درس آغازگری تنها را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 2 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس آغازگری تنها در آزمون نهایی فارسی یازدهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای آموزش آسان ادبیات فارسی و بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس آغازگری تنها و روانخوانی تا غزل بعد، درس پنجم کتاب فارسی یازدهم (فارسی 2) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس آغازگری تنها
نوجوانی میانبالا با بر و بازویی خوشتراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازههای غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر میگذاشت.
فتحعلیشاه، به سفارش آغامحمّدخان و با دریافتهای شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنۀ تبریز کرده بود. تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّم دفاع در برابر دستدرازیهای همسایۀ شمالی ایران، یعنی روسیه بود.
با کشته شدن آغامحمّدخان، فتحعلیشاه بر تخت نشست. شاهزادۀ نوجوان، میرزا عیسی قائممقام (قائممقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود میدانست و بیاذن و خواست او دست به کاری نمیزد.
شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشمهای درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش میدید و در امتداد نگاه متفکّرش، افقهای روشنِ تدبیر مُلک و رعیتپروری را میخواند.
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگهای داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کردهاند، امّا در این فاصله، اروپا قدمهای بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آنها کارگاههای متعدّد صنعتی ساختند. کارخانههای توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاههای بزرگ برپا کردند.
از همه مهمتر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتیها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّتها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهدۀ مقابله با لشکر مجهز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرتهای اروپایی درآمد.
اروپا قدمهای بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفتها، اخلاقِ علم و فن هم رشد میکرد؛ وگرنه تیر و کمان با همۀ زیانهایش، دستکم برای تاریخ انسان، کمضررتر از توپ و تفنگ است.
نوروز 1183 ه.ش بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای باز کردن جای بیشتر در دل پدر، جلوههایی از این بساط نوروزی بود.
با این همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روسها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لعُابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تبوتاب و التهاب بود. فکر حملۀ روس، بختکوار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلیشاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دستاندازیهای روسها بودند.
شاه از قدرت همسایۀ شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاحهای پیشرفته و فراوان آن کشور، سایۀ وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتحّاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحتالحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود.
صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ میکشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعرههای در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسبها، با آهنگ شیپورها و طبلهای جنگی درمیآمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمیداشتند. شور جنگ و دفاع در دلها تنوره میکشید.
چهرههایی که از خبر حملۀ روس درهم رفته بود، با تماشای شکوه سپاه، شکفته میشد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّهای جلوهگری کند، دل از ناظران میبرد.
سپیدۀ فردای گنجه با نهیب و صفیر گلولههای توپ روس، باز شد. تودههای دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقههای شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده میکرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود.
با اینهمه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیشمرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جانها مینهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگداران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه یکی از شبها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصرهگران باز شد و به دنبال آن، روسها مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند.
مردم با سنگپاره، چوب دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینهها را سپر گلولههای آتشین ساختند. جوادخان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسهها آفرید. اجساد و زخمیهای روسها و مردم گنجه، مثل برگهای خزانزده، زمین را پوشانده بود. صفهای مقاومت مردمی یکی پس از دیگری میشکست. جوادخان و یارانش بیباکانه شمشیر میکشیدند. شهر عرصۀ روز محشر را به خاطر میآورد.
گنجه با واپسین رمقهایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس میکشید. دیری نگذشت پرچم روسها در خاکِ آغشته به خون بیگناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، نالههای واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّههای قفقاز میبرد. نگاه فزونخواهانه و دهشتبار روسها به فراتر از اینها دوخته شده بود.
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خانها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هموطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهدۀ صحنههای ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عبّاسِ جوان را به وجد میآورد و دلش را برای تحقّق آرمانهای ملّیاش استوار و امیدوار میکرد.
با وجود پایداری و جانفشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد، دروازۀ بخشهای وسیعتری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران، نیروهایش را در فاصلهای کوتاهتر از موعد پیشبینی شده، به کرانههای رود ارس رساند.
قفقازِ زخمخورده و ستمدیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موجهای سنگین و افسارگسیختۀ ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره میکرد.
در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.
در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای افُتوخیزهای جنگ و شکستها و پیروزیها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربۀ شکستها و مشاهدۀ جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی دراندیشۀ پویای او به جا گذاشته بود.
نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، همسنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکتههایی است که اهمّیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سالهای دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوریها و جانفشانیهای سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علیرغم محرومیتهای فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب واداشت.
با این حال، ما بسیاری از سرزمینهای مادری و هموطنان و پارههای تن خود را در این سالها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامۀ ننگین گلستان شدیم.
… پیشرفت و تمدّن نمیتواند یکسویه و تکبُعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری میکنند که فکرشان از جانب میهن و ادارۀ عالمانه و عادلانۀ ملک، ایمِن باشد؛ همانگونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.
مردمی که به خانههای تاریک و بیدریچه عادت کردهاند، از پنجرههای باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را میزند و خستهشان میکند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ رودررویِ جبهههاست. لازمۀ حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهۀ بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت».
عبّاس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی
کلیات درس آغازگری تنها
عباس میرزا: (1212- ۱۱۶۸ ه.ق) فرزند فتحعلیشاه و ولیعهد ایران که والی آذربایجان نیز بود. مهمترین اتفاق زمان ولایتعهدی او، جنگهای میان ایران و روسیه بود که با وجود شجاعت و جانفشانی عباس میرزا و یارانش، ایرانیان در این جنگها شکست خوردند و بخشهای زیادی از سرزمین ایران، شامل گرجستان و آذربایجان و ارمنستان از ایران جدا شد.
یکی از بزرگترین اقدامات عباس میرزا، ایجاد نظام نوین آموزشی در ایران، اصلاحات در ارتش، اعزام دانشجو به اروپا و دعوت از اروپاییان برای دیدن ایران بود. عباس میرزا از کودکی دچار ضعف جسمی بود و پس از بازگشت از محاصرۀ شهر هرات بر اثر بیماری در شهر مشهد درگذشت.
معنی درس آغازگری تنها + نکات درس آغازگری تنها
نوجوانی میانبالا با بَر و بازویی خوشتراش و رعنا، سوار بر اسبی سینهفراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازههای غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر میگذاشت. فتحعلیشاه، به سفارش آغامحمّدخان و با دریافتهای شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنۀ تبریز کرده بود.
تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خط مقدّم دفاع در برابر دستدرازیهای همسایۀ شمالی ایران، یعنی روسیه بود.
***
میانبالا: آن که قدّش نه بلند باشد نه کوتاه، خوش قد و قامت. بَر: سینه، پهلو. خوشتراش: خوششکل، زیبا، خوشاندام. رعنا: زیبا، خوش قد و قامت. سینهفراخ: دارای سینۀ پهن. آغامحمدخان: مؤسس و اولین پادشاه حکومت قاجار. دریافتهای شخصی: درک و فهم شخصی. اعطا: واگذاری، بخشش، عطاکردن. ولایتعهدی: جانشینی شاه. دارُالسّلطنه: پایتخت. دستدرازی: تجاوز.
نکات: کنایه: «خوشتراش» کنایه از خوشاندام. کنایه: «سینهفراخ» کنایه از خوشاندام و قوی. تشخیص و استعاره پنهان: روسیه از یک انسان استعاره گرفته شده است که تجاوز کرده است.
***
با کشته شدن آغامحمّدخان، فتحعلیشاه بر تخت نشست. شاهزادۀ نوجوان، میرزا عیسی قائممقام (قائممقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود میدانست و بیاذن و خواست او دست به کاری نمیزد.
شوق وزیر اندیشمند و نیکخواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشمهای درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش میدید و در امتداد نگاه متفکّرش، افقهای روشنِ تدبیر مُلک و رعیتپروری را میخواند.
***
مرشد: استاد، معلم، رهبر. اِذن: اجازه. شوق: رغبت، میل، آرزومندی. نیکخواه: خیرخواه. ولیعهد: جانشین شاه. تدبیر مُلک: چاره اندیشی ادارۀ کشور. رعیّتپروری: پرداختن به اصلاح امور و تأمین آسایش رعیّت و ملت؛ مردمداری.
نکات: ممیّز: واژۀ «جهان» در «یک جهان معنی». کنایه: «بر تخت نشستن» کنایه از «به حکومت رسیدن». دست به کار زدن: اقدام کردن. اغراق و مجاز: «یک جهان» مجاز از «کثرت». تشخیص و استعاره: «نگاه متفکر». استعاره پنهان: «افقهای روشن تدبیرِ مُلک و رعیّت پروری» («تدبیر ملک» و «رعیّت پروری» به آسمانی تشبیه شده که «افق روشن» دارد).
***
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگهای داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کردهاند، امّا در این فاصله، اروپا قدمهای بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آنها کارگاههای متعدّد صنعتی ساختند. کارخانههای توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاههای بزرگ بر پا کردند.
***
قرن: واحد اندازهگیری زمان، برابر با صد سال؛ سده. طوایف: جمع طایفه، قبیلهها. ولایات: جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود؛ خطّه، معادل شهرستان امروزی. تباهی: خرابی، نابودی.
نکات: تشبیه: «اختلافات و جنگهای داخلی مثل كاردی»؛ اختلافات و جنگهای داخلی به کارد تشبیه شده است. تشخیص و استعاره: «پهلوی این كشور»؛ ایران را از انسان استعاره گرفته است. کنایه: «به جان هم افتادن» کنایه از جنگیدن. تشبیه: «كشور را میدان» تشبیه «کشور» به «میدان جنگ».
مجاز: «اروپا قدم های بزرگی برای پیشرفت برداشته است» «اروپا» مجاز از اروپاییان، همچنین در این جمله تشخیص و استعاره وجود دارد. تناسب: «توپ، تفنگ». کنایه: «بر پا کردن» کنایه از به راهانداختن.
***
از همه مهمتر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتیها و جهانگردهایشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّتها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهدۀ مقابله با لشکر مجهز به توپ و تفنگ آنها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرتهای اروپایی درآمد.
***
قبایل: جمع قبیله، قوم. مشام: بینی. دیار: سرزمین، کشور.
نکات: کنایه: «بوی پیشرفت به مشامشان نرسیده بود» کنایه از «بهرهای از پیشرفت نبرده بودند». مراعات نظیر: «تیر، كمان، شمشیر، توپ، تفنگ». کنایه: «از عهده کاری برآمدن» کنایه از توانایی انجام کاری را داشتن.
***
اروپا قدمهای بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفتها، اخلاقِ علم و فن هم رشد میکرد؛ وگرنه تیر و کمان با همۀ زیانهایش، دستِکم برای تاریخ انسان، کمضررتر از توپ و تفنگ است.
***
پابه پا: همراه. دستکم: حداقل.
نکات: حذف فعل به قرینه لفظی: برداشته است. مجاز: «اروپا» مجاز از مردم اروپا. تشبیه: «راه علم و صنعت». مراعات نظیر: «تیر، کمان، توپ، تفنگ».
***
نوروز 1183 ه.ش بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای باز کردن جای بیشتر در دل پدر، جلوههایی از این بساط نوروزی بود.
با اینهمه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روسها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تبوتاب و التهاب بود. فکر حملۀ روس، بختکوار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلیشاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دستاندازیهای روسها بودند.
شاه از قدرت همسایۀ شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاحهای پیشرفته و فراوان آن کشور، سایۀ وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتحّاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحتالحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشم طمع بر آذربایجان دوخته بود.
***
سلام نوروزی: مراسم اصلی دربار شاهان قاجار در هنگام نوروز. بساط: هر چیز گستردنی، فرش، سفره. تحرّک: جنبش، جابهجایی. لُعاب: مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی میدهند. در اینجا مجاز از روکش و ظاهر. تشریفات: آداب، تجمّل، مراسم. دربار: کاخ، محل حکومت. تبوتاب: هیجان. التهاب: برافروختگی، زبانه و شعلۀ آتش، ناآرامی.
بختک: رؤیای وحشتناک توأم با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب میپراند؛ کابوس. بختکوار: مانند کابوس. چنبره: حلقه. چنبره زدن: حلقه زدن، حلقههای خُرد یا بزرگ دایرهای شکل زدن. تدارک: تهیه کردن؛ آماده ساختن. رأس: سر؛ مجاز از پیشاپیش و اوّل. دستاندازی: تجاوز به مال و جان کسی؛ غارت.
تحتالحمایگی: وضعیت یک دولت ضعیف که طی قراردادی مورد حمایت دولتی قدرتمند قرار میگیرد. محض: فقط. توازن: تعادل، برابری. توازن قوا: برابری نیرو. چیرگی: برتری.
نکات: اضافه اقترانی: «چشم طمع». کنایه: «در دل پدر جای بیشتر باز كردن» کنایه از «پیش پدر عزیزتر شدن». تشبیه: «تشریفات» به «لعاب» تشبیه شده است. کنایه: «تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت» کنایه از اینکه «تنها ظاهر زیبایی داشت». تشخیص و استعاره: «دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود». مجاز: «دربار» مجاز از «اهل دربار».
تشبیه: «فكر حمله روس» به «بختک» تشبیه شده است. استعارۀ پنهان: «سایه وحشتی بر وجودشانداخته بود» «وحشت» را به موجودی تشبیه کرده که سایه دارد. مجاز: «روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود»، «روسیه» مجاز از «دولتمردان و حاکمان روسیه». کنایه: «چشم طمع به آذربایجان دوخته بود» کنایه از «در فکر تصاحب آذربایجان بود».
***
صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ میکشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعرههای در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسبها، با آهنگ شیپورها و طبلهای جنگی درمیآمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگ داران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمیداشتند. شور جنگ و دفاع در دلها تنوره میکشید.
چهرههایی که از خبر حملۀ روس در هم رفته بود، با تماشای شکوه سپاه، شکفته میشد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّهای جلوه گری کند، دل از ناظران میبرد.
***
تیغ: شمشیر. زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر میبستند. مصمّم: ثابت و استوار. تنوره کشیدن: چرخیدن و بالا رفتن. دَر هَم رفته بود: اخم کرده بود، غمگین بود. معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت. ناظران: نگاهکنندگان، بینندگان. میپایید: مراقبت و نظاره میکرد. پیشاپیش: جلو.
نکات: تشخیص و استعاره: «آفتاب داشت تیغ میكشید». کنایه: «تیغ میكشید» کنایه از «طلوع کردن». کنایه: «دَر هَم رفته بود» کنایه از «اخم کرده بود، غمگین بود». کنایه: «شكفته میشد» کنایه از «خوشحال میشد». تشبیه: «اسبی كوهپیكر». کنایه: «کوهپیکر» کنایه از «بزرگ و تنومند».
تشبیه: «عباس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی كوهپیكر و چابک، همچون معبدی كه بر فراز تپهای جلوهگری كند». کنایه: «دل از ناظران میبرد» کنایه از «علاقهمند کردن، جلوهگری کردن».
***
سپیدۀ فردای گنجه با نهیب و صفیر گلولههای توپ روس، باز شد. تودههای دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقههای شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده میکرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود.
با اینهمه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیشمرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جانها مینهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگداران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه یکی از شبها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصرهگران باز شد و به دنبال آن، روسها مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند.
***
سپیده: روشنایی صبحگاهان. گنجه: دومین شهر بزرگ آذربایجان. نهیب: فریاد، هراس، هیبت. صفیر: بانگ و فریاد، آواز. توده: هر چیز روی هم ریخته و انبوه. بستر: زمینه و امکان برای کاری. فَوَران: انفجار، جوشش، جهش. آز: حرص و طمع. پیشگامی: پیشتازی. پیش مرگی: بلاگردانی؛ فدای کسی شدن. حصار: قلعه. پایداری: مقاومت. میسر: ممکن. خفّت: خواری، ذلت. وامانده: حیران و سرگردان. پهنه: گستره.
نکات: استعاره: «شکفتن صبح». تشخیص و استعاره: «شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده میکرد» (میتوان این عبارت را اینگونه هم در نظر گرفت: مجاز: «شهر» مجاز از مردم شهر). تشخیص و استعاره: استقبال بهار. استعاره: «اینک بستر فوران خشم و آز دشمن شده بود»، «شهر» را از «آتشفشان» استعاره گرفته است و خشم و آز را از گدازههای آتشفشان استعاره گرفته است. کنایه: «شور در جان نهادن» کنایه از به هیجان آوردن. تشبیه: «بار خفّت». تضاد: ماندن، رفتن. تشبیه: «روسها مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند».
***
مردم با سنگپاره، چوبدستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینهها را سپر گلولههای آتشین ساختند. جوادخان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسهها آفرید. اجساد و زخمیهای روسها و مردم گنجه، مثل برگهای خزانزده، زمین را پوشانده بود.
صفهای مقاومت مردمی یکی پس از دیگری میشکست. جوادخان و یارانش بیباکانه شمشیر میکشیدند. شهر عرصۀ روز محشر را به خاطر میآورد. گنجه با واپسین رمقهایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس میکشید. دیری نگذشت پرچم روسها در خاکِ آغشته به خون بیگناهان به اهتزاز درآمد.
بادهای اواخر زمستان، نالههای واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّههای قفقاز میبرد. نگاه فزونخواهانه و دهشتبار روسها به فراتر از اینها دوخته شده بود.
***
ابزار دهقانی: وسایل کشاورزی نظیر داس و بیل. اجساد: جمع جسد. خزان: پاییز. بیباکانه: بدون ترس. عرصه: میدان، صحرا. محشر: قیامت. واپسین: آخرین. رمق: تاب، توان، باقیماندۀ جان. دیری نگذشت: مدت زمان زیادی طول نکشید. آغشته: آمیخته. اهتزاز: افراشتن، جنبش، به اهتزاز آمدن؛ به حرکت درآمدن پرچم. قفقاز: نام ناحیهای است بین دریای خزر و دریای سیاه. دهشتبار: ترسآور، هراسانگیز.
نکات: تشبیه: سینه به سپر تشبیه شده است. تشبیه: «گلولههای آتشین». تشبیه: «اجساد سربازان روس مثل برگهای خزانزده…». استعاره: «صفهای مقاومت مردمی» استعاره از «دیوار» گرفته شده است. کنایه: «شمشیر کشیدن» کنایه از جنگیدن. تشبیه: «شهر گنجه به عرصۀ محشر». تشخیص و استعاره: «گنجه با واپسین رمق هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می كشید».
تشبیه: «سقفی از دود و غبار». اغراق: «بادهای اواخر زمستان نالههای واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّههای قفقاز میبرد».
***
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خانها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هموطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهدۀ صحنههای ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عبّاسِ جوان را به وجد میآورد و دلش را برای تحقّق آرمانهای ملّیاش استوار و امیدوار میکرد.
با وجود پایداری و جانفشانی بسیاری از مردم، سرسپردگی و خودفروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازۀ بخشهای وسیعتری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران، نیروهایش را در فاصلهای کوتاهتر از موعد پیشبینی شده، به کرانههای رود ارس رساند.
قفقازِ زخمخورده و ستمدیده، نگاه منتظر و یاریجویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت آغاز کرده بود، دوخته بود. موجهای سنگین و افسارگسیختۀ ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره میکرد.
***
حریم: اطراف، محدوده، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد. توفندگی: غُرّندگی. وجد: سرور، شادمانی و خوشی. آرمان: هدف. جانفشانی: فداکاری در راه کسی. سرسپردگی: فرمانبرداری، تسلیم. خودفروختگی: مزدوری، خیانت. موعد: هنگام، زمان. ارس: رودی با جریان بسیار تند در شمال غرب ایران که از کوههای ترکیه سرچشمه میگیرد و به دریای خزر میریزد. افسارگسیخته: مهارگسسته، غیرقابل کنترل. ناظران: بینندگان.
نکات: کنایه: «فرزندان میهن» کنایه از «سربازان». کنایه: «استوار شدن دل» کنایه از «مطمئن شدن». تشخیص و استعاره: «قفقازِ زخمخورده»، «موجهای … افسارگسیخته ارس». تشبیه: «موجهای … ارس، سدوار». کنایه: «چشم ناظران را خیره میكرد» کنایه از «مبهوت کردن».
***
در ایرانِ آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.
***
دربار: کاخ پادشاه. بزم: جشن.
نکات: تکرار: «دربار». جناس: «رزم، بزم»؛ «پدر، پسر». تضاد: «بزم، رزم». مفهوم: در ایران، دو کاخ پادشاهی وجود داشت، کاخ پادشاهی پدر (فتحعلیشاه) که فقط در آن جشن و سرور برپا میشد و کاخ پادشاهی پسر (عباس میرزا) که کار اصلیاش جنگیدن با دشمنان بود.
***
در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای افُتوخیزهای جنگ و شکستها و پیروزیها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربۀ شکستها و مشاهدۀ جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در اندیشۀ پویای او به جا گذاشته بود.
***
معمّا: چیستان. ورای: بالای، پشت. فراز و نشیب: بالا و پایین، مجاز از «پیروزی و شکست». گسست: جدایی. پویا: ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است.
نکات: تشبیه: «معمایِ اُفتوخیزهای جنگ».
***
نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، همسنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکتههایی است که اهمّیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.
***
نایب السلطنه: جانشین شاه، در اینجا عباس میرزا. افسر: کسی که در ارتش درجهاش از سُتوان به بالا باشد، صاحبمنصب. غرض: هدف.
***
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سالهای دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوریها و جانفشانیهای سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علیرغم محرومیتهای فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب واداشت.
با این حال، ما بسیاری از سرزمینهای مادری و هموطنان و پارههای تن خود را در این سالها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامۀ ننگین گلستان شدیم.
***
مسلّم: مورد قبول، آشکار، پذیرفته. مُخلصانه: بیریا، صادقانه. خفّت: خواری. خوف: ترس. تحسین: آفرین گفتن، ستایش. اعجاب: شگفتی، تعجب کردن. عهدنامه: قرارداد. ننگین: زشت، عیبدار. گلستان: قراردادی میان ایران و روسیه که براساس آن بخشهایی از سرزمین ایران به روسیه واگذار شد.
نکات: تشبیه: «بار خفّت». کنایه: «بار خَفّت و خوفی بر دوش نكشیدید» کنایه از اینکه «نترسیدید و خوار نشدید». کنایه: «سرزمین مادری» کنایه از «ایران». کنایه: «پارههای تن» کنایه از «سربازان و مردم ایران». کنایه: «از دست دادن» کنایه از «مُردن».
***
… پیشرفت و تمدّن نمیتواند یکسویه و تکبعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری میکنند که فکرشان از جانب میهن و ادارۀ عالمانه و عادلانۀ ملک، ایمِن باشد؛ همانگونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آنها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.
***
تمدّن: فرهنگ، شهرنشینی. پاسداری: مراقبت.
***
مردمی که به خانههای تاریک و بیدریچه عادت کردهاند، از پنجرههای باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را میزند و خستهشان میکند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ رو در رویِ جبهههاست. لازمۀ حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهۀ بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت».
عباّس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی
بیدریچه: بیپنجره. گریزان: فراری. کارساز: اثربخش، مؤثر. درایت: آگاهی، تدبیر.
نکات: کنایه: «چشمشان را می زند» کنایه از اینکه «خستهشان می کند و اذیتشان می کند».
نکات ضروری درس آغازگری تنها
* وابستههای پیشین و پسین
هر گروه اسمی، یك «هسته» دارد که می تواند با یک یا چند وابستۀ پیشین و پسین همراه شود.
وابسته های پیشین
صفت اشاره: «این / آن / همین / همان» + هسته: همان کتاب
صفت مبهم: «هر / چند / همه / فلان» + هسته: فلان دانشآموز
صفت پرسشی: «کدام / چند / چه» + هسته: کدام خانه؟
صفت تعجبی: «عجب / چه» + هسته: چه کاری!
صفت عالی: «صفت + ترین» + هسته: بزرگترین میوه
صفت شمارشی: «عدد ۱) اصلی = یک / دو / …» + هسته: یک دفتر
۲) ترتیبی = عدد اصلی + ـمین» + هسته: دومین مسابقه
شاخص: شاخص یکی از انواع وابستهها است که قبل از هسته میآید و گاهی هم (البته بیشتر در زبان محاوره) بعد از هسته قرار میگیرد. شاخصها عناوین و القابی هستند که «بدون کسره» و «بدون فاصله» کنار هستۀ گروه اسمی میآیند؛ (البته این کلمات، خود میتوانند به عنوان «هسته»، «مضافالیه» و «وابستۀ مضافالیه» نیز به کار روند).
عناوین و القابی مانند: دکتر، مهندس، استاد، آقا، خانم، امام، آیت الله، میرزا، سردار، دایی، برادر، خواهر و … .
با توجه به مطالب گفته شده، واژۀ «دایی» را در نظر بگیرید و کارکردهای مختلف آن را در گروه های اسمی زیر ببینید:
۱- دایی حسن این مطلب را به من گفت. (شاخص)
۲- حسن دایی این مطلب را به من گفت. (شاخص)
۳- دایی این مطلب را به من گفت. (هسته)
۴- سخن ِ دایی را با جان و دل شنیدم. (مضاف الیه)
نکته 1: بعضی شاخصها ممکن است با کسره یا بدون کسره بیایند:
آقا احمد آمد.
آقایِ محمودی آمد.
همچنین بعضی شاخصها همیشه با کسره میآیند:
حضرتِ علی (ع) گفتند.
نکته 2: گاهی دو شاخص با یک اسم همراه میشوند:
شهید دکتر چمران اسوۀ مقاومت و پایداری است.
وابسته های پسین:
نشانههای جمع: ها / ان
نشانۀ نکره: (ی) که به دنبال اسم عام می آید به معنای «یک» در اول همان اسم.
مضاف الیه: اسم یا ضمیری است که به دنبال کسرۀ اضافه میآید.
صفت شمارشی: عدد اصلی + ــ م
صفت بیانی:
- ساده = سبز / ترش / خوب.
- مفعولی = بن ماضی + ه
- لیاقت = مصدر + ی
- نسبی = اسم + ی
- فاعلی= بن مضارع + آ
بن مضارع + نده
بن مضارع + ان
روانخوانی تا غزل بعد …
چند ماه از ورودم به موصِلِ 4 می گذشت كه متوجّه شدم، چند نفر از بچّهها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایِشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفادۀ بهتر از وقتم، با برنامهریزی منظّم، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.
برای شروع، به آمار دقیق بیسوادان نیاز داشتم كه از طریق دو سه نفر از بچّهها به آن دست پیدا كردم؛ از مجموع هزاروپانصد نفر، تنها چند نفر كمسواد بودند.
یک روز آنها را جمع كردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: «ما هم دوست داریم مثل بقیّه، خودمان برای خانوادهمان نامه بنویسیم و نامههای آنها را بخوانیم.» به آنها قول دادم در طول دورۀ اِسارت آنها را باسواد كنم.
جلسات تدریس را شروع كردم. مشكل اصلی كاغذ بود. به جای كاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده كردم و آموزش را با حروف الفبا شروع كردم. قرار شد هفتهای چهار جلسه درس داشته باشیم، امّا بهخاطر محدودیّتهای اردوگاه و آسایشگاه، عملاً در هفته، دو جلسه بیشتر نمیتوانستیم برگزار كنیم.
شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوهای درست، به كار بستم. كار مشكلی بود هیچ متنی در دست نداشتم. حتّی اگر یک جلد كتاب كلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم میرسیدم؛ امّا نبود!
از آنجا كه شكل كلّی آموزش دورههای اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذِهنیّت سعی كردم برایشان كتاب درسی درست كنم. از دوستانم در این مورد خیلی كمک میگرفتم. مشكل كاغذ و خودكار را هم آنها حل میكردند.
یک اِرادۀ جَمعی پشت این كار بود و كارها خوب پیش میرفت. به ذهنم فشار میآوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستانها و قصّههایی آموختهام تا همان را به دوستانم یاد بدهم.
***
نکات: موصل: یکی از شهرهای بزرگ عراق که محل اسارت بسیاری از رزمندگان ایرانی بوده است. ذهنیّت: تفکر. اراده: خواست.
***
در این كار از مشاوره با معلّم همآسایشگاهیام، «عبّاس درمان» و شخصیّت دانشمند و فرزانه، حاجآقا «كرامت شیرازی» بهره بردم و آنها دریغ نكردند. ایّام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازۀ یک سال تحصیلی با آنها كار كردم. پیشرفت خوبی داشتند.
با مشورت دوستان كارنامۀ تحصیلی برایشان درست كردم. این كارنامه، همان مُقَوّاهای كوچک بود كه یكی از دوستان روی آن نقّاشیهایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه، آقای «شایق»، از بچّههای یزد كه روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش متن آن را نوشت.
***
نکات: دریغ نکردند: خودداری نکردند. شایق: آرزومند، مشتاق.
***
مراسم كوچكی در آسایشگاه گرفتیم و این لوحها را به بچّهها دادیم. بینهایت خوشحال بودند. وقتی بِهِشان گفتم قصد دارم آنها را تا پایۀ پنجم پیش ببرم، خوشحالتر شدند. پایۀ دوم را پس از وقفۀ دو سه هفتهای با همان جمع دوستان شروع كردم.
تكیۀ اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی كردم از درسهای دیگر هم مطالبی به آنها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایههای سوم و چهارم و پنجم به مُرور به آنها یاد دادم. دربارۀ علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم میآمد، به آنها میآموختم.
تلاش و كوشش آنها در دورۀ آموزش، مرا هم به وجد میآورد. گاهی سختیها و مَحدودیّتهای آسایشگاه و یا دلتنگیهای دوری از خانواده به من فشار میآورد و بر آن میشدم جلسۀ آن روز را تعطیل كنم، امّا بچّهها آنقدر ذوق و شوق داشتند كه نیمساعت قبل از زمان مُقَرَّر دنبالم میآمدند و به قول خودمان قُربانصَدَقِهام میرفتند؛ دورم مینشستند و آماده میشدند تا درس را شروع كنم؛ من هم «نه» نمیگفتم.
***
نکات: وجد: سرور، شادمانی و خوشی. مقرّر: معلوم، تعیین شده. قربانصدقهرفتن: پیاپی «قربانت شوم» و «تصدقت گردم» گفتن، نوعی تعارف.
***
زمان میگذشت و تلاش من برای آموزش و یادگیری این چند اسیر، جدّیتر میشد. رغبت آنها زمانی افزونتر شد كه آرامآرام، خواندن قرآن و نَهجُالبَلاغه را شروع كردند؛ البتّه نه خیلی رَوان.
میگفتند تا زمانی كه نهجالبلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه میدهیم. همینطور هم شد. از آن بچّهها فقط نام «حسن قانع» كه بچّۀ مشهد بود، یادم هست و نام بقیّه را فراموش كردهام. باید این نكته را بگویم كه این برنامه، ایّامی اجرا میشد كه رفت و آمد بچّهها به آسایشگاههای دیگر آزاد بود.
***
نکات: رغبت: میل، علاقه.
***
مدّتها گذشت تا اینكه شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهجالبلاغه بخوانند. روز آخری كه كلاسهایمان بهطور كامل تعطیل میشد، مراسم مُفَصَّلی میگرفتیم. از سَهم خودم، هدیهای تهیّه كردم و در آن مراسم به آنها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون كارنامۀ سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. میتوانستند قرآن و نهجالبلاغه بخوانند، برای خانوادهشان نامه بنویسند و نامههای آنها را بخوانند.
نكتۀ جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّهای از اُسَرا به زبانهای انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود كه سعی میكردند با برگزاری كلاسهای آموزشی به بچّههای علاقهمند، زبان خارجی یاد دهند.
نكتۀ جالبتر اینكه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آنها را تأمین میكرد؛ هر كتابی دربارۀ آن زبان میخواستند، برایشان میآورد. دعا خواندن در آسایشگاهها ممنوع بود. اگر بعثیها میفهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده میشود، همه را زندانی میكردند و به بچّهها اجازۀ بیرون آمدن از آسایشگاه نمیدادند. با وجود این، بچّهها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده میكردند.
برای اعیاد مذهبی و مناسبتهای انقلابی هم برنامههایی تدارک دیده بودم. با آنكه بعثیها همیشه تأكید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّههای علاقهمند و خوشصدا، گروه سرودی تشكیل دادم كه اغلب سرودهای انقلابیِ اَوایل انقلاب را میخواندند. گاهی هم خودشان دست و پا شكسته سرودهایی مینوشتند و همان را تمرین میكردند و میخواندند.
***
نکات: اوایل: آغاز، ابتدا. کنایه: «دست و پا شکسته» کنایه از «ناقص، ابتدایی».
***
كارم شده بود برگزاری كلاس و آموزش، از صبح تا شب، در هر فرصت ممكن؛ این برنامهها برای آن بود كه شور و هیجان بچّهها از عُمق دلشان بجوشد و تَخلیۀ رَوانی شوند. از نوجوانی به مقالهنویسی و دكلمهخوانی علاقۀ خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگیها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم؛ البتّه دكلمهخوانی ظِرافتهای خاص خودش را دارد.
باید با حركات دست و چشم، آن هم به صورت موزون، مُحتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثلاً وقتی از آسمان میگویی، باید با دست به آسمان اشاره كنی و با حركات چشم و سر، جذّابیّت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی.
***
نکات: طبع: ذوق، قریحه. ظرافت: نازکسخنی، ریزهکاری. موزون: همآهنگ، خوشنوا.
***
موقع خواندن دكلمههای حماسی، شور و حال خاصّی پیدا میكردم و همین حس را به بچّهها منتقل میكردم. تا پایان مقالهخوانی، جیک هیچكس درنمیآمد.
***
نکات: کنایه: «جیک هیچ كس درنمیآمد» کنایه از اینکه «همه ساکت بودند».
***
در دوران اسارت سعی میكردم مقالهنویسی و دكلمهخوانی را به هر مناسبتی اجرا كنم و روحیۀ خودم و دیگر اُسَرا را در برابر سختیها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعرخوانی هم اغلب این شعر را میخواندم كه همه را به وجد میآورد و بعد در غم فرومیبرد:
آبی تر از آنیم كه بی رنگ بمیریم | از شیشه نبودیم كه با سنگ بمیریم | |
فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد | در غیرت ما نیست كه در ننگ بمیریم |
خیلیها با شنیدن این شعر به یاد وطن به گریه میافتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود.
***
نکات: جنون: شیفتگی، شیدایی، شوریدگی. غیرت: حمیّت، رشک بردن، تعصّب.
***
هركسی مشغول كاری بود؛ از كارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّههای خوشذوق، عروسکهایی درست كرده بودند كه با آنها خیمهشببازی راه میاندختند. برنامههای نمایشی آنها كه معمولاً با قصّهای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرمكننده. البته هیچگونه امكاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلا اگر قرار بود در صحنه، سَماوری باشد، تصویر آن سَماور را روی مُقَوّا میكشیدند یا مثلاً داس كشاورز را از مُقَوَّا میساختیم.
برنامهای كه هیچوقت تعطیل نمیشد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پابرجا بود و همیشه هم برای بچّهها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّهها میدَوید. انگار جان تازه میگرفتند، هر مسابقهای هم، حرف و حدیثهای زیادی را به دنبال داشت.
بعد از یاركِشی، كُریخوانی بچّهها تا روز مسابقه ادامه مییافت. بعد از مسابقه هم بحث بُرد و باختها چند روز طول میكشید. حسابی ذهن بچّهها درگیر میشد و انجام همین مسابقهها و بازیها و دویدنها، بچّهها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت میكرد.
***
نکات: کُریخوانی: رجزخوانی.
***
در این میان بودند بچّههایی كه در برنامهها مشاركت نداشتند. این تعداد اندک، وقتی آیۀ یَأْس میخواندند، در روحیّۀ دیگران بیتأثیر نبود؛ هرچند این تأثیر زیاد نبود، امّا بههرحال نور امید را در دل بچّهها كمرنگ میكرد. ما نمیخواستیم اینطور باشد.
***
نکات: آیۀ یأس: سخن ناامیدکننده. استعاره: «نور امید»
***
آنها روحیّۀ ضعیفی داشتند؛ انگار از همه بُریده بودند و حتّی كورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همۀ اینها تلاش میكردم از برنامهها فاصله نگیرند. همیشه از آنها میخواستم در برنامهها مشاركت كنند.
حرفشان این بود كه استعداد و هنر این كارها را ندارند، ولی بِهِشان روحیّه میدادم و میگفتم: «همۀ ما مثل هَمیم. این حرفا نیس. اگه دوس ندارین تو اجرای برنامهها شركت كنین، بیاین بِین بچّهها و با اونا برنامه رو تماشا كنین و نظر بدین؛ این واسۀ ما خیلی مهم و باارزشه.»
***
نکات: کورسو: نوراندک، روشنایی کم.
***
دوست نداشتم از بچّهها فاصله بگیرند یا احساس طَرد شدن كنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند مُنْزَوی شوند؛ چون بههرحال همیشه اِفراط و تَفریطهای بعضیها، مشكلاتی ایجاد میكرد یا اختلاف سلیقهها به حدّی بالا میگرفت كه بعضیها ترجیح میدادند در برنامههای عمومی مشاركت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود كه كسی بتواند گوشۀ دیوار بنشیند، در هیچ برنامهای شركت نكند و به راحتی وقت بگذراند.
واقعاً سخت بود. عَقرَبهها تَنبَل شده بودند؛ شاید هم مُرده. گاه احساس میكردیم كه یک روز اسارت، بهاندازۀ هفتهها و ماههای روزهایی كه آزاد بودیم، طول میكشید.
***
نکات: طرد شدن: کنار گذاشته شدن. منزوی: گوشهگیر. افراط: از حد درگذشتن، زیادهروی. تفریط: کوتاهی کردن در کاری. ترجیح: اولویت، برتری. تشخیص و استعاره: «عقربهها تنبل شده بودند».
***
در شرایط سخت و طاقتفَرسای اسارت باید كاری میكردیم كه زمان بگذرد و سختیها قابل تحمّلتر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بَعثیها نپوسَد.
اگر مقاومتِ روح میشكست، زندگی خیلی سختتر میشد؛ چرا كه دشمن هر لحظه در كَمین كسانی بود كه به قول خودمان كم آورده بودند؛ كسانی كه به خاطر دو بسته سیگار، خیلی چیزها را زیر پا میگذاشتند؛ مثلاً تلاش میكردیم چنین بلایی سرِمان نیاید… .
زندان موصل، (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباطجزی)
کامور بخشایش
***
نکات: طاقتفرسا: توانفرسا، غیرقابل تحمّل. کمین: پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار. «زندان موصل»: نام کتابی برگرفته از خاطرات اسیر آزاد شده اصغر رباطجزی است که توسط «جواد کامور بخشایش» به صورت داستانی نوشته شده است.
چند نکته تکمیلی درس 5 فارسی یازدهم
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس آغازگری تنها و روانخوانی تا غزل بعد پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. در ادامۀ راه و برای مطالعه کتاب زندان موصل لینک را لمس کنید یا روی آن کلیک کنید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه بخشهای دیگر کتاب بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس آغازگری تنها فارسی یازدهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی یازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه مقاله درس پرورده عشق، لینک را لمس کنید.