درس دماوندیه را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس دماوندیه در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است. مقاله معنی درس دماوندیه برای دانشآموزان رشتههای علوم تجربی، ریاضی و فیزیک، علوم انسانی و معارف اسلامی کاربردی است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای آموزش آسان ادبیات فارسی و بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این مقاله آموزشی، شرح و معنی درس دماوندیه و روانخوانی جاسوسی که الاغ بود، درس پنجم کتاب فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه میشود.
متن درس دماوندیه
ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم به سر یکی کلهخود/ ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی/ بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران/ وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان/ با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون/ سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت/ آن مشت تویی تو، ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری/ از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین بر آسمان شو/ بر وی بنواز ضربتی چند
نی نی تو نه مشت روزگاری/ ای کوه نیاَم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده زمینی/ از درد ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرونشیند/ کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر، ای دل زمانه/ وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همیگوی/ افسرده مباش خوش همیخند
پنهان مکن آتش درون را/ زین سوختهجان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری/ سوزد جانت به جانت سوگند
ای مادر سرسپید بشنو/ این پند سیاهبخت فرزند
برکش ز سر آن سپید معجر/ بنشین به یکی کبود اورند
بگرای چو اژدهای گرزه/ بخروش چو شرزه شیر ارغند
بفکن ز پی این اساس تزویر/ بگسل ز هم این نژاد و پیوند
بر کَن ز بُن این بنا که باید/ از ریشه بنای ظلم برکند
زین بیخردان سِفله بستان/ دادِ دلِ مردمِ خردمند
کلیات درس دماوندیه
قالب شعر: قصیده. نوع ادبی: پایداری. وزن: مفعول مفاعلن فعولن (ویژه دانش آموزان رشته علوم انسانی و رشته معارف اسلامی).
ملک الشعرای بهار: محمدتقی بهار معروف به ملک الشعرای بهار شاعر، نویسنده، محقّق و سیاستمدار ایرانی دورۀ مشروطه و پهلوی است. بهار در مشهد به دنیا آمد. او در دورۀ حکومت مظفرالدین شاه قاجار، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود. در عرصۀ سیاست، او شش دوره نمایندهٔ مجلس شد و فعالیتهای گستردهای در زمینه مشروطهخواهی انجام داد.
محمّدتقی بهار در در سال 1330 از دنیا رفت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. کتابهای دیوان اشعار، سبک شناسی، تاریخ احزاب سیاسی و تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان و مجملالتواریخ و القصص و تاریخ بلعمی ازجمله آثار او هستند.
احمد عربلو: داستان نویس و روزنامه نگار که در سال 1344 در شهر تهران به دنیا آمد. عربلو تحصیلات خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی به پایان رساند و حدود 17 سال سردبیر مجله رشد نوجوان بود. کتابهای «وقتی که آقای مدیر کارآگاه می شود»، «هفتمین ازدواج سرهنگ»، «ماجرای امین و اکرم» و «روزهای سخت نبرد» از آثار اوست.
معنای کلمات درس دماوندیه
دیو سپید: نام دیوی که رستم او را در مازندران کشته است. گنبد: سقف یا ساختمان بیضی شکل که غالباً با آجر بر فراز معابد و مساجد و یا قبور و آرامگاهها میسازند. گیتی: جهان، دنیا. سیم: نقره. کُلَهخود: کلاهخود، کلاه فلزی که در جنگ بر سر میگذارند. میان: وسط، کمر. چهر: چهره، صورت. دلبند: عزیز و محبوب. وارَهی: رها شوی. دم: نفس. ستوران: جمع ستور، حیوانات چارپا خاصّه اسب، استر و خر.
نحس: شوم، بدیُمن، بداختر. سپهر: آسمان. پیمان: عهد، قول و قرار. اختر: ستاره. سعد: خوشبختی، متضادّ نحس. اختر سعد: سیّارۀ مشتری است که به «سعد اکبر» مشهور است. جور: ظلم و ستم. گردون: آسمان، چرخ، سپهر. آوند: آونگ، آویزان، آویخته. بنواخت: زد، پرتاب کرد. فلک: آسمان. پس افکند: پس افکنده، میراث. بنواز: بزن. نی: نه. خرسند: خشنود، خوش، شاد. فسرده: یخزده، منجمد.
ورم: آماس، برآمدگی، پف. کافور: مادهای خوشبو و سفیدرنگ. ضماد: مرهم، دارو که به جراحت نهند. ضمادکردن: بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن. معجر: سرپوش، روسری. اورند: تخت پادشاهی، سریر. بگرای: حمله وَر شو، یورش ببر. گرزه: ویژگی نوعی مار سمّی و خطرناک. شرزه: خشمگین، غضبناک. ارغند: خشمگین و قهرآلود. تزویر: فریب، ریاکاری. بگسل: پاره کن، جداکن؛ در متن درس: نابود کن. بُن: ریشه. سفله: فرومایه، بدسرشت.
معنی درس دماوندیه + نکات درس دماوندیه
ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند
بیت 1: ای کوه دماوند که همچون دیو سپید، اسیر هستی و مانند گنبد و سقفی برای این دنیا هستی.
نکات: استعاره: «دیو سپید» استعاره از دماوند. تلمیح: به داستان دیو سپید در شاهنامه تلمیح دارد. کنایه: «پای در بند» کنایه از زندانی. تشخیص: «ای گنبد گیتی». استعاره: «گنبد گیتی»، گیتی مثل ساختمانی فرض شده که گنبد دارد. اغراق. واج آرایی: «د». مفهوم: بلندی کوه دماوند.
***
از سیم به سر یکی کلهخود/ ز آهن به میان یکی کمربند
بیت 2: ای دماوند! تو کلاهخودی سفید، از جنس برف نقرهای داری و کمربندی آهنین (سنگهای کوه) بر کمر خود بستهای.
نکات: حذف فعل به قرینه معنایی: «داری» در مصراع اول و دوم. تشخیص: کلاهخود و کمربند داشتن کوه. استعاره: «سیم» استعاره از برف؛ «کمربند آهنین» استعاره از سنگها و صخرههای میانه کوه. تناسب: «سیم، آهن»؛ «سر، کلهخود»؛ «میان، کمربند»؛ «سر، میان». مفهوم: توصیف ظاهر دماوند.
***
تا چشم بَشَر نبیندت روی/ بنهفته به ابر، چِهرِ دلبند
بیت 3: صورت زیبای خودت را در پشت ابرها پنهان کردهای تا چشم انسانها تو را نبیند.
نکات: حرف ربط: «تا» حرف ربط به معنی «برای اینکه». نقش ضمیر متصل: «ت» در «نبیندت روی» نقش مضاف الیه دارد و باید بعد از کلمه «روی» بیاید. پس جهش ضمیر دارد. تشخیص: صحبت کردن با دماوند و نسبت دادن چهره به او.مراعات نظیر: «چشم، روی، چهر».حسن تعلیل: شاعر، علت دیده نشدن قلّۀ دماوند در روزهای ابری را پنهان شدن او از چشم مردم میداند. واج آرایی: «ب». مفهوم: بیعلاقگی دماوند به انسانها.
***
تا وارَهی از دَم ستوران/ وین مردم نحس دیومانند
بیت 4: برای اینکه از صحبت و همنشینی انسانهای نادان و شوم دیوصفت رها شوی …
نکات: مجاز: «دم» مجاز از «سخن». استعاره: «ستور» استعاره از انسانهای پست. تشبیه: «مردم دیومانند». موقوف المعانی. حسن تعلیل: شاعر، دلیل ارتفاع زیاد کوه دماوند را در دوری از انسانهای نادان میداند. تناسب معنایی با بیت: «خواهی که ز دست دیو مردم برهی/ مانند پری ز آدمی پنهان باش». مفهوم: بیزاری از مردم بیعقل و نادان.
***
با شیر سپهر بسته پیمان/ با اختر سعد کرده پیوند
بیت 5: با خورشید همپیمان شدهای و با سیّارۀ مشتری، پیوند بستهای.
نکات: استعاره: «شیر سپهر» استعاره از خورشید (چون در برج اسد خانه دارد). تشخیص: پیمان بستن کوه دماوند. تناسب: «سپهر، اختر سعد»؛ «پیمان، پیوند». اغراق. مفهوم: اشاره به ارتفاع زیاد کوه دماوند.
***
چون گشت زمین ز جور گردون/ سرد و سیه و خموش و آوند
بیت 6: وقتی زمین از ظلم و ستم آسمان (روزگار)، سرد و تاریک و ساکت و معلّق شد،…
نکات: تشخیص: «جور گردون»؛ «خموش گشتن زمین». تضاد: «زمین، گردون». ایهام تناسب: «گشت» در معنای «چرخید» با «گردون» ایهام تناسب دارد. حسن تعلیل: «آسمان بهخاطر ستم گردون سرد و سیاه و خاموش و معلق شده است». واج آرایی: مصوت کوتاه «_ُ». موقوق المعانی. مفهوم: ستم آسمان بر زمین.
***
بنواخت ز خشم بر فلک مشت/ آن مشت تویی تو، ای دماوند
بیت 7: از روی خشم و عصبانیت، مُشتی به آسمان زد. ای کوه دماوند تو آن مشت هستی.
نکات: تشخیص: «مشت کوبیدن زمین به فلک»؛ «ای دماوند». واژه آرایی: «مشت»؛ «تو». تشبیه: «آن مشت تویی». واج آرایی: «ت»؛ «ش». مفهوم: کوه دماوند نماد و نشانه اعتراض زمین است.
***
تو مشت درشت روزگاری/ از گردش قرنها پس افکند
بیت 8: ای دماوند! تو مشت بزرگ زمانه هستی که با گذشت قرنها، همچنان باقی ماندهای.
نکات: تشبیه: «تو مشت درشت روزگاری». تشخیص و استعاره: «مشت روزگار». واج آرایی: «ش»؛ «ر». مفهوم: کوه دماوند نماد و نشانه اعتراض زمانه است.
***
ای مشت زمین بر آسمان شو/ بر وی بنواز ضربتی چند
بیت 9: ای کوه دماوند که مانند مشت زمین هستی، به آسمان برو و چند ضربه به آسمان بزن.
نکات: ترکیب وصفی مقلوب: «ضربتی چند». تشخیص و استعاره: «مشت زمین». تضاد: «زمین، آسمان». تشخیص: مصراع دوم. تناسب: «مشت، ضربت». مفهوم: دماوند نماد ظلمستیزی است.
***
نی نی، تو نه مشت روزگاری/ ای کوه نیاَم ز گفته خرسند
بیت 10: نه نه، تو مشت زمانه نیستی. ای کوه دماوند، من از حرف و سخن خود، راضی نیستم.
نکات: تشخیص و استعاره: «مشت روزگار»؛ «ای کوه». واج آرایی: «ن». تکرار: «نی».
***
تو قلب فسردۀ زمینی/ از درد ورم نموده یکچند
بیت 11: ای کوه دماوند! تو قلب یخزده و منجمد زمین هستی که بهخاطر درد، مقداری باد کرده است.
نکات: ایهام: «فسرده» هم به معنای یخزده است و هم به معنای افسرده. تناسب: «درد، ورم». تشخیص و استعاره: «قلب زمین». تشبیه: «تو قلب فسردۀ زمینی». واج آرایی: «د». حسن تعلیل: شاعر میگوید، دلیل ارتفاع دماوند، ورم کردن آن بر اثر درد است. مفهوم: بیان دلیل برآمدگی کوه دماوند.
***
تا درد و ورم فرونشیند/ کافور بر آن ضماد کردند
بیت 12: برای اینکه این باد و آماس تو از بین برود، برف را همانند کافور بر روی آن قرار دادهاند.
نکات: استعاره: «ورم» استعاره از برآمدگی کوه؛ «کافور» استعاره از برف. مراعات نظیر: «درد، ورم، کافور، ضماد». حسن تعلیل: شاعر میگوید، دلیل وجود برف بر روی قله دماوند آن است که مانند کافور، درد و آماس کوه را از بین ببرد. واج آرایی: «د»؛ «ر». مفهوم: پر برف بودن کوه دماوند.
***
شو منفجر ای دل زمانه/ وان آتش خود نهفته مپسند
بیت 13: ای قلب روزگار! منفجر شو و بیش از این راضی مباش که آتش درونت پنهان باشد.
نکات: فعل امر: «شو». تشخیص و استعاره: «دل زمانه». استعاره: «دل» استعاره از دماوند؛ «آتش» استعاره از خشم و اعتراض. تناسب: «منفجر، آتش». کنایه: «منفجر شدن» کنایه از بروز خروش و خشم. مفهوم: دعوت به شورش و اعتراض.
***
خامُش منشین، سخن همیگوی/ افسرده مباش، خوش همیخند
بیت 14: ای دماوند! سکوت نکن و حرف بزن (اعتراض کن و رازها را فاش کن). غمگین و افسرده مباش و با خوشی بخند.
نکات: تضاد: «خامش نشستن، سخن گفتن». تشخیص و استعاره: «سخن گفتن، خندیدن و خاموش ننشستن دماوند». ایهام: «افسرده» به دو معنا: ۱- یخزده ۲- غمگین. تضاد: «افسرده، خوش». مفهوم: دعوت به نشاط و فعالیت.
***
پنهان مکن آتش درون را/ زین سوختهجان، شنو یکی پند
بیت 15: ای دماوند! خشم درونی خودت را پنهان مکن و از این شاعر دلسوخته، نصیحتی بشنو.
نکات: صفت جانشین موصوف: «سوختهجان». استعار: «آتش» استعاره از خشم. تناسب: «آتش، سوخته». واج آرایی: «ن». کنایه: «سوخته جان» کنایه از دردمند. مفهوم: دعوت به اعتراض.
***
گر آتش دل نهفته داری/ سوزد جانت به جانت سوگند
بیت 16: اگر آتش درون خود را پنهان کنی و آن را بیرون نریزی، به جانت قسم میخورم که وجودت نابود میشود.
نکات: نقش ضمیر: «ت» در کلمه «جان» در نقش مضاف الیه است. حذف فعل به قرینۀ معنایی: فعل «میخورم» در مصراع دوم حذف شده است «به جانت سوگند میخورم». استعاره: «آتش دل» استعاره از خشم. کنایه: «سوختن جان» کنایه از نابود شدن. واژه آرایی: «جان». تناسب: «دل، جان». مفهوم: دعوت به اعتراض.
***
ای مادر سرسپید بشنو/ این پند سیاهبخت فرزند
بیت 17: ای مادر پیر! نصیحت فرزند بدبخت خودت را بشنو.
نکات: ترکیب وصفی مقلوب: «سیاهبخت فرزند». تشخیص و استعاره: «مادر سرسپید» استعاره از دماوند؛ اشاره به برفهای روی کوه دماوند دارد. مجاز: «سر» مجاز از «مو». کنایه: «سرسپید» کنایه از پیر. تضاد: «سپید، سیاه». کنایه: «سیاهبخت» کنایه از بدبخت. تناسب: «مادر، فرزند». مفهوم: نصیحت کوه دماوند.
***
برکش ز سر آن سپید معجر/ بنشین به یکی کبود اورند
بیت 18: ای دماوند، از سر خود، آن روسری سفید را بردار (نشانۀ پیری و ناتوانی خود را کنار بگذار) و بر تخت فرمانروایی کبودرنگ بنشین (اشاره به رنگ کبود کوه در فصل بهار دارد).
نکات: ترکیب وصفی مقلوب: «سپید معجر»؛ «کبود اورند». استعاره: «سپید معجر» استعاره از برف روی کوه. کنایه: «برکش ز سر این سپید معجر» کنایه از خاموش ننشستن و دوری از گوشهنشینی. کنایه: «بر اورند نشستن» کنایه از فرمانروایی کردن. تناسب: «سپید، کبود». مفهوم: دعوت به فعالیت و قدرتنمایی.
***
بگرای چو اژدهای گرزه/ بخروش چو شرزه شیر ارغند
بیت 19: مانند اژدهای خطرناک و کشنده حمله کن و مانند شیر خشمگین فریاد برآور.
نکات: جناس ناهمسان: «گرزه، شرزه». تشبیه: «بگرای چو اژدهای گرزه»؛ «بخروش چو شرزه شیر ارغند». واج آرایی: «ش». مفهوم: دعوت به قیام و اعتراض.
***
بفکن ز پی این اساس تزویر/ بگسل ز هم این نژاد و پیوند
بیت 20: ای دماوند! پایههای این بنای دورویی و ریاکاری را از بین ببر و نژاد این انسانهای ستمگر را نابود کن.
نکات: کلمه همآوا: «اساس، اثاث». اضافه استعاری: «اساس تزویر». کنایه: «از پی افکندن» کنایه از نابود کردن. تناسب: «پی، اساس»؛ «نژاد، پیوند». موازنه (ویژه دانشآموزان رشته علوم انسانی و معارف اسلامی). مفهوم: دعوت به مبارزه و از بین بردن بنیان ظلم.
***
برکَن ز بُن این بنا که باید/ از ریشه بنای ظلم برکند
بیت 22: این بنای ظلم و ستم را نابود کن؛ چون این بنای ظلم باید از ریشه نابود شود.
نکات: کنایه: «از بن برکندن» کنایه از نابودی کامل. استعاره: «بنا» در مصراع اول استعاره از ظلم. کنایه: «از ریشه برکندن» کنایه از نابودی کامل. واج آرایی: «ب»؛ «ن». تشبیه: «بنای ظلم». اشتقاق: «برکن، برکند» (ویژه دانشآموزان رشته علوم انسانی و معارف اسلامی). مفهوم: دعوت به مبارزه و نابودی ظلم.
***
زین بیخردان سِفله بستان/ دادِ دلِ مردمِ خردمند
بهار
بیت 23: از این انسانهای نادان پست، حق انسانهای عاقل و خردمند را بگیر.
نکات: استعاره: «بیخردان سفله» استعاره از فرمانروایان. واج آرایی: «د»؛ مصوت کوتاه «_ِ». تضاد: «بیخرد، خردمند». مفهوم: گرفتن حق مظلومان.
روانخوانی جاسوسی که الاغ بود
میگویم: «حاجی! شما هرچه دستور بدهید به دیدۀ منّت. الآن بگو چاه بِکَنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دستهایم برایت خاکریز بزنم؛ اصلاً بگو تا یک ماه به مادرزنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است؛ امّا به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مینگذاری کنم! هیچی نباشه واسه مینگذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!»
حاجی از حرفهایم خندهاش میگیرد؛ اما به زور سعی میکند جلوی خندهاش را بگیرد. میگوید:
– «حاج احمدآقا! پسر گل گلاب! دشمن عنقریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکّلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفتهاند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.»
نمیدانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عاملان بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمیتوانم بزنم؛ امّا این کاری که از ما میخواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.
حاجی آنقدر مهربان و دوستداشتنی است که جرئت کنم برای آخرینبار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. میگویم:
– هرچه شما بفرمایید حاجی. امّا خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشتهای؟ بالا غیرتاً اگر میخواهی ما را به دنبال نخود سیاه و اینجور چیزها بفرستی، بگو. من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پارهآجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار میگذارم!
حاجی جلو میآید. پیشانیام را میبوسد. دستهایم را توی دستش میگیرد و میگوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سر کار بگذاریم. ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چارهای هم فعلاً نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیلهای که شده این مینها را توی دشت، روبهروی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطّل نکنید.»
با اینکه ته دلم از این کار بینتیجه سر در نمیآورم؛ امّا فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چارهای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.
دوستم احمدرضا را صدا میزنم و ماجرا را به او میگویم. تصمیم میگیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مینها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت، روبهروی مواضع عراقیها. اوّلین خر را که میبینیم، تصمیم به خریدش میگیریم. احمدرضا زُل میزند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغشناس بوده باشد؛ آرام در گوشم میگوید:
– احمد، این خر، خرِ خوبی نیست. خیلی چَموش است. من میدانم که کار دستمان میدهد؟ از چشمانش شرارت و حیلهگری میبارد!
احمدرضا چنان جدّی حرف میزند که نزدیک است باورم شود؛ میگویم:
– مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامدهایم خرید و فروش خر کنیم.
مینها را که کاشتیم، خر را میآوریم به قیمت مناسب به صاحبش میفروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟!
احمدرضا اخلاقش همینطوری است. خندهدارترین چیزها را آن قدر جدّی میگوید که آدم نمیداند باور کند یا نه!
خر، هنوز اول کاری چموشی میکند و هر چه افسارش را میکشیم، جلو نمیآید؛ امّا بالاخره بعد از ساعتی مینها را بار خر میکنیم و راه دشت را در پیش میگیریم.
خر سلّانه سلّانه راه میآید و گاهی میایستد و این سو و آن سو را بو میکشد و علف و خاری را پوزه میزند و دوباره راه میافتد.
نزدیکتر که میشویم، اوضاع خطرناک میشود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو میکشد. کمکم به محلّی که باید مینها را روی زمین بکاریم، میرسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کردهایم.
احمدرضا میگوید: «بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.»
امّا خر، خری نیست که با این آسانیها حرف ما را گوش کند و مثل بچّه خر روی زمین بنشیند!
احمدرضا اوّل به شوخی دهانش را داخل گوش خر میکند و آرام میگوید:
– خر جان! بفرما بنشین. اینجوری خیلی تابلو هستی!
امّا خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان میدهد و به سر و صورت احمدرضا میکوبد.
دو نفری سعی میکنیم خر را هرطور که هست روی زمین بنشانیم، امّا خر، پر زور است و نمینشیند. احمدرضا میگوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اوّل هم گفتم یک خر زبانفهم بخریم، گفتی همین خوب است!»
میگویم: «ای بابا! این قدر خر خر نکن. ما اگر قرار بود توسّط دشمن دیده شویم که دیده میشدیم. بیا کمک کن مینها را کار بگذاریم و برویم.»
همین که میخواهیم اوّلین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا میگیرد و با صدای بلند شروع به عرعر میکند. این جای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم میخواهد دهان خر را با جفت دستهایم بگیرم و خفهاش کنم، ای لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود.
از اوّل تا آخر آوازش ده ثانیه طول میکشد. دل توی دلمان نیست. الآن است که لو برویم و دشمن متوجّه ما بشود.
آواز الاغ که تمام میشود، دوباره آواز دیگری را شروع میکند.
احمدرضا میگوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»
و با خشم چنان با لگد به پشت خر میزند که خر آوازش را نیمهکاره رها میکند و جفتک میاندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن میدود.
– این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟ احمدرضا میگوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم دربرویم، الآن است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند، بیموقع آواز بخواند!»
چارهای نیست. برخلاف مسیر خر میدویم و خودمان را از منطقه دور میکنیم. به داخل مواضع خودمان که میرسیم، نمیدانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟
حاجی خودش به استقبال ما میآید؛ با دیدن چهرههای عرق کرده و سرهای پایین افتادهمان مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد، میگوید:
– بهبه! دو تا پهلوان، احمد! چقدر زود برگشتید؟ بالاخره کار خودتان را کردید؟!
این جمله آخر را طوری میگوید که یک لحظه گمان میکنیم متوجّه خرابکاری ما شده و به ما طعنه میزند؛ امّا حاجی اهل این حرفها نیست. مینشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش موبهمو توضیح میدهیم. حاجی میخندد و بعد میگوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»
نمیخواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا میکنم و میگویم: «به نظر من این لگد آخری که احمدرضاخان به الاغ زد، اضافی بود!»
***
روزهای سخت ما خیلی زود میرسد. مینهایی که قرار بود برسد، هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن مین گذاری کرده بودیم، حالا خیالمان راحتتر بود.
تمام نیروها منتظر حملۀ دشمن هستند؛ امّا یک روز، دو روز، سه روز میگذرد و خبری نمیشود.
بچّههای شناسایی همین روزها در یک عملیّات محدود، یک عراقی را اسیر کردهاند تا اطّلاعاتی از او بگیرند.
اسیر حرفهای عجیبی میزند:
– عملیّاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسیهای زیاد به این نتیجه رسیدهاند که با وجود هزاران مینی که ایرانیها توی دشت کار گذاشتهاند، تلفات سنگینی خواهیم داد!
– هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟
اسیر بعثی لبخند کنایهآمیزی میزند و میگوید: «خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم. همۀ ما از تعجّب شاخ درآوردیم. آنقدر مین اضافه آوردید که بار الاغ کردید که به عقب بفرستید، امّا خبر نداشتید که الاغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما، همهچیز را لو داد.»
همه به هم زل زدیم و در میان بُهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم ….
قصّۀ شیرین فرهاد، احمد عربلو
معنای کلمات روانخوانی جاسوسی که الاغ بود
زُل زدن: با چشمی ثابت و بیحرکت به چیزی نگاه کردن. سلّانه سلّانه: آرامآرام، به آهستگی. عامل تخریب: شخصی نظامی که کارش نابود کردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تلههای انفجاری است. عطا دادن: بخشش، بخشیدن. فغان: ناله و زاری، فریاد. کلوخ: پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر. معطّل: بیکار، بلاتکلیف؛ معطّل کردن: تأخیر کردن، درنگ کردن
نکات روانخوانی جاسوسی که الاغ بود
کنایه: «از دیوار راست بالا رفتن» کنایه از انجام کار دشوار. تشبیه: «پسر گل گلاب». ضرب المثل: «کاچی به از هیچی» با مفهوم کم داشتن چیزی بهتر از نداشتنش است.
کنایه: «روی حرف کسی حرف زدن» کنایه از رد کردن حرف؛ «با یک کاسه ماست … دوغ درست کردن» کنایه از کار نشدنی؛ «سر کار گذاشتن» کنایه از فریب دادن؛ «به دنبال نخود سیاه فرستادن» کنایه از به کار بیهوده سرگرم کردن؛ «سر در آوردن» کنایه از فهمیدن؛ «کار دست کسی دادن» کنایه از «دچار مشکل کردن». استعاره و کنایه: «از چشمانت شرارت میبارد».
کنایه: «پوزه زدن علف و خار» کنایه از خوردن. تشبیه: «مثل بچّه خر روی زمین بنشیند». تشبیه و کنایه: «تابلو هستی». کنایه: «این جای کار را نخواندن» کنایه از پیشبینی نکردن. استعاره: در عبارت «آواز دیگری را شروع میکند»، کلمه «آواز» استعاره از عرعر الاغ. کنایه: «چهارنعل» کنایه از تند؛ «موبهمو» کنایه از دقیق و کامل؛ «به باد دادن» کنایه از نابود کردن؛ «شاخ در آوردن» کنایه از شگفتزده شدن.
چند نکته تکمیلی درس پنجم فارسی دوازدهم
در این مقاله، به بررسی معنی درس دماوندیه و روانخوانی جاسوسی که الاغ بود، درس پنجم فارسی دوازدهم پرداختیم. شما میتوانید دیوان ملک الشعرای بهار را خریداری کنید. البته از شما میخواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس دماوندیه، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس دماوندیه فارسی دوازدهم، معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه مقالههای مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.