اگه دوس ندارین تو اجرای برنامه‌‎ها شركت كنین، بیاین بِین بچّه‎‌ها و با اونا برنامه رو تماشا كنین و نظر بدین؛ این واسۀ ما خیلی مهم و باارزشه.»

***

نکات: کورسو: نور‌اندک، روشنایی کم.

***

دوست نداشتم از بچّه‎‌ها فاصله بگیرند یا احساس طَرد شدن كنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند مُنْزَوی شوند؛ چون به‌هرحال همیشه اِفراط و تَفریط‎‌های بعضی‌‎ها، مشكلاتی ایجاد می‌كرد یا اختلاف سلیقه‎‌ها به حدّی بالا می‌گرفت كه بعضی‎‌ها ترجیح می‌دادند در برنامه‎‌های عمومی مشاركت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود كه كسی بتواند گوشۀ دیوار بنشیند، در هیچ برنامه‌‎ای شركت نكند و به راحتی وقت بگذراند.

واقعاً سخت بود. عَقرَبه‌‎ها تَنبَل شده بودند؛ شاید هم مُرده. گاه احساس می‎‌كردیم كه یک روز اسارت، به‌اندازۀ هفته‌‎ها و ماه‎‌های روزهایی كه آزاد بودیم، طول می‌كشید.

***

نکات: طرد شدن: کنار گذاشته شدن. منزوی: گوشه‌گیر. افراط: از حد درگذشتن، زیاده‌‎روی. تفریط: کوتاهی کردن در کاری. ترجیح: اولویت، برتری. تشخیص و استعاره: «عقربه‎‌ها تنبل شده بودند».

***

در شرایط سخت و طاقت‎‌فَرسای اسارت باید كاری می‌كردیم كه زمان بگذرد و سختی‎‌ها قابل تحمّل‌تر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بَعثی‌‎ها نپوسَد.

اگر مقاومتِ روح می‌شكست، زندگی خیلی سخت‌تر می‎‌شد؛ چرا كه دشمن هر لحظه در كَمین كسانی بود كه به قول خودمان كم آورده بودند؛ كسانی كه به خاطر دو بسته سیگار، خیلی چیزها را زیر پا می‌گذاشتند؛ مثلاً تلاش می‌كردیم چنین بلایی سرِمان نیاید… .

زندان موصل، (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباط‌جزی)
کامور بخشایش

***

نکات: طاقت‎‌فرسا: توان‌فرسا، غیرقابل تحمّل. کمین: پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار. «زندان موصل»: نام کتابی برگرفته از خاطرات اسیر آزاد شده اصغر رباط‌جزی است که توسط «جواد کامور بخشایش» به صورت داستانی نوشته شده است.

 حمایت مالی فارسی 100

چند نکته تکمیلی درس 5 فارسی یازدهم

ما در این مقاله، به بررسی معنی درس آغازگری تنها و روانخوانی تا غزل بعد پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. در ادامۀ راه و برای مطالعه کتاب زندان موصل لینک را لمس کنید یا روی آن کلیک کنید. البته من از شما می‌خواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه بخش‌های دیگر کتاب بروید.

همچنین ما، علاوه بر معنی درس آغازگری تنها فارسی یازدهم، شرح و معنی درس‌های دیگر کتاب فارسی یازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه مقاله درس پرورده عشق، لینک را لمس کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *