درس خسرو را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 1 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس خسرو در آزمون نهایی فارسی دهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس خسرو، درس شانزدهم کتاب فارسی دهم (فارسی 1) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس خسرو فارسی دهم
از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو همکلاس بودم. در تمام این مدّتِ سه سال نشد كه یك روز کاغذ و مدادی به كلاس بیاورَد یا تکلیفی انجام دهد. بااینحال، بیشتر نمرههایش بیست بود.
وقتی معلّم برای خواندنِ انشا خسرو را پای تخته صدا میكرد، دفترچۀ من یا مصطفی را كه در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمیداشت و صفحۀ سفیدی را باز میكرد و ارتجالاً انشایی میساخت و با صدایِ گرم و رسا بهاصطلاح امروزیها «اجرا میكرد» و یك نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسَنت تحویل میگرفت و مثلِ شاخ شمشاد میآمد و سرِ جایِ خودش مینشست!
و امّا سبك «نگارش» كه نمیتوان گفت؛ زیرا خسرو هرگز چیزی نمینوشت؛ باید بگویم سبكِ «تقریرِ» او در انشا تقلیدی بود، كودكانه، از گلستانِ سعدی.
در آن زمان، ما گلستانِ سعدی را از بَر میكردیم و منتخبی از اشعارِ شاعرانِ مشهور و متونِ ادبی و نِصابُ الصّبیان را از كلاس چهارم ابتدایی به ما درس میدادند. خسرو تمامِ درسها را سرِ كلاس یاد میگرفت و حفظ میكرد و دیگر احتیاجی به مرور نداشت.
یك روز میرزا مسیحخان، معلّمِ انشا، كه موضوعِ «عبرت» را برای ما معیّن كرده بود، خسرو را صدا كرد كه انشایش را بخواند. خسرو هم مطابق معمول، دفتر انشایِ مرا برداشت و صفحۀ سفیدی از آن را باز كرد و با همان آهنگِ گیرا و حركات سر و دست و اشارتهای چشم و ابرو شروع به خواندن كرد.
میرزا مسیحخان سخت نزدیكبین بود و حتّی با عینكِ دور بیضی و دسته مفتولی و شیشههای كلُفتِ زنگاری، درست و حسابی نمیدید و ملتفت نمیشد كه خسرو از رویِ كاغذِ سفید، انشایِ خود را میخواند.
باری، خسرو انشای خود را چنین آغاز كرد:
«دی كه از دبستان به سرای میشدم، در كُنجِ خلوتی از بَرزن، دو خروس را دیدم كه بال و پَر افراشته درهم آمیخته و گَرد برانگیختهاند…»
در آن زمان، كلمات «دبستان» و «برزن» مانندِ امروز متداول نبود و خسرو از این نوع كلمات بسیار در خاطر داشت و حتّی در صحبت و محاورۀ عادی و روزمرۀ خود نیز آنها را به كار میبرد و این یکی از استعدادهای گوناگون و فراوان و درعینحال چشمهای از خوشمزگیهایِ رنگارنگ او بود.
انشای ارتجالیِ خسرو را عرض میكردم. دنبالهاش این بود:
یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت، به صَدمتی كه «جهان تیره شد پیش آن نامدار». لاجَرَم سِپَر بیَنداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروسِ غالب، حركتی كرد نه مناسبِ حال درویشان. بر حریفِ مغلوب كه تسلیم اختیار كرده، مَخذول و نالان، استِرحام میكرد، رَحم نیاوَرد و آنچنان او را میكوفت كه «پولاد كوبند آهنگران».
دیگر طاقتِ دیدنم نماند. چون برق، به میانِ میدان جَستَم. نخست، خروسِ مغلوب را با دشنهای كه در جیب داشتم، از رنج و عذاب برهانیدم و حلالش كردم. آن گاه به خروس سنگدل پرداختم و به سزایِ عمل ناجوانمردانهاش سرش از تن جدا و او را نیز بِسمل كردم تا عبرتِ همگان گردد. پس هر دوان را به سرای بردم و از آنان هلیمی ساختم بس چرب و نرم.
«مخور طُعمه جُز خُسروانی خورِش | كه جان یابَدَت زان خورِش، پروَرِش» |
به دلِ راحت نشستم و شکمی سیر، نوشِ جان كردم:
«دَمی آب خوردن، پس از بَدسِگال | بِه از عمرِ هفتاد و هشتاد سال» |
میرزا مسیحخان، با چهرۀ گشاده و خشنود، قلم آهنینِ فرسوده را در دواتِ چرک گرفتۀ شیشهای فروبرد و از پشتِ عینكِ زنگاری، نوكِ قلم را وَرانداز كرد و با دو انگشتِ بلند و استخوانیِ خود كُرك و پشمِ سرِ قلم را با وقار و طُمأنینۀ تمام پاك كرد و پس از یك ربع ساعت، نمرۀ بیست، با جوهر بنفش، برایِ خسرو گذاشت و ابداً هم ایرادی نگرفت، كه بچه جان، اولا خروس چه الزامی دارد كه حركاتش «مناسب حال درویشان» باشد؛
دیگر اینكه، خروسِ غالب، چه بدسگالی به تو كرده بود كه سر از تَنَش جدا كردی؟ خروس عبرتِ چه كسانی بشود؟ و از همۀ اینها گذشته، اصلاً به چه حق، خروسهای مردم را سر بریدی و هلیم درست كردی و خوردی؟ خیر، به قولِ امروزیها این مسائل اساساً مطرح نبود.
عرض كردم: حرام از یك كفِ دست كاغذ و یك بندِ انگشت مداد كه خسرو به مدرسه بیاورد یا لایِ كتاب را باز كند؛ بااینحال، شاگردِ ممتازی بود و از همۀ درسهایِ حفظی بیست میگرفت. مگر در ریاضی كه «كُمِیتَش لنگ بود» و همین باعث شد كه نتواند تصدیقنامۀ دورۀ ابتدایی را بگیرد.
من خانوادۀ خسرو را میشناختم. آنها اصلاً شهرستانی بودند. خسرو در كوچکی بیمادر شد. پدرش آقا رضاخان توجّهی به تربیتِ او نداشت. فقط مادربزرگِ او بود كه نوۀ پسریاش را از جان و دل دوست میداشت. دلخوشی و دلگرمی و تنها پناه خسرو هم در زندگی همین مادربزرگ بود؛ زنی باخدا، نمازخوان، مُقَدّس. با قُربان و صَدَقه خسرو را هر روز مینشاند و وادار میكرد قرآن برایش بخواند.
دیگر از استعدادهای خداداد خسرو، آوازش بود.
معلّمِ قرآنِ ما میرزا عبّاس بود. شعر هم میگفت؛ زیاد هم میگفت؛ امّا به قول نظامی «خشت میزد». زنگ قرآن كه میشد، تا پایش به كلاس میرسید، به خسرو میگفت: «بچه! بخوان.» خسرو هم میخواند. خسرو، موسیقیِ ایرانی، یعنی آواز را از مرحومِ درویش خان آموخته بود.
یك روز كه خسرو زنگ قرآن، در «شهناز» شوری به پا كرده بود، مدیر مدرسه، كه در ایوانِ دراز از برِ كلاسها رد میشد، آوازِ خسرو را شنید. واردِ كلاس شد و به میرزا عبّاس عِتاب كرد كه «این تلاوتِ قرآن نیست. آوازخوانی است!». میرزا عبّاس تا خواست جوابی بدهد، خسرو این بیتِ سعدی را با آوازِ خوشِ ششدانگ خواند:
«اُشتُر به شعرِ عرب، در حالت است و طَرَب | گر ذوق نیست تو را، كَژطَبع جانوری» |
مدیر آهسته از كلاس بیرون رفت و دَم برنیاورد. خسرو همچنان میخواند و مدیر از پشت در گوش میداد و لذّت میبرد كه خود مردی ادیب و صاحبدل بود.
یك روز خسرو برخلافِ عادتِ مألوف، یك كیفِ حَلَبی كه روی آن با رنگ روغن، ناشیانه، گُل و بُتّه نقّاشی شده بود، به مدرسه آورد. همه حیرت كردند كه آفتاب از كدام سمت برآمده كه خسرو كیف همراه آورده است!
زنگ اوّل، نقّاشی داشتیم. معلّمِ نقّاشی ما یکی از سرتیپهایِ دورانِ ناصرالدّینشاه بود و ما هم او را «جناب سرتیپ» میگفتیم.
خسرو با آنکه كیف همراه آورده بود، دفتر نقّاشی و مداد مرا برداشت و تصویرِ سرتیپ را با «ضمایم و تعلیقات» در نهایتِ مهارت و استادی كشید و نزد او برد و پرسید: «جناب سرتیپ، این را من از روی طبیعت كشیدهام؛ چطور است؟» مرحوم سرتیپ آهسته اندكی خود را جمعوجور كرد و گفت: «خوب كشیدی؛ دستت خیلی قُوّت داره!»
خسرو درِ كیف را باز كرد. من كه پهلوی او نشسته بودم دیدم محتوایِ آن کوزههایِ رنگارنگِ كوچکی بود پر از انواع «مربّاجات». معلوم شد مادربزرگش مربّا پخته و در بازگشت از زیارتِ قم، آن كیفِ حلبی و كوزهها را آورده بود. خسرو بزرگترین كوزه را كه مربّای بِه داشت، خدمتِ جناب سرتیپ برد و دودستی تقدیمش كرد.
سرتیپ هم كه رهاوردی بابِ دندان نصیبش شده بود، با خوشرویی و در عینِ حُجب و فروتنی آن را گرفت و بالا كشید و هر وقت مربّا از كوزه بیرون نمیآمد، با سرانگشتِ تدبیر آن را خارج میكرد و با لذّت تمام فرومیداد و به صدایِ بلند میگفت: «الها! صدهزار مرتبه شُکر»، كه شکرِ نعمت، نعمتت افزون كند.
گفتم خسرو آوازی بسیار خوش داشت و استعدادی فیّاض در فراگرفتنِ موسیقی. وقتی كه از عهدۀ امتحانِ سال ششم ابتدایی برنیامد، یکی از دوستان موسیقیشناس كه در آن اوان دو كلاس از ما جلوتر بود، به خسرو توصیه كرد كه به دنبالِ آموختنِ موسیقیِ ملّی برود… .
خسرو بیمیل نبود كه دنبالِ موسیقی برود، ولی وقتی موضوع را به مادربزرگش گفت، به قولِ خسرو، اشك از دیده روان ساخت كه ای فرزند، حلالت نکنم كه مُطرِبی و مَسخرگی پیشه سازی كه «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند». خسرو هم با آنکه خودرُو و خودسر بود، اندرزِ مادربزرگِ ناتوان را به گوشِ اطاعت شنید و پیِ موسیقی نرفت.
خسرو در ورزش هم استعدادی شِگرف داشت. با آن سنّ و سال، با شاگردان كلاسهایِ هشتم و نهم (مدرسۀ ما نُه كلاس بیشتر نداشت) كُشتی میگرفت و همه را زمین میزد؛ بهطوری كه در مدرسه حریفی در برابرِ او نماند.
گفتم كه خسرو در ریاضیات ضعیف بود و چون نتوانست در این درس نمرۀ هفت بیاورد، با آنكه نمرههایِ دیگرش همه عالی و معدّل نمرههایش 15.75بود، از امتحان ششمِ ابتدایی رد شد. پس ترك تحصیل کرد و دنبالِ ورزش را گرفت.
من دیگر او را نمیدیدم، تا روزی كه اوّلین مسابقۀ قهرمانیِ كشتیِ كشور برگزار شد. خسرو را در میان تُشَك با حریفی قویپنجه كه از خراسان بود، دیدم. خسرو حریف را با چالاكی و حسابگری به قول خودش «فروكوفت» و در چشم به هم زدنی پشت او را به خاك رسانید. قهرمان كشور شد و بازوبند طلا گرفت.
دیگر «خسرو پهلوان» را همه میشناختند و میستودند و تکریمش میكردند. ولی چه سود كه «حسودان تنگنظر و عنودانِ بدگهر» وی را به می و معشوق و لهو و لعب كشیدند (این عینِ گفتۀ خود اوست، در روزگار شکست و خِفّت) بهطوریکه در مسابقات سال بعد با رسوایی شکست خورد و بیسروصدا به گوشهای خزید و رو نهان كرد و به كلّی ورزش را كنار گذاشت كه دیگر «مرد میدان نبود».
این شکست یكباره او را از میدان قهرمانی به منجلاب فساد كشید «فیالجمله نماند از معاصی مُنکری كه نکرد و مُسکری كه نخورد.» تریاكی و شیرهای شد و كارش به ولگردی كشید.
روزی در خیابان او را دیدم؛ شادی كردم و به سویش دویدم. آن خسرو مهربان و خونگرم با سردی و بیمهریِ بسیار نگاهم كرد. از چهرۀ تکیدهاش بدبختی و سیهروزی میبارید. چشمهایِ درشت و پُرفروغش چون چشمههای خشك شده، سرد و بیحالت شده بود. شیرۀ تریاك، آن شیر بیباك را چون اسکلتی وحشتناك ساخته بود. خدای من! این همان خسرو است؟!
از حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی كه بهقولمعروف، گویی از ته چاه درمیآمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لِمَن تَقول؟».
فهمیدم كَر هم شده است.
با آنکه همه چیز خود را از دست داده بود، هنوز چشمۀ ذوق و قریحه و استعداد ادبیِ او خشك نشده بود و میتراوید. از پدر و مادربزرگش پرسیدم. آهی كشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است كه مرده است. بابام راستش نمی دانم كجاست».
گفتم: «خانهات كجاست؟»
آه سوزناكی كشید و در جوابم خواند:
«كبوتری كه دگر آشیان نخواهد دید | قضا همیبَرَدش تا به سوی دانه و دام» |
و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفت.
از این ملاقات، چند روزی نگذشت كه خسرو در گوشهای، زیر پلاسی مُندرس، بیسروصدا، جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به زیر خاك برد.
عبدالحسین وجدانی
کلیات درس شانزدهم فارسی دهم
عبدالحسین وجدانی: عبدالحسین وجدانی، یکی از نویسندگان معاصر است. مجموعه داستانی «عمو غلام» یکی از آثار وی است. داستان خسرو در همین مجموعه آمده است.
معنی درس خسرو + نکات درس خسرو
از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو همکلاس بودم. در تمام این مدّتِ سه سال نشد كه یك روز کاغذ و مدادی به كلاس بیاورَد یا تکلیفی انجام دهد. بااینحال، بیشتر نمرههایش بیست بود.
وقتی معلّم برای خواندنِ انشا خسرو را پای تخته صدا میكرد، دفترچۀ من یا مصطفی را كه در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمیداشت و صفحۀ سفیدی را باز میكرد و ارتجالاً انشایی میساخت و با صدایِ گرم و رسا بهاصطلاح امروزیها «اجرا میكرد» و یك نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسَنت تحویل میگرفت و مثلِ شاخ شمشاد میآمد و سرِ جایِ خودش مینشست!
***
اِرتجالاً: بیدرنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن. احسنت: آفرین. شمشاد: نام درختی تزئینی. رسا: رسنده، بلند.
نکات: کنایه: «شاخ شمشاد» کنایه از فرد موفق و پیروز. حسآمیزی: «صدای گرم». تشبیه: «خسرو به شاخ شمشاد». واژههای املایی: ارتجالاً، مبلغی، احسنت، تحویل می گرفت.
***
و امّا سبك «نگارش» كه نمیتوان گفت؛ زیرا خسرو هرگز چیزی نمینوشت؛ باید بگویم سبكِ «تقریرِ» او در انشا تقلیدی بود، كودكانه، از گلستانِ سعدی. در آن زمان، ما گلستانِ سعدی را از بَر میكردیم و منتخبی از اشعارِ شاعرانِ مشهور و متونِ ادبی و نِصابُ الصّبیان را از كلاس چهارم ابتدایی به ما درس میدادند. خسرو تمامِ درسها را سرِ كلاس یاد میگرفت و حفظ میكرد و دیگر احتیاجی به مرور نداشت.
***
نگارش: نوشتن. تقریر: بیان، بیان كردن. از بر کردن: حفظ کردن. نِصاب الصبیان: منظومهای از ابونصر فراهی سجستانی (قرن هفتم) است که در آن ترجمۀ فارسىِ بسیارى از لغات عربى آمده است. این کتاب جزء کتابهای درسی مدارس قدیم بوده است. مرور: دوباره خواندن.
نکات: واژههای املایی: تقریر، تقلید، نِصاب الصّبیان، حفظ میكرد.
***
یك روز میرزا مسیحخان، معلّمِ انشا، كه موضوعِ «عبرت» را برای ما معیّن كرده بود، خسرو را صدا كرد كه انشایش را بخواند. خسرو هم مطابق معمول، دفتر انشایِ مرا برداشت و صفحۀ سفیدی از آن را باز كرد و با همان آهنگِ گیرا و حركات سر و دست و اشارتهای چشم و ابرو شروع به خواندن كرد.
میرزا مسیحخان سخت نزدیكبین بود و حتّی با عینكِ دور بیضی و دسته مفتولی و شیشههای كلُفتِ زنگاری، درست و حسابی نمیدید و ملتفت نمیشد كه خسرو از رویِ كاغذِ سفید، انشایِ خود را میخواند.
***
عبرت: پند گرفتن، پند. گیرا: جذاب، زیبا. سخت: شدیداً، بسیار (قید است). دور بیضی: عینکی که فریم آن به صورت بیضی باشد. مفتول: سیم، رشتۀ فلزی دراز و باریك. مفتولی: سیمی. زنگار: زنگ فلزات است (مثلاً در آهن زنگ زده). زَنگاری: منسوب به زنگار، سبزرنگ.
شیشههای كلفت زنگاری: ضخیم بودن شیشهها (ته استكانی بودن عینک) باعث میشده رنگ شیشۀ آن سبز دیده شود. ملتفت: متوجه.
نکات: شاخص:میرزا. واژههای املایی: عبرت، معیّن، مطابق معمول، بیضی، زنگاری، ملتفت.
***
باری، خسرو انشای خود را چنین آغاز كرد:
«دی كه از دبستان به سرای میشدم، در كُنجِ خلوتی از بَرزن، دو خروس را دیدم كه بال و پَر افراشته درهم آمیخته و گَرد برانگیختهاند…»
***
باری: بههرحال. دی: دیروز. سرای: خانه. میشدم: میرفتم. كنج: گوشه. برزن: کوی، محله. افراشته: بلند کرده. درهم آمیختن: (اینجا) گلاویز شدن، درگیر شدن، جنگیدن. گرد برانگیختن: گرد و غبار بلند کردن، گرد و خاک کردن.
نکات: کنایه: «گرد برانگیختن» کنایه از دعوا به راه انداختن، حمله کردن.
***
در آن زمان، كلمات «دبستان» و «برزن» مانندِ امروز متداول نبود و خسرو از این نوع كلمات بسیار در خاطر داشت و حتّی در صحبت و محاورۀ عادی و روزمرۀ خود نیز آنها را به كار میبرد و این یکی از استعدادهای گوناگون و فراوان و درعینحال چشمهای از خوشمزگیهایِ رنگارنگ او بود.
***
متداول: معمول، مرسوم. محاوره: گفتوگو. روزمرّه: همیشگی، هر روزه. درعینحال: به همان سان، همچنین. خوشمزگی: خوشطبعی، ظرافت. رنگارنگ: گوناگون.
نکات: تشبیه: خوشمزگی به چشمه. واژههای املایی: برزن، متداول، محاوره، روزمرّه، استعداد، درعینحال.
***
انشای ارتجالیِ خسرو را عرض میكردم. دنبالهاش این بود:
یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت، به صَدمتی كه «جهان تیره شد پیش آن نامدار». لاجَرَم سِپَر بیَنداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروسِ غالب، حركتی كرد نه مناسبِ حال درویشان. بر حریفِ مغلوب كه تسلیم اختیار كرده، مَخذول و نالان، استِرحام میكرد، رَحم نیاوَرد و آنچنان او را میكوفت كه «پولاد كوبند آهنگران».
دیگر طاقتِ دیدنم نماند. چون برق، به میانِ میدان جَستَم. نخست، خروسِ مغلوب را با دشنهای كه در جیب داشتم، از رنج و عذاب برهانیدم و حلالش كردم. آنگاه به خروس سنگدل پرداختم و به سزایِ عمل ناجوانمردانهاش سرش از تن جدا و او را نیز بِسمل كردم تا عبرتِ همگان گردد. پس هر دوان را به سرای بردم و از آنان هلیمی ساختم بس چرب و نرم.
***
ضربت: ضربه. دیده: چشم. نواخت: زد. صدمت: آسیب، ضربه، کوبیدن. نامدار: نامآور، دلیر، پهلوان. لاجرم: ناچار، ناگزیر. سِپَر بیَنداخت: تسلیم شد، فرار کرد. غالب: پیروز. نه مناسبِ حال درویشان: ناجوانمردانه. مغلوب: شکست خورده. مَخذول: حقیرشده، خوار. استِرحام: رحم خواستن، التماس کردن، طلب رحم کردن.
رَحم: مهربانی، بخشودن. گذشت. میكوفت: میزد. جَستن: پریدن. مغلوب: شکست خورده. دشنه: خنجر، چاقو. پرداختن: مشغول شدن. هر دوان : هر دو. هلیم: غذایی که با گندم و گوشت تهیه میشود.
نکات: تلمیح: تلمیح به داستان استاد کشتیگیر و شاگرد مغرور: «به صدمتی که اگر کوه آهنین بودی از جای برکندی».
کنایه: «جهان تیره شد» دنیا پیشش تیره و تار شد، کنایه از اینکه چشمش کور شد. تضمین: تضمین مصراعی از شاهنامه در داستان رستم و افراسیاب، آنجا که رستم تیر به چشم افراسیاب میزند: «بزد تیر بر چشم اسفندیار / سیه شد جهان پیش آن نامدار». کنایه: «سپر انداختن» کنایه از تسلیم شدن.
تلمیح: به این عبارت گلستان سعدی: «یکی از اینان حرکتی کرد نه مناسب حال درویشان». تشبیه: «که پولاد كوبند آهنگران» آنچنان که آهنگران با پتک بر روی فولاد میکوبند.
تضمین: عبارت «که پولاد كوبند آهنگران» تضمین از این بیت است: «چنانت بکوبم به گرز گران / که پولاد کوبند آهنگران». این بیت در هیچ کدام از نسخههای معتبر شاهنامه نیامده، امّا علامۀ دهخدا در لغتنامه آن را به فردوسی نسبت دادهاند. تشبیه: «چون برق» مثل برق سریع.
کنایه: «حلال كردن» کنایه از بریدن سر. کنایه: «بِسمل كردن» کنایه از سر جانور را بریدن، ذبح کردن. از آنجا كه مسلمانان در وقت ذبح جانور «بِسم الله الرّحمن الرّحیم» می گویند، به عمل ذبح كردن «بسمل كردن» گفته میشود.
***
«مخور طُعمه جُز خُسروانی خورِش | كه جان یابَدَت زان خورِش، پروَرِش» |
***
خسروانی خورش: غذای شاهانه. پرورش: تربیت، پرورده شدن (رشد).
معنی بیت: غذایی جز غذای شاهانه (یا غذای خسرو) نخور. زیرا جانت با چنین غذایی پرورش پیدا میکند.
نکات: ایهام: خسروانی: 1- شاهانه 2- مربوط و منسوب به خسرو. مراعات نظیر: مخور، طعمه، خورش. واژه آرایی (تکرار): خورش.
***
به دلِ راحت نشستم و شکمی سیر، نوشِ جان كردم:
«دَمی آب خوردن، پس از بَدسِگال | بِه از عمرِ هفتاد و هشتاد سال» |
***
به دلِ راحت: با آرامش. بدسگال: بداندیش، بدخواه (دشمن). بِه: بهتر.
معنی بیت: مدت اندکی زندگی کردن بعد از (مرگ) بداندیش (دشمن) بهتر از هفتاد یا هشتاد سال عمر کردن با وجود او است.
نکات: کنایه: «نوش جان كردن» کنایه از خوردن. کنایه: «آب خوردن» کنایه از زندگی کردن.
***
میرزا مسیحخان، با چهرۀ گشاده و خشنود، قلم آهنینِ فرسوده را در دواتِ چرک گرفتۀ شیشهای فروبرد و از پشتِ عینكِ زنگاری، نوكِ قلم را وَرانداز كرد و با دو انگشتِ بلند و استخوانیِ خود كُرك و پشمِ سرِ قلم را با وقار و طُمأنینۀ تمام پاك كرد و پس از یك ربع ساعت، نمرۀ بیست، با جوهر بنفش، برایِ خسرو گذاشت
و ابداً هم ایرادی نگرفت، كه بچه جان، اولا خروس چه الزامی دارد كه حركاتش «مناسب حال درویشان» باشد؛ دیگر اینكه، خروسِ غالب، چه بدسگالی به تو كرده بود كه سر از تَنَش جدا كردی؟ خروس عبرتِ چه كسانی بشود؟ و از همۀ اینها گذشته، اصلاً به چه حق، خروسهای مردم را سر بریدی و هلیم درست كردی و خوردی؟
خیر، به قولِ امروزیها این مسائل اساساً مطرح نبود.
***
گشاده: شاد، خندان. خشنود: راضی، شادمان. دوات: ظرفی که در آن مرکب میریزند، مرکب دان. وقار: متانت، آهستگی. طمأنینه: آرامش، وقار. ورانداز کردن: به دقت نگاه کردن. كرك و پشم: الیاف. زنگاری: منسوب به زنگار، منسوب به رنگ سبز. عینكِ زنگاری: عینک با شیشههای ضخیم، بهاصطلاح ته استکانی.
نکات: واژههای املایی: دوات، وقار، طمأنینه.
***
عرض كردم: حرام از یك كفِ دست كاغذ و یك بندِ انگشت مداد كه خسرو به مدرسه بیاورد یا لایِ كتاب را باز كند؛ بااینحال، شاگردِ ممتازی بود و از همۀ درسهایِ حفظی بیست میگرفت. مگر در ریاضی كه «كُمِیتَش لنگ بود» و همین باعث شد كه نتواند تصدیقنامۀ دورۀ ابتدایی را بگیرد.
***
عرض كردن: گفتن، بیان کردن. كُمیت: اسب (در اصل اسب سرخ مایل به سیاه). تصدیقنامه: گواهینامه.
نکات: کنایه: «كُمیت کسی لنگ بودن» کنایه از ناتوان بودن، ضعیف بودن، بهره ای نداشتن. واژههای املایی: عرض كردم، حفظی، تصدیقنامه.
***
من خانوادۀ خسرو را میشناختم. آنها اصلاً شهرستانی بودند. خسرو در كوچکی بیمادر شد. پدرش آقا رضاخان توجّهی به تربیتِ او نداشت. فقط مادربزرگِ او بود كه نوۀ پسریاش را از جان و دل دوست میداشت. دلخوشی و دلگرمی و تنها پناه خسرو هم در زندگی همین مادربزرگ بود؛ زنی باخدا، نمازخوان، مُقَدّس. با قُربان و صَدَقه خسرو را هر روز مینشاند و وادار میكرد قرآن برایش بخواند.
***
اصلاً: اصالتاً. مُقَدّس: پاک. قربان و صدقه: قربان صدقۀ کسی رفتن؛ به او پیاپی «قربانت شوم» و «تَصَدّقت گردم» گفتن.
نکات: حذف به قرینه لفظی: «بود» به قرینۀ جمله قبل «زنی با خدا، نمازخوان، مقدس [بود]». واژههای املایی: نمازخوان، مُقَدّس، قُربان و صَدَقه.
***
دیگر از استعدادهای خداداد خسرو، آوازش بود.
معلّمِ قرآنِ ما میرزا عبّاس بود. شعر هم میگفت؛ زیاد هم میگفت؛ امّا به قول نظامی «خشت میزد». زنگ قرآن كه میشد، تا پایش به كلاس میرسید، به خسرو میگفت «بچه! بخوان.» خسرو هم میخواند. خسرو موسیقیِ ایرانی، یعنی آواز را از مرحومِ درویش خان آموخته بود.
***
نکات: حذف به قرینه لفظی: «شعر» به قرینۀ جمله قبل حذف شده است. شعر هم میگفت، زیاد هم [شعر] میگفت. کنایه: «خشت می زد» کنایه از زیاده گو بود. تلمیح: به شعر نظامی «لاف از سخن چو دُر توان زد / آن خشت بود که پُر توان زد».
***
یك روز كه خسرو زنگ قرآن، در «شهناز» شوری به پا كرده بود، مدیر مدرسه، كه در ایوانِ دراز از برِ كلاسها رد میشد، آوازِ خسرو را شنید. واردِ كلاس شد و به میرزا عبّاس عِتاب كرد كه «این تلاوتِ قرآن نیست. آوازخوانی است!». میرزا عبّاس تا خواست جوابی بدهد، خسرو این بیتِ سعدی را با آوازِ خوشِ ششدانگ خواند:
«اُشتُر به شعرِ عرب، در حالت است و طَرَب | گر ذوق نیست تو را، كَژطَبع جانوری» |
***
شهناز: از اصطلاحات موسیقی و آواز، گوشه ای است از دستگاه شور. عتاب كردن: خشم گرفتن بر كسی، سرزنش کردن. تلاوت: خواندن. اُشتُر: شتر. طرب: شادی. ذوق: استعداد، قدرت تشخیص زیبایی و زشتی در موسیقی و شعر و مانند آن. كژ: کج. كژطبع: بی ذوق، بی احساس. شش دانگ: تمام و کامل. دانگ: یک ششم هرچیز. حالت: خوشی، سرمستی.
معنی بیت: (حتی) شتر از شعرخوانی عرب به شور و سرمستی میآید؛ اگر تو این احساس را نداری، جانور بیذوقی هستی.
نکات: ایهام تناسب: «شور» با «شهناز» در همین عبارت ایهام تناسب دارد. کنایه: «شوری به پا كرده بود» هیجان و شور و شوقی ایجاد کرده بود. واژههای املایی: عتاب، تلاوت، طرب، ذوق، طبع.
***
مدیر آهسته از كلاس بیرون رفت و دَم برنیاورد. خسرو همچنان میخواند و مدیر از پشت در گوش می داد و لذّت می برد كه خود مردی ادیب و صاحبدل بود.
***
دم برنیاورد: چیزی نگفت. ادیب: سخندان، با فرهنگ. صاحبدل: دارای قریحۀ هنری و حساس، آگاه، عارف. نکات: کنایه: دم برنیاوردن.
***
یك روز خسرو برخلافِ عادتِ مألوف، یك كیفِ حَلَبی كه روی آن با رنگ روغن، ناشیانه، گُل و بُتّه نقّاشی شده بود، به مدرسه آورد. همه حیرت كردند كه آفتاب از كدام سمت برآمده كه خسرو كیف همراه آورده است!
***
مألوف: عادت کرده، انس گرفته. برخلاف عادت مألوف: برخلاف همیشه. حَلَبی: ساخته شده از ورقۀ نازک فلزی. حیرت: تعجب.
نکات: کنایه: «آفتاب از كدام سمت برآمده» کنایه از نادر و عجیب بودن یک اتفاق. واژههای املایی: عادت مألوف، حلبی.
***
زنگ اوّل، نقّاشی داشتیم. معلّمِ نقّاشی ما یکی از سرتیپهایِ دورانِ ناصرالدّینشاه بود و ما هم او را «جناب سرتیپ» میگفتیم.
***
سرتیپ: از درجات نظامی، بالاتر از سرهنگ. ناصرالدّینشاه: از پادشاهان سلسلۀ قاجار.
***
خسرو با آنکه كیف همراه آورده بود، دفتر نقّاشی و مداد مرا برداشت و تصویرِ سرتیپ را با «ضمایم و تعلیقات» در نهایتِ مهارت و استادی كشید و نزد او برد و پرسید: «جناب سرتیپ، این را من از روی طبیعت كشیدهام؛ چطور است؟» مرحوم سرتیپ آهسته اندكی خود را جمعوجور كرد و گفت: «خوب كشیدی؛ دستت خیلی قُوّت داره!»
***
ضمایم: جمع ضمیمه، همراه و پیوست. تعلیقات: جمع تعلیق، پیوستها و یادداشت مطالب و جزئیات در رساله یا كتاب (تعلیق در اصل به معنی آویزان کردن است). ضمایم و تعلیقات: در اینجا به معنی مدالها و نشانهایی است که نظامیان به خود میآویختند. طبیعت: خو، عادت، طبع و سرشت. قوّت: قدرت، توانایی.
نکات: کنایه: «خود را جمعوجور کرد» کنایه از آماده کردن خود، مرتب کردن ظاهر خود. کنایه: «دستت قوّت داره» کنایه از اینکه خوب نقاشی میکشی. واژههای املایی: ضمایم و تعلیقات، قوّت.
***
خسرو درِ كیف را باز كرد. من كه پهلوی او نشسته بودم دیدم محتوایِ آن کوزههایِ رنگارنگِ كوچکی بود پر از انواع «مربّاجات». معلوم شد مادربزرگش مربّا پخته و در بازگشت از زیارتِ قم، آن كیفِ حلبی و كوزهها را آورده بود. خسرو بزرگترین كوزه را كه مربّای بِه داشت، خدمتِ جناب سرتیپ برد و دودستی تقدیمش كرد.
سرتیپ هم كه رهاوردی بابِ دندان نصیبش شده بود، با خوشرویی و در عینِ حُجب و فروتنی آن را گرفت و بالا كشید و هر وقت مربّا از كوزه بیرون نمیآمد، با سرانگشتِ تدبیر آن را خارج میكرد و با لذّت تمام فرومیداد و به صدایِ بلند میگفت: «الها! صدهزار مرتبه شُکر»، كه شکرِ نعمت، نعمتت افزون كند.
***
پهلو: کنار. محتوا: آنچه درون چیزی قرار دارد. مربّاجات: انواع مربا. رهاورد: سوغات، ارمغان. در عینِ: با حالتِ. حُجب: شرم و حیا. فروتنی: تواضع. تدبیر: چاره اندیشی.
نکات: کنایه: «باب دندان» چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید. مجاز: «خوشرویی» خوشرو بودن، مجازاً مهربانی. ارسال المثل و تضمین: شکر نعمت، نعمتت افزون كند. واژههای املایی: حُجب، ضربالمثل، در عینِ، نصیب.
***
گفتم خسرو آوازی بسیار خوش داشت و استعدادی فیّاض در فراگرفتنِ موسیقی. وقتی كه از عهدۀ امتحانِ سال ششم ابتدایی برنیامد، یکی از دوستان موسیقیشناس كه در آن اوان دو كلاس از ما جلوتر بود، به خسرو توصیه كرد كه به دنبالِ آموختنِ موسیقیِ ملّی برود… .
خسرو بیمیل نبود كه دنبالِ موسیقی برود، ولی وقتی موضوع را به مادربزرگش گفت، به قولِ خسرو، اشك از دیده روان ساخت كه ای فرزند، حلالت نکنم كه مُطرِبی و مَسخرگی پیشه سازی كه «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند». خسرو هم با آنکه خودرُو و خودسر بود، اندرزِ مادربزرگِ ناتوان را به گوشِ اطاعت شنید و پیِ موسیقی نرفت.
***
فیّاض: بسیار فیض دهنده، بسیار بخشنده، جوشان. اَوان: وقت، هنگام. توصیه: سفارش. مسخرگی: لودگی، مردم را با کارها یا گفتههای خندهآور خنداندن. مطربی: عمل و شغل مطرب. مطرب: كسی كه نواختن ساز و خواندن آواز را پیشۀ خود سازد. خودسر: خودرای، گستاخ. اندرز: نصیحت. به گوش اطاعت شنید: پذیرفت.
نکات: اضافۀ اقترانی: «گوش اطاعت» کنایه: «اشك از دیده روان ساخت» گریه كرد. کنایه: «حلالت نکنم» تو را نمیبخشم. تلمیح: «مطربی و مسخرگی پیشه سازی» به این بیت انوری اشاره دارد: «رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/ تـا داد خـود از کهتـر و مهتر بستانی».
مجاز: «قبیله» مجاز از افراد خانواده. تضمین: «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند» تضمین مصراعی از این بیت سعدی است: «همه قبیله من عالمان دین بودند / مرا معلم عشق تو شاعری آموخت» واژههای املایی: استعداد، فیّاض، توصیه، مطربی، حلال.
***
خسرو در ورزش هم استعدادی شِگرف داشت. با آن سنّ و سال، با شاگردان كلاسهایِ هشتم و نهم (مدرسۀ ما نُه كلاس بیشتر نداشت) كُشتی میگرفت و همه را زمین میزد؛ بهطوری كه در مدرسه حریفی در برابرِ او نماند.
گفتم كه خسرو در ریاضیات ضعیف بود و چون نتوانست در این درس نمرۀ هفت بیاورد، با آنكه نمرههایِ دیگرش همه عالی و معدّل نمرههایش 15.75بود، از امتحان ششمِ ابتدایی رد شد. پس ترك تحصیل کرد و دنبالِ ورزش را گرفت.
***
شگرف: عجیب.
***
من دیگر او را نمیدیدم، تا روزی كه اوّلین مسابقۀ قهرمانیِ كشتیِ كشور برگزار شد. خسرو را در میان تُشَك با حریفی قویپنجه كه از خراسان بود، دیدم. خسرو حریف را با چالاكی و حسابگری به قول خودش «فروكوفت» و در چشم به هم زدنی پشت او را به خاك رسانید. قهرمان كشور شد و بازوبند طلا گرفت.
دیگر «خسرو پهلوان» را همه میشناختند و میستودند و تکریمش میكردند. ولی چه سود كه «حسودان تنگنظر و عنودانِ بدگهر» وی را به می و معشوق و لهو و لعب كشیدند (این عینِ گفتۀ خود اوست، در روزگار شکست و خِفّت) بهطوریکه در مسابقات سال بعد با رسوایی شکست خورد و بیسروصدا به گوشهای خزید و رو نهان كرد و به كلّی ورزش را كنار گذاشت كه دیگر «مرد میدان نبود».
این شکست یكباره او را از میدان قهرمانی به منجلاب فساد كشید «فیالجمله نماند از معاصی مُنکری كه نکرد و مُسکری كه نخورد.» تریاكی و شیرهای شد و كارش به ولگردی كشید.
***
قویپنجه: قدرتمند، زورمند. فروكوفت: به زمین زد. ستودن: ستایش کردن، عزیز و ارجمند شمردن. تکریم: گرامی داشتن. عنود: ستیزهكار، دشمن و بدخواه. بدگهر: بدذات. می: شراب. لهو: بازی و سرگرمی. لعب: بازی.
لهو و لعب: خوشگذرانی. خِفّت: خواری. منجلاب: گودالی که در آن آبهای بدبو و کثیف جمع گردد. معاصی: جِ معصیت، گناهان. منکَر: زشت، ناپسند .مُسکِر: چیزی که خوردن آن مستی آورد، مثل شراب.
نکات: کنایه: «قوی پنجه» کنایه از زورمند. کنایه: «پشت کسی را به خاک رساندن» کنایه از شکست دادن. کنایه: «تنگ نظر» کنایه از حسود و بخیل. کنایه: «به گوشهای خزید» کنایه از گوشهگیر شد. کنایه: «رو نهان کردن» کنایه از گوشه گیر شدن.
کنایه: «مرد میدان نبود» کنایه از اینکه توان مبارزه نداشت. تشبیه: «منجلاب فساد». تضمین: «فی الجمله نماند از معاصی منكری كه نكرد و مسكری كه نخورد» از گلستان سعدی است. سجع: نماند، نکرد، نخورد. واژههای املایی: حریف، ستودن، حسود، عنود، تنگ نظر، لهو و لعب، معاصی، مُسکر.
***
روزی در خیابان او را دیدم؛ شادی كردم و به سویش دویدم. آن خسرو مهربان و خونگرم با سردی و بیمهریِ بسیار نگاهم كرد. از چهرۀ تکیدهاش بدبختی و سیهروزی میبارید. چشمهایِ درشت و پُرفروغش چون چشمههای خشك شده، سرد و بیحالت شده بود. شیرۀ تریاك، آن شیر بیباك را چون اسکلتی وحشتناك ساخته بود.
خدای من! این همان خسرو است؟!
***
فروغ: نور، روشنایی. تکیده: لاغر.
نکات: کنایه: «نگاه سرد» کنایه از نگاه بیمهر و محبت.حسآمیزی: «نگاه سرد». کنایه: «سیه روزی» کنایه از بدبختی. تشبیه: چشمهایِ درشت و پُرفروغش چون چشمههای خشك شده، سرد و بیحالت شده بود. استعاره: «شیر بیباک» استعاره از خسرو. جناس: «شیر» و «شیره». واژه املایی: فروغ.
***
از حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی كه بهقولمعروف، گویی از ته چاه درمیآمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لِمَن تَقول؟».
فهمیدم كَر هم شده است.
با آنکه همه چیز خود را از دست داده بود، هنوز چشمۀ ذوق و قریحه و استعداد ادبیِ او خشك نشده بود و میتراوید. از پدر و مادربزرگش پرسیدم. آهی كشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است كه مرده است. بابام راستش نمیدانم كجاست».
***
زهرخند: خندۀ آمیخته با درد. قریحه: استعداد. تراویدن: تراوش کردن، چکیدن. لِمَن تقول: برای چه کسی میگویی؟
نکات: کنایه: «(صدایی که) گویی از ته چاه درمیآمد» کنایه از بسیار آرام و ضعیف بودن، بهسختی شنیده شدن صدا. تشبیه: «چشمۀ ذوق». تضمین: «من گوش استماع ندارم، لمن تقول؟»، مصراعی است از این بیت سعدی: «بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول / من گوش استماع ندارم لمن یقول». واژههای املایی: استماع، ذوق و قریحه، تراویدن.
***
گفتم: «خانه ات كجاست؟»
آه سوزناكی كشید و در جوابم خواند:
«كبوتری كه دگر آشیان نخواهد دید | قضا همیبَرَدش تا به سوی دانه و دام» |
و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفت.
از این ملاقات، چند روزی نگذشت كه خسرو در گوشهای، زیر پلاسی مُندرس، بی سر و صدا، جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به زیر خاك برد.
عبدالحسین وجدانی
***
سوزناك: دلخراش، ناراحت کننده. قضا: سرنوشت، تقدیر. آشیان: لانه، خانۀ پرندگان. راه خود گرفتن : راهی شدن. پلاس: جامهای كم ارزش، گلیم درشت و كلفت، تکه پارچۀ کهنه. مُندَرس: پوسیده، كهنه، فرسوده.
نکات: استعاره: «دام» استعاره از خطرات. مراعات نظیر: «كبوتر، آشیان، دانه و دام». واژههای املایی: سوزناك، قضا، ملاقات، پلاسی مُندرس.
معنی بیت: کبوتری که مقدر شده دیگر به آشیانه بازنگردد (سرنوشت برای او مرگ را رقم زده است)، تقدیر او را با وعدههایی فریب میدهد و به سوی دام میکشاند.
نکات ضروری درس خسرو
* نقیضهگویی:
نقیضه گونهای از آثار ادبی است که به تقلید از آثار دیگر و اغلب به زبان طنز نوشته شده است. «پارودی» در ادبیات اروپا، معادل نقیضه در ادبیات فارسی است، با این تفاوت که پارودی همیشه جنبه طنز دارد، ولی نقیضه این گونه نیست. ازجمله مهم ترین آثار نقیضه ادبیات فارسی، آثار ابواسحاق اطعمه شیرازی و بخشی از آثار عبید زاکانی است. حافظ در بیتی میگوید:
«مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش | کاو به تایید نظر حل معما میکرد» |
و شاعر دیگری، نقیضه این بیت را چنین گفته است:
«مشکل خویش بَرِ پیر مغان بردم دوش | گفت: دنیا شده از مشکل پُر، این هم روش!» |
یا:
«چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را | که کس آهوی وحشی را ازین خوش تر نمی گیرد» |
که نقیضه آن به این صورت سروده شده است:
«چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را | ولی از روی پایم خواهشاً بردار دستت را!» |
* تضمین:
آرایه تضمین آن است که کسی سخنی از قرآن مجید، حدیث یا شعر شاعر دیگری را در نظم یا نثر خود بیاورد؛ مانند این سخن از سعدی که میگوید: «گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند: هرچه نپاید دلبستگی را نشاید»؛ و در جای دیگر میگوید: «درویش بیمعرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد، کاد الفقر ان یکون کفراً». ممکن است شاعر در شعری که تضمین میکند، اندک تغییری دهد تا آن را با مقصود خود متناسب کند.
معمولا شاعران برای آنکه متهم به سرقت ادبی نشوند، نام کسی را که از او مطلبی به قرض گرفتهاند ذکر میکنند؛ از جمله در این شعر از حافظ:
«ور باورت نمیکند از بنده این حدیث | از گفته کمال دلیلی بیاورم | |
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر | آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم» |
تدریس درس خسرو درس 16 فارسی دهم
در این بخش، تدریس کامل درس خسرو به همراه ذکر نکات، آرایهها و توضیحات، در دو بخش ارائه میشود.
تدریس بخش اول درس خسرو
تدریس بخش دوم درس خسرو
روانخوانی طراران
چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و بزُی را رشته در گردن کرده و جَلاجِل در گردن او مُحکم بسته، از پس وی میدوید.
سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و آن بز را از مرد بِدُزدَم.
دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عَقبِ مرد روان شد.
دیگری گفت: این سهل است، من جامههای او را بیاورم.
پس یکی بر عقبِ او روان شد. چنان که موضِع خالی یافت، جَلاجِل از گردنِ بز باز کرد و بر دنبالِ خر بست. خر دُنب را میجنبانید و آوازِ جَلاجِل به گوش مرد میرسید، و گُمان میبُرد که بز، برقرار است.
آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، گفت: طُرفه مَردُماناند مردمان این دیار، جَلاجِل بر گردنِ خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.
آن مرد درنگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟
طرّار دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه فرو شد.
آن مرد گفت: ای خواجه، لُطف کن و این خر را نگاه دار تا من، بز را بطلبم.
طرّار گفت: بر خود مِنَّت دارم، و من مُؤَذّن این مسجدم و زود باز آی.
آن مرد به طرف کوی فرورفت. طَرّار خر را بُرد. آن طَرّار دیگر بیامد که گفته بود «جامۀ او را بیارم». از اتفّاق، بر سر راه، چاهی بود. طَرّار بر سَرِ آن چاه بنشست؛ چنانکه آن مرد برسید و طلبِ خر و بز میکرد. طَرّار فریاد برآورد و اضطراب مینمود.
آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من بُردهاند و تو فریاد میکنی؟!
طَرّار، گفت: صندوقچهای پُر زَر، از دستِ من در این چاه افتاد و من در این چاه نمیتوانم شد.
ده دینار تو را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.
پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فرو شد.
طَرّار، جامه و دستار برگرفت و بُرد.
پس آن مرد در چاه فریاد میکرد که در این چاه هیچ نیست و هیچکس جواب نداد. آن مرد را مَلال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طَرّار بازندید. چوبی برگرفت و بر هم میزد.
مَردُمان گفتند: چرا چنین میکنی؟ مگر دیوانه شدی؟!
گفت: نه، پاسِ خود میدارم که مَبادا مرا نیز بِدُزدند.
جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدیدالدّین محمّد عوفی
معنای کلمات روانخوانی طراران
طرّار: دزد. درازگوش: الاغ. جَلاجِل: جِ جُلجُل، زنگ، زنگوله. از پسِ: به دنبالِ. سهل: آسان. بر عقبِ: به دنبالِ. جامه: لباس. موضع: جا. موضع خالی یافت: محل خلوت پیدا کرد، فرصت را مناسب دید. دنبال: دُم. آواز: صدا. برقرار است: وجود دارد، هست.
طُرفه: شگفتآور، عجیب. دیار: سرزمین. فرو شد: وارد شد، رفت. خواجه: آقا. بر خود مِنّت دارم: با کمالِ میل میپذیرم. مُؤَذّن: اذانگو. بازآی: برگرد. اضطراب: پریشانی. نمیتوانم شد: نمیتوانم بروم. برآوری: بیرون بیاوری. دستار: پارچهای که به دورِ سر پیچند، سربند، عمامه. مَلال: اندوه، غصّه. پاس: نگهبانی، مراقبت.
مفهوم حکایت: سادهلوحی و نادانی باعث بدبختی است.
چند نکته تکمیلی
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس خسرو پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی میتوانید به سایت دفتر تالیف کتابهای درسی مراجعه کنید. همچنین برای خواندن متن کامل داستان درس خسرو، به همراه یازده داستان دیگر، میتوانید کتاب «عمو غلام» را دانلود کنید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه این داستانها بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس خسرو فارسی دهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه شرح و معنی درس طوطی و بقال فارسی 100 روی عنوان این درس کلیک کنید یا آن را لمس کنید.