درس رستم و اشکبوس را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات درس 12 فارسی ۱ آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس رستم و اشکبوس در آزمون نهایی فارسی دهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این مقاله آموزشی، شرح و معنی درس رستم و اشکبوس و گنج حکمت عامل و رعیت، درس دوازدهم کتاب فارسی دهم (فارسی 1) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس رستم و اشکبوس
سخن بر سر پیکار میان ایرانیان و تورانیان است. هنگامی که کیخسرو بر تخت نشست، افراسیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سرزمینهای دیگر به ایران میتازد. کیخسرو، رستم را به یاری میخواند. اشکبوس، پهلوان سپاه توران، به میدان میآید و مبارز میجوید. یکی دو تن از سپاه ایران، پای به میدان مینهند، امّا سرانجام رستم، پیاده به میدان میرود.
نبرد رستم با اشکبوس یکی از عالیترین صحنههای نبرد تنبهتن است که در آن طنزگویی و چالاکی و دلاوری و زبانآوری با هم آمیخته است.
خروشِ سواران و اسپان ز دشت | ز بهرام و کیوان، همیبرگذشت | |
همه تیغ و ساعد ز خون بود، لَعل | خروشان دلِ خاک، در زیرِ نَعل | |
نَماند ایچ با رویِ خورشید، رنگ | به جوش آمده خاک، بَر کوه و سنگ | |
به لشکر، چنین گفت کاموس گُرد | که گر آسمان را بباید سپُرد | |
همه تیغ و گُرز و کَمَند آورید | به ایرانیان، تنگ و بند آورید | |
دلیری کجا نامِ او اشکبوس | همی برخروشید بر سانِ کوس | |
بیامد که جوید ز ایران، نبَرد | سرِ همنبرد اندر آرد به گرد | |
بشد تیز، رُهّام با خود و گبر | همی گَردِ رَزم اندر آمد به ابر | |
برآویخت رُهّام با اشکبوس | برآمد ز هر دو سپَه، بوق و کوس | |
به گُرزِ گران، دست برد اشکبوس | زمین آهنین شد، سپهر آبنوس | |
برآهیخت رُهّام، گُرز گران | غَمی شد ز پیکار، دست سران | |
چو رهّام گشت از کُشانی ستوه | بپیچید زو روی و شد سویِ کوه | |
ز قلب سپاه اندر آشفت طوس | بزد اسپ، کآید برِ اشکبوس | |
تهمتن برآشفت و با طوس گفت | که رهّام را جامِ باده است جُفت | |
تو قلبِ سپه را به آیین بدار | من اکنون، پیاده، کنم کارزار | |
کمانِ بهزِه را به بازو فگند | به بندِ کمر بر، بزَد تیر چند | |
خروشید: کای مردِ رزمآزمای | همآوردت آمد، مشو بازِ جای | |
کُشانی بخندید و خیره بماند | عنان را گِران کرد و او را بخواند | |
بدو گفت خندان: که نام تو چیست؟ | تنِ بیسرت را که خواهد گریست؟ | |
تهمتن چنین داد پاسخ که نام | چه پُرسی؟ کزین پس نبینی تو کام | |
مرا مادرم نام، مرگِ تو کرد | زمانه مرا پُتکِ تَرگِ تو کرد | |
کشانی بدو گفت: بیبارِگی | به کُشتن دهی سر، به یکبارگی | |
تهمتَن چنین داد پاسخ بِدوی: | که ای بیهُدهمردِ پرخاشجوی | |
پیاده، ندیدی که جنگ آورد | سرِ سرکشان، زیرِ سنگ آورد؟ | |
هماکنون تو را، ای نَبَردهسوار | پیاده بیاموزمت کارزار | |
پیاده، مرا زان فرستاد، طوس | که تا اسپ بستانم از اشکبوس | |
کُشانی بدو گفت: با تو سلیح | نبینم همیجز فُسوس و مزیح | |
بدو گفت رستم: که تیر و کمان | ببین، تا هماکنون سر آری زمان | |
چو نازش به اسپِ گرانمایه دید | کمان را به زِه کرد و اندر کشید | |
یکی تیر زد بر بَرِ اسپ اوی | که اسپ اندر آمد زِ بالا به روی | |
بخندید رستم، به آواز گفت: | که بنشین به پیش گرانمایه جفت | |
سِزَد گر بداری، سرش در کنار | زمانی برآسایی از کارزار | |
کمان را به زِه کرد زود اشکبوس | تنی، لرزلرزان و رُخ، سَندروس | |
به رستم بر، آنگه ببارید تیر | تهمتن بدو گفت: بر خیرهخیر | |
همی رنجه داری تنِ خویش را | دو بازوی و جان بداندیش را | |
تهمتن به بندِ کمر، بُرد چنگ | گُزین کرد یک چوبه تیر خدنگ | |
یکی تیر الماسپیکان، چو آب | نهاده بر او چار پرّ عقاب | |
کمان را بمالید رستم، به چنگ | به شست اندرآورده، تیر خدنگ | |
بزد بَر بَر و سینۀ اشکبوس | سپهر آن زمان، دستِ او داد بوس | |
کُشانی هم اندر زمان جان بداد | چنان شد، که گفتی ز مادر نزاد | |
شاهنامه، فردوسی |
کلیات درس رستم و اشکبوس
ادبیات حماسی: حماسه یکی از انواع ادبی و در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است؛ اما در اصطلاح ادبی، روایتی داستانی از تاریخ تخیّلی یک ملّت است که با قهرمانیها، جنگاوریها و رخدادهای خلافِ عادت و شگفت (خارقالعاده) در هم میآمیزد.
حماسه مربوط به دورانی کهن است که قبایل و تیرههای گوناگون متّحد شده و اندکاندک تشکیل ملتی دادهاند؛ به همین سبب، حماسۀ هر ملّتی، بیانکنندۀ آرمانهای آن ملت است و کوششهای آن ملت را در راه سربلندی و استقلال برای نسلهای بعدی روایت میکند. در حماسه، تاریخ و اساطیر، خیال و حقیقت به هم آمیخته میشود و شاعر، مورّخ ملّت به شمار میآید.
بنابراین هر حماسه چند ویژگی دارد: «داستانی»، «قهرمانی»، «ملی» و «شگفتآور بودن». وجود انسانهای آرمانی و برتر که از نظر ویژگیهای جسمی و معنوی ممتاز هستند، در حماسه به چشم میخورد.
شاهنامه: شاهنامۀ فردوسی نمونۀ اعلای یک اثر حماسی است که استاد سخن، فردوسی بزرگ، بیش از سی سال از عمر پربرکت خود را صرف سرودن آن کرد. شاهنامه حماسۀ ملّی ایران و مجموعهای از تاریخ، باورها و اسطورههای ایرانیان طی قرنهای متمادی است که بیشترین تأثیر را در حفظ و گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در سدههای آغازین هجری داشته است.
شاهنامه، منظومۀ مفصّلی است در حدود شصت هزار بیت که دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. آغاز سرایش شاهنامه، در ادامۀ گشتاسپنامۀ دقیقی، به سال 370 هجری قمری در زمان سامانیان و با پشتیبانی این خاندان ادبدوست بوده و در حدود سال 400 هجری قمری در زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی، به اتمام رسیده است.
فردوسی: حکیم ابوالقاسم منصور بن حسنِ فردوسی توسی، از ستارگان گرانقدر آسمان ادب ایران است که از گذشتههای دور، با کتاب ارزشمند خود، شاهنامه، در میان مردم شهرت و محبوبیت داشته است. سرگذشت وی با تمام اهمّیّتی که در ادب و فرهنگ ایران دارد، چندان روشن نیست. فقط همینقدر از او میدانیم که در حدود سال 329 هجری قمری در روستای باژ، در منطقۀ توس به دنیا آمد. او از نجیبزادگان و دهقانان توس بود.
این گروه به سنّت و فرهنگ ایرانی دلبستگی فراوان داشتند و یکی از دلایل نگارش شاهنامه توسط حکیم فردوسی این علاقه بود. این شاعر گرانقدر سرانجام پس از یک عمر خدمت به زبان و فرهنگ ایرانزمین در سال 411 هجری قمری در زادگاهش درگذشت.
معنای کلمات درس رستم و اشکبوس
پیکار: جنگ، رزم، نبرد. چالاکی: فرزی، تیزی و تندی. خروش: بانگ، فریاد، غریو. اسپ: همان اسب است (به تلفّظ قدیمیتر). بهرام: سیارهی مریخ (که بر فلک پنجم است). کیوان: سیارۀ زُحَل (که بر فلک هفتم است). برگذشت: بالاتر رفت. ساعد: بازو، ما بین کف دست و آرنج. لعل: از سنگهای گرانقیمت و باارزش به رنگ سرخ. نعل: آهنی که بر کف پای چهارپا میخ کنند تا سم اسب ساییده نشود. ایچ: هیچ.
کاموس: نام پادشاه سنجاب که به مدد افراسیاب آمده بود و رستم، اشکبوس، پهلوانِ او را شکست داد. گُرد: پهلوان و مبارز، دلاور. سپردن: طی کردن، درنوردیدن. گُرز: وسیلۀ جنگی قدیمی که از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضیشکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن میزدند. کمند: ریسمانی که در میدان جنگ برای گرفتار کردن و اسیر کردن دشمن استفاده میشد. تنگ و بند آوردن: در تنگنا و گرفتاری افکندن.
کجا: که (در سبک خراسانی). برخروشید: فریاد زد. بر سانِ: مثلِ، مانندِ. کوس: طبل بزرگ جنگی که برای اعلان و شروع و پایان جنگ نواخته میشد. سر کسی را به گرد آوردن: کنایه از کشتن، سر او را جدا کردن، نابود کردن. شدن: رفتن. تیز: سریع. رُهّام: پسر گودرز، از جنگاوران و سپاهیان لشکر ایران. خود: کلاه جنگی. گَبر: زره و لباس جنگی، خِفتان. برآویختن: درگیر شدن. گران: سنگین. آهنین: مثل آهن سخت و محکم.
آبنوس: چوبی سیاهرنگ و سخت و گرانبها و سنگین از درختی به همین نام. در این بیت منظور رنگ سیاه است. برآهیختن: بیرون کشیدن شمشیر و جز آن. غمی شدن: خسته شدن، غمگین شدن. سران: مجاز از فرماندهان و پهلوانان (رهّام و اشکبوس). ستوه گشتن: بهجان آمدن، درمانده شدن، خسته شدن. قلب: وسط و میانۀ لشکر. طوس (توس): پسر نوذر، که در دربار چند پادشاه سلسلۀ کیانی از جمله کیکاووس، کیقباد و کیخسرو فرمانده سپاه ایران بود. گفتهاند شهر توس در خراسان را او بنا کرده است. تهمتن: دارای تن نیرومند، شجاع، لقب رستم. برآشفت: عصبانی شد.
با جام باده جفت بودن: کنایه از خوشگذران و مست بودن. به آیین: با نظم و صحیح. کارزار: جنگ و پیکار. زه: چلّۀ کمان، وَتَرِ کمان، به زِه: کشیده شده، کنایه از آماده. رزمآزمای: جنگجو. هماورد: حریف، همنبرد، رقیب. مشو بازِ جای: به جای خود (لشکر خود) بازنگرد. خیره: متعجّب. عنان: دهانه، افسار. عنان را گران کردن: کنایه از توقّف کردن. بخواند: صدا کرد. کام: مراد، آرزو. نبینی تو کام: کنایه از خواهی مُرد.
پُتک: چکّش بزرگ فولادین، آهنکوب، آنچه آهنگران با آن کوبند. تَرگ: کلاهخود. بارگی: اسب. بیهُدهمرد: مرد نادان. پرخاشجوی: جنگجو. جنگ آوردن: جنگیدن، به جنگ رفتن. سر کسی را زیر سنگ آوردن: کنایه از نابود کردن و شکست دادن او. بستانم: بگیرم. نبرده: جنگاور، دلیر. ز دو روی: از هر دو طرف (لشکر). انجمن: مجازاً سپاه و لشکر. به: بهتر. گردش کارزار: هنگامۀ جنگ. سلیح: مُمال کلمۀ سلاح، ابزار جنگ. فسوس: استهزاء، مسخره، ریشخند.
مزیح: مُمال واژۀ مزاح، شوخی. رستم: نام پهلوان داستانی ایران که جنگهای او در شاهنامه آمده است و به او رستم دستان و رستم زال نیز میگویند. واژه «رستم» در اصل مرکب از دو جزء است: «رُس» (بالِش و نمو) و «تهم» که در پارسی باستان به معنی دلیر و پهلوان است. تهمتن نیز از همین ریشه است، به معنی بزرگپیکر و قویاندام و در حقیقت تهمتن معنی کلمه رستم است. بنابر آنچه گفته شد رستم یعنی کشیده بالا و بزرگتن و قوی پیکر.
سرآوردن زمان: کنایه از نابود شدن و مردن. گرانمایه: با ارزش. به زه کرد: زه کمان را کشید و آمادۀ تیراندازی شد. برِ اسب: پهلوی اسب. اندرآمدن: فروآمدن، زمین خوردن. به آواز: با صدای بلند. جفت: همراه، همدم. سزد: شایسته است، سزاوار است. کنار: آغوش. برآسودن: آرام گرفتن. سندروس: صمغ زردی که از درخت جاری شود و روغن کمان را از آن گیرند. در اینجا مجازاً رنگ زرد مقصود است. بر خیرهخیر: بیهوده.
گزین کردن: انتخاب کردن. چوبه: واحد شمارش تیر. خدنگ: درختی است که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند. الماسپیکان: نوک تیر که همانند الماس بُرَنده است. به چنگ مالیدن: به دست گرفتن. شست: زهگیر. انگشتر مانندی که از استخوان میسازند و انگشت ابهام یا سبّابه را در آن قرار میدهند و زه کمان را به آن واسطه میکشند. شُد: مُرد.
معنی درس رستم و اشکبوس + نکات درس رستم و اشکبوس
سخن بر سر پیکار میان ایرانیان و تورانیان است. هنگامی که کیخسرو بر تخت نشست، افراسیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سرزمینهای دیگر به ایران میتازد. کیخسرو، رستم را به یاری میخواند. اشکبوس، پهلوان سپاه توران، به میدان میآید و مبارز میجوید. یکی دو تن از سپاه ایران، پای به میدان مینهند، امّا سرانجام رستم، پیاده به میدان میرود.
نبرد رستم با اشکبوس یکی از عالیترین صحنههای نبرد تنبهتن است که در آن طنزگویی و چالاکی و دلاوری و زبانآوری با هم آمیخته است.
خروشِ سواران و اسپان ز دشت/ ز بهرام و کیوان، همیبرگذشت
بیت 1: صدا و همهمۀ سوارکاران و اسبها از (میان) دشت نبرد، به آسمان رسید (از سیّارههای مرّیخ و زحل که در دوردست هستند، هم بالاتر رفت).
نکات: اغراق (بزرگنمایی): گذشتن صدای سواران و اسبها از کیوان و بهرام. مجاز: «بهرام و کیوان» مجاز از نقاط دور آسمان. تناسب: «بهرام، کیوان». مفهوم: صدای به غایت بلند و همهمۀ بسیار میدان جنگ.
همه تیغ و ساعد ز خون بود، لَعل | خروشان دلِ خاک، در زیرِ نَعل |
بیت 2: شمشیرها و دست سواران از خونهای ریخته شده، مانند لعل، سرخ بود و مرکز زمین در زیر نعل اسبها میلرزید.
نکات: حذف به قرینه لفظی: در مصراع دوم فعل اِسنادی «بود» به قرینۀ لفظی مصراع اوّل محذوف است. «همه» در مصراع اوّل صفت مبهم برای تیغ و ساعد است. تشبیه: مصراع اوّل تشبیه شمشیر و دست خون آلود به لعل. اضافۀ استعاری: «دل خاک». جناس ناهمسان: لعل و نعل. اغراق.
نَماند ایچ با رویِ خورشید، رنگ | به جوش آمده خاک، بَر کوه و سنگ |
بیت 3: رنگ بر چهرۀ خورشید نمانده بود (خورشید به وحشت افتاده بود) و خاک در میان کوه و سنگ به هوا برخاسته و ناآرام بود.
نکات: تشخیص و استعارۀ پنهان: نماند ایچ با روی خورشید، رنگ. کنایه: «نماند ایچ رنگ» کنایه از «ترس و وحشت». کنایه: «به جوش آمدن» کنایه از «ناآرام بودن». جناس ناهمسان: سنگ و رنگ.
به لشکر، چنین گفت کاموس گُرد | که گَر آسمان را بباید سپُرد | |
همه تیغ و گُرز و کَمَند آورید | به ایرانیان، تَنگ و بـَند آورید |
بیت 4 و 5: کاموس پهلوان به لشکرش گفت: حتّی اگر نیاز باشد، آسمان را طی کنید، تمام سلاحهای جنگی (تیغ، گرز و کمند) را بیاورید و بر ایرانیان صحنۀ جنگ را سخت کنید و آنها را به بند بکشید.
نکات: دو بیت موقوفالمعانی است. مجاز: «تیغ و گرز و کمند» مجاز از «تمام سلاحهای جنگی». تناسب: «تیغ، گرز، کمند». کنایه: «تنگ و بند آورید» کنایه از «سختگیری».
دلیری کجا نامِ او اشکبوس | همی برخروشید بر سانِ کوس |
بیت 6: دلاوری که نامش اشکبوس بود، همانند طبل جنگی بانگ و فریاد کرد.
نکات: ویژگی سبکی: کجا در معنای «که». تشبیه: اشکبوس به کوس تشبیه شده است.
بیامد که جوید ز ایران، نبَرد | سرِ همنبرد اندرآرد به گرد |
بیت 7: آمد تا با ایرانیان مبارزه کند و حریفش را نابود کند.
نکات: مجاز: «ایران» مجاز از «سپاه ایران». کنایه: «سر همنبرد اندرآرد به گرد» کنایه از «نابود کردن». واج آرایی: «ر»، «ن».
بشد تیز، رُهّام با خود و گبر | همی گـَردِ رَزم اندر آمد به ابر |
بیت 8: رهّام به سرعت با کلاهخود و زره جنگی به میدان رفت و با آغاز جنگ، گرد و خاک میدان نبرد به ابرها رسید.
نکات: قید حالت: «تیز» قید حالت در معنای به سرعت. اغراق: «همی گرد رزم اندر آمد به ابر». کنایه: «همی گرد رزم اندر آمد به ابر» کنایه از «شدّت جنگاوری». جناس ناهمسان: گبر و ابر.
برآویخت رُهّام با اشکبوس | برآمد ز هر دو سپَه، بوق و کوس |
بیت 9: رهّام با اشکبوس درگیر شد و در این حال از هر دو سپاه صدای شیپور و طبل جنگی بلند شد.
نکات: تناسب: «بوق، کوس».
به گُرزِ گران، دست برد اشکبوس | زمین آهنین شد، سپهر آبنوس |
بیت 10: اشکبوس گرز سنگین خود را در دست گرفت. زمین (با دیدن این صحنه) مانند آهن محکم و استوار شد و آسمان (از ترس و وحشت) رنگ سیاه به خود گرفت.
نکات: تشبیه و اغراق: «زمین آهنین شد، سپهر آبنوس». تضاد: «زمین، سپهر».
برآهیخت رُهّام، گُرز گران | غَمی شد ز پیکار، دست سران |
بیت 11: رهّام گرز سنگین خود را بلند کرد و دست هر دو پهلوان از این پیکار و جنگ خسته شد.
نکات: کنایه: «غمی شد» کنایه از خسته شد. مجاز: «سران» مجاز از «دو پهلوان» (رهّام و اشکبوس). واج آرایی: «ر».
چو رهّام گشت از کُشانی ستوه | بپیچید زو روی و شد سویِ کوه |
بیت 12: وقتی که رهّام از نبرد با اشکبوس کشانی درمانده شد، از او روی برگرداند و به سمت کوه فرار کرد.
نکات: واج آرایی: مصوت بلند «او». جناس ناهمسان: روی، سوی.
ز قلب سپاه اندر آشفت طوس | بزد اسپ، کآید برِ اشکبوس |
بیت 13: (با دیدن فرار رهّام از صحنۀ نبرد) طوس از وسط سپاه خشمگین شد. به اسب خود ضربهای زد تا به نزد اشکبوس بیاید.
نکات: کاربرد دو حرف اضافه برای اسم: «ز قلب سپاه اندر». قلب: از اصطلاحات لشکری به معنای میانۀ سپاه. از این دست است، واژههایی مثل طلایه، جلوی سپاه. ساقه، پشت لشکر. یمین، سمت راست لشکر. یسار، سمت چپ لشکر.
تهمتن برآشفت و با طوس گفت | که رهّام را جامِ باده است جُفت |
بیت 14: رستم خشمگین شد و به طوس گفت: رهّام اهل رزم و مبارزه نیست؛ بلکه اهل بزم و مهمانی است و همنشین جام شراب است.
نکات: «را» در مصراع دوم فکّ اضافه است، بدین معنا که «جام باده جفت رهّام است». کنایه: مصراع دوم کنایه از خوشگذران بودن. جناس: «گفت، جفت».
تو قلبِ سپه را به آیین بدار | من اکنون، پیاده، کنم کارزار |
بیت 15: (رستم در ادامه به طوس گفت): تو میانۀ لشکر را مطابق قواعد، حفظ کن و با نظم مراقبت کن، من اکنون پیاده به جنگ اشکبوس میروم.
نکات: قید حالت: «به آیین» و «پیاده».
کمانِ به زِه را به بازو فگند | به بندِ کمر بر، بزَد تیر چند |
بیت 16: رستم کمان آماده را روی بازو انداخت و به بند کمر خود چند تیر آویخت.
نکات: یک متمّم با دو حرف اضافه: به بند کمر بر. ترکیب وصفی مقلوب: «تیر چند»، «چند تیر». کنایه: «به زه» کنایه از «آماده». واج آرایی: «ب» و «ر».
خروشید: کای مردِ رزمآزمای | همآوردت آمد، مشو بازِ جای |
بیت 17: رستم با صدای بلند گفت: ای مرد جنگجو، حریف و همنبردت (به میدان جنگ) آمد به سمت لشکر خود بازنگرد.
نکات: صفت فاعلی مرکّب کوتاه شده: «رزمآزمای».
کُشانی بخندید و خیره بماند | عنان را گِران کرد و او را بخواند |
بیت 18: اشکبوس کشانی خندید و متعجّب شد. افسار اسب را کشید و رستم را صدا کرد.
نکات: کنایه: «خیره ماندن» کنایه از تعجب کردن. کنایه: «عنان را گران کرد» کنایه از «کشیدن افسار اسب و ایستادن». واج آرایی: «ر».
بدو گفت، خندان: که نام تو چیست؟ | تنِ بیسرت را که خواهد گریست؟ |
بیت 19: اشکبوس با خنده و تمسخر، به رستم گفت: نام تو چیست؟ برای بدن بیسر تو، چه کسی گریه خواهد کرد؟
نکات: «را» در مصراع دوم حرف اضافه در معنای «برای». تناسب: «تن، سر». کنایه: «گریستن» کنایه از «عزاداری کردن».
تهمتن چنین داد پاسخ که نام | چه پُرسی؟ کـَزین پس نبینی تو کام |
بیت 20: رستم جواب داد: بیهوده نام مرا نپرس؟ چرا که پس از این (جنگ) تو زنده نخواهی ماند.
نکات: کنایه: «نبینی تو کام» کنایه از «نرسیدن به آرزو، روز خوش ندیدن». جناس ناهمسان: «نام و کام».
مرا مادرم نام، مرگِ تو کرد | زمانه مرا پـُتکِ تـَرگِ تو کرد |
بیت 21: مادرم نام مرا «مرگ تو» قرار داده است، زمانه و روزگار مرا مانند پتکی بر کلاهخود تو کوبیده است.
نکات: «را» در مصراع نخست نشانۀ مفعول است. کنایه: «زمانه» کنایه از «تقدیر» و «سرنوشت». واجآرایی: «م»، «ت». تشبیه: مصراع دوم. جناس: «مرگ، ترگ».
کُشانی بدو گفت: بیبارِگی | به کُشتن دهی سر، به یکبارگی |
بیت 22: اشکبوس کشانی به رستم گفت: تو بدون اسب، خودت را به کشتن میدهی.
تهمتَن چنین داد پاسخ بِدوی: | که ای بیهُدهمردِ پرخاشجوی | |
پیاده، ندیدی که جنگ آورد | سرِ سرکشان، زیرِ سنگ آورد؟ |
بیت 23 و 24: رستم به او چنین پاسخ داد: ای مرد نادانِ جنگجو، تا به حال ندیدهای کسی پیاده به جنگ بیاید؟ و (در این حالت) دشمنان سرکش و طغیانگر خویش را نابود کند؟
نکات: دو بیت موقوفالمعانی است. جناس ناهمسان: جنگ و سنگ. بیت 24 دارای آرایۀ طنز و کنایه است. کنایه: «سرکشان» کنایه از «پهلوانان و جنگجویان». کنایه: «زیر سنگ آوردن سر» کنایه از «نابود کردن». واج آرایی: «س».
هماکنون تو را، ای نـَبـَردهسوار | پیاده بیاموزمت کارزار |
بیت 25: اکنون ای مرد جنگجو! با پای پیاده نبرد را به تو میآموزم (پیادهجنگیدن را به تو میآموزم).
نکات: «را» در مصراع نخست در معنای حرف اضافۀ «به» به کار رفته است. نقش ضمیر متصل: ضمیر متّصل «ــَـ ت» در بیاموزمت در جایگاه متمّم قرار دارد. تضاد: «سوار، پیاده».
پیاده، مرا زان فرستاد، طوس | که تا اسپ بستانم از اشکبوس |
بیت 26: طوس به این دلیل مرا پیاده فرستاده است تا از اشکبوس اسبش را بگیرم.
نکات: «که» در مصراع دوم به معنای «برای اینکه». بیت دارای جوابگویی و طنز و کنایه است. واج آرایی: «س».
کُشانی بدو گفت: با تو سلیح | نبینم همی جز فـُسوس و مزیح |
بیت 27: اشکبوس کُشانی به رستم گفت: سلاحی بهجز تمسخر و شوخی همراه تو نمیبینم!
نکات: ممال: «سلیح» مُمال واژۀ «سلاح»، «مزیح» مُمال واژۀ «مزاح».
بدو گفت رستم: که تیر و کمان | ببین، تا هماکنون سر آری زمان |
بیت 28: رستم به او پاسخ داد: تیر و کمان (و جنگاوری) مرا ببین، تا در همین لحظه عمرت به پایان برسد.
نکات: تناسب: «تیر، کمان». کنایه: «سر آوردن زمان» کنایه از «مُردن». جناس: «کمان، زمان». مفهوم: سرعت و قدرت رستم در تیراندازی.
چو نازش به اسپِ گرانمایه دید | کمان را به زِه کرد و اندر کشید |
بیت 29: وقتی رستم دید که اشکبوس به اسب باارزش خود مینازد، زه کمان را کشید و آمادۀ تیراندازی شد.
نکات: کنایه: «به زه کرد» کنایه از «آمادگی برای تیراندازی».
یکی تیر زد بر بَرِ اسپ اوی | که اسپ اندر آمد زِ بالا به روی |
بیت 30: تیری بر پهلوی اسب اشکبوس زد، بهطوریکه اسب واژگون شد و به زمین خورد.
نکات: جناس همسان: «بر» و «بر»؛ «بر» نخست حرف اضافه و «بر» دوم پهلو. جناس ناهمسان: «اوی، روی». کنایه: مصراع دوم، کنایه از افتادن و مُردن.
بخندید رستم، به آواز گفت: | که بنشین به پیش گرانمایه جفت |
بیت 31: رستم خندید و با صدای بلند گفت: اکنون کنار اسب با ارزش خود بنشین (و برایش عزاداری کن).
نکات: ترکیب وصفی مقلوب: گرانمایه جفت. کنایه: «گرانمایه جفت» کنایه از «اسب اشکبوس». جناس ناهمسان: «گفت، جفت».
سِزَد گر بداری، سرش در کنار | زمانی برآسایی از کارزار |
بیت 32: شایسته است اکنون سر اسب خویش را در آغوش بگیری (برایش سوگواری کنی) و مدتی جنگ را رها کنی.
کمان را به زِه کرد زود اشکبوس | تنی، لرزلرزان و رُخ، سَندروس |
بیت 33: اشکبوس زود کمان را آمادۀ تیراندازی کرد، در حالی که (از هیجان) بدنش میلرزید و چهرهاش زرد شده بود.
نکات: فعل «داشت» در مصراع دوم به قرینۀ معنایی محذوف است. کنایه: «به زه کردن» کنایه از «آماده کردن». مجاز: «سندروس» مجازاً «رنگ زرد». کنایه: «سندروس شدن رخ» کنایه از «ترسیدن و وحشت کردن».
به رستم بر، آنگه ببارید تیر | تهمتن بدو گفت: بر خیرهخیر | |
همی رنجه داری تنِ خویش را | دو بازوی و جان بداندیش را |
بیت 34 و 35: سپس همانند باران به سوی رستم تیر پرتاب کرد. رستم به او گفت: بیهوده بدن و دستها و جان بداندیش خود را میرنجانی (این کار تو فایدهای ندارد).
نکات: صفت فاعلی مرکّب مرخّم: بداندیش. در مصراع دوم فعل «رنجه داری» به قرینۀ لفظی مصراع اول محذوف است. دو بیت موقوفالمعانی است. استعارۀ پنهان: مصراع نخست استعارۀ پنهان (تیر به باران تشبیه شده است که واژۀ باران حذف شده و به جای آن مصدر باریدن آمده است). در مصراع اول بیت 34 اغراق وجود دارد. تناسب: «تن، بازو».
تهمتن به بندِ کمر، بُرد چنگ | گـُزین کرد یک چوبه تیر خدنگ |
بیت 36: رستم به بند کمر خویش دست برد و یک چوبۀ تیر از جنس خدنگ انتخاب کرد.
نکات: ممیز: «چوبه» در نقش ممیّز است. مجاز: «چنگ» مجازاً «دست». مجاز: «خدنگ» مجازاً «جنس خدنگ».
یکی تیر الماس پیکان، چو آب | نهاده بر او چار پرّ عقاب |
بیت 37: تیری که نوک پیکان آن مانند الماس شفاف (صاف) بود و چهار پر عقاب (برای بهتر پرتاب شدن) بر آن قرار داده شده بود.
نکات: ترکیب وصفی مقلوب: الماسپیکان. حذف فعل: فعل «گزین کرد» به قرینۀ لفظی بیت قبل محذوف است. تشبیه: تیر الماس پیکان چو آب.
کمان را بمالید رستم، به چنگ | به شست اندرآورده، تیر خدنگ |
بیت 38: رستم کمان را به دست گرفت و تیر خدنگ را در انگشتدانۀ کمان قرار داد و آمادۀ تیراندازی شد.
نکات: مجاز: «چنگ» مجاز از «دست». کنایه: «بمالید به چنگ» کنایه از «به دست گرفت». مراعات نظیر (تناسب): شست و تیر و کمان.
بزد بَر بَر و سینۀ اشکبوس | سپهر آن زمان، دستِ او داد بوس |
بیت 39: تیر را به پهلو و سینۀ اشکبوس زد و همان موقع آسمان (به نشانۀ قدردانی) دست او را بوسید.
نکات: جناس همسان (تام): «بر» و «بر»؛ «بر» نخست حرف اضافه و «بر» دوم پهلو. تشخیص: مصراع دوم. کنایه: «دست او داد بوس» کنایه از «قدردانی کردن».
کُشانی هم اندر زمان جان بداد | چنان شد، که گفتی ز مادر نزاد | |
شاهنامه، فردوسی |
بیت 40: کُشانی همان لحظه جان داد و مُرد؛ طوری که گویا هرگز از مادر زاده نشده بود.
نکات: مصراع دوم اغراق و بزرگنمایی دارد.
نکات ضروری درس رستم و اشکبوس
شبکۀ معنایی
هنگامی که شاعر یا نویسنده در شعر یا نوشتۀ خویش، از واژههایی که در یک دایرۀ معنایی و محتوایی قرار میگیرند استفاده کند، شبکۀ معنایی (تناسب یا مراعات نظیر) تشکیل داده است. در واقع شبکۀ معنایی با تداعی معانی همراه است؛ به این معنا که مثلاً واژۀ «ابر» انسان را به یاد واژههایی مثل «آسمان، فلک، خورشید، ماه و …» میاندازد. برای نمونه به این بیت سعدی نگاه کنید:
«ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند / تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری»
حرف اضافۀ مضاعف
در گذشته، به ویژه در شعر سبک خراسانی، گاهی یک متمّم با دو حرف اضافه به کار میرفته است؛ به این صورت که معمولا حرف اضافۀ «به» قبل از متمم و یک حرف اضافۀ دیگر پس از متمم میآمد. از این امر به عنوان یکی از ویژگیهای سبکی در سبک خراسانی یاد میشود. برای نمونه در بیت:
«به جمشید بر، تیرهگون گشت روز/ همیکاست زو فرّ گیتی فروز»
واژۀ «جمشید» در جایگاه متمّم قرار دارد که علاوه بر حرف اضافۀ «به» در اوّل واژه، حرف اضافۀ «بر» نیز پس از آن آمده است.
مُمال
در لغت به معنی اماله کرده شده (مایل شده، خم شده) است. در اصطلاح یعنی کلمهای که در آن صورت «آ» به «ای» تبدیل شده باشد، مانند «حجیب»، «کتیب» و «رکیب» که ممالِ «حجاب»، «کتاب» و «رکاب» هستند. به این تغییر «اِماله» گفته میشود.
اغراق
نسبت دادن صفتی غیرمعمول و ناممکن به چیزی را اغراق مینامند. اغراق باعث خیالانگیزی و زیبایی شعر مخصوصاً برای آفریدن صحنههای حماسی میشود؛ مثال:
ز سُمّ ستوران در آن پهندشت/ زمین شش شد و آسمان گشت هشت
یعنی بر اثر برخورد سم اسبان با زمین که به کنده شدن زمین و بالا رفتن گرد و خاک به آسمان منجر شد، گویی یکی از طبقات هفتگانۀ زمین به آسمان رفت؛ در نتیجه زمین شش طبقه و آسمان هشت طبقه شد!
تدریس درس رستم و اشکبوس فارسی دهم
در این بخش تدریس کامل درس رستم و اشکبوس و گنج حکمت عامل و رعیت به همراه شرح نکتههای دستوری و آرایهها توسط دکتر سید علی هاشمی ارائه میشود.
تدریس بخش اول درس رستم و اشکبوس
تدریس بخش دوم درس رستم و اشکبوس
گنج حکمت عامل و رعیت
ذوالنون مصری، پادشاهی را گفت: «شنیده ام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی میکند و ظلم روا میدارد.» گفت: «روزی سزای او بدهم». گفت: «بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد؛ پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود دارد؟»
پادشاه خجل گشت و دفع مضرّت عامل بفرمود در حال.
سرِ گرگ باید هم اول برید | نه چون گوسفندان مردم درید |
گلستان، سعدی
معنای کلمات گنج حکمت عامل و رعیت
ذوالنّون مصری: نام یکی از عرفا. پادشاهی را: به پادشاهی. عامل: والی، کارگزار، حاکم، نماینده. رعیّت: عامه مردم. درازدستی: کنایه از ظلم و ستم و غارت. سزا: پاداش نیکی و بدی. ستده باشد: گرفته باشد. زجر: آزار، اذیّت، شکنجه. مصادره: تاوان گرفتن، جریمه کردن. بازستانی: پس بگیری. خزینه: خزانه. درویش: فقیر. خجل: شرمنده. مضرت: زیان، گزند رسیدن. دفع مضرت: دور کردن زیان. بفرمود: دستور داد. در حال: فورا.
چند نکته تکمیلی درس 12 فارسی دهم
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس رستم و اشکبوس و گنج حکمت عامل و رعیت، درس دوازدهم فارسی دهم پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم.
برای خواندن بخشهای دیگر کتاب شاهنامه میتوانید به شاهنامه مراجعه کنید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن مقاله رستم و اشکبوس، به سراغ مطالعه بخشهای دیگر کتاب بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس رستم و اشکبوس فارسی دهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه شرح و معنی درس خاک آزادگان فارسی 100 روی عنوان این درس کلیک کنید یا آن را لمس کنید.