درس باران محبت را خوانده اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 2 آشنا شویم.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه ای برای بهره گیری دانش آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده ایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس باران محبت ، درس هفتم فارسی یازدهم (فارسی 2) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه می شود.
متن درس باران محبت
حَق تعالی چون اَصنافِ موجودات می آفريد، وَسايطِ گوناگون در هر مقام، بر كار كرد. چون كار به خلقتِ آدم رسید، گفت: «إنّي خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ.» خانه آب و گِل آدم، من مي سازم. جمعي را مُشتَبِه شد، گفتند: «نه همه تو ساخته ای؟»
گفت: «اينجا اختصاصی ديگر هست كه اين را به خودي خود ميسازم بي واسطه كه در او گنجِ مَعرفت، تَعبیه خواهم كرد.» پس جبرئیل را بفرمود كه برو از رويِ زمین يک مشت خاک بردار و بیاور.
جبرئیل – علیه السلام- برفت؛ خواست كه يک مشت خاک بردارد. خاک گفت: «اي جبرئیل، چه مي كني؟»
گفت: «تو را به حضرت مي برم كه از تو خلیفتي مي آفريند.»
خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلاليِ حق كه مرا مبر كه من طاقتِ قُرب ندارم و تابِ آن نیارم؛ من نهايتِ بُعد اختیار كردم كه قُربت را خطر بسیارست.
جبرئیل، چون ذكر سوگند شنید، به حضرت بازگشت. گفت: «خداوندا، تو داناتري، خاک تن در نمي دهد.»
میكائیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. همچنین سوگند برداد. برگشت.
حق تعالي عزرائیل را بفرمود: «برو؛ اگر به طوع و رغبت نیايد، به اِكراه و اِجبار، برگیر و بیاور.»
عزرائیل بیامد و به قهر، يک قبضه خاک از روي جمله زمین برگرفت و بیاورد، آن خاک را میان مكّه و طائف، فروكرد. عشق، حالي دو اسبه مي آمد.
جملگي ملايكه را در آن حالت، انگشتِ تعجّب در دندانِ تحیّر بمانده كه آيا اين چه سِرّ است كه خاکِ ذلیل را از حضرتِ عزّت به چندين اِعزاز مي خوانَند و خاک در كمالِ مذلّت و خواري، با حضرت عزّت و كبريايي، چندين ناز ميكند و با اين همه، حضرتِ غَنا، ديگري را به جاي او نَخواند و اين سِرّ با ديگري در میان نَنَهاد.
الطافِ الوهیّت و حكمتِ رُبوبیّت، به سِر ملائكه فرو مي گفت: «إنّي أعلَمُ ما لا تَعلَمُون».
شما چه دانید كه ما را با اين مشتي خاک، چه كارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذوريد، كه شما را سر و كار با عشق نبوده است. روزكي چند صبر كنید تا من بر اين يک مشتِ خاک، دستكاري قدرت بنمايم تا شما در اين آينه، نقش هايِ بوقلمون بینید. اوّل نقش، آن باشد كه همه را سجده او بايد كرد.
پس، از ابرِ كرم، بارانِ محبّت بر خاک آدم باريد و خاک را گِل كرد و به يدِ قدرت در گِل از گِل، دل کرد. عشق، نتیجه محبّت حقّ است.
از شَبنمِ عشق خاک آدم گِل شد صد فِتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنِشترِ عشق بر رگِ روح زدند يک قطره فروچكید و نامش دِل شد
جمله، در آن حالت، متعجّب وار مي نگريستند كه حضرتِ جلّت به خداوندي خويش، در آب و گِل آدم، چهل شبانروز تصرّف ميكرد و در هر ذرّه از آن گِل، دلي تعبیه ميكرد و آن را به نظر عنايت، پرورش مي داد و حکمت با ملائكه مي گفت: «شما در گِل مَنگَريد، در دل نگريد.»
گر من نظري به سنگ بر، بِگمارم از سنگ، دلي سوخته بیرون آرم
اينجا، عشق معكوس گردد؛ اگر معشوق خواهد كه ازو بگريزد، او به هزار دست در دامنش آويزد. آن چه بود كه اوّل مي گريختي و اين چیست كه امروز در مي آويزي؟
آن روز گِل بودم، مي گريختم؛ امروز همه دِل شدم، در مي آويزم.
همچنین، هر لحظه از خزاينِ غیب، گوهري، در نهادِ او تعبیه ميكردند تا هرچه از نفايسِ خزاينِ غیب بود، جمله در آب و گِلِ آدم، دفین كردند؛ چون نوبت به دل رسید، گِلِ دل را از بهشت بیاوردند و به آبِ حیاتِ ابدي سرشتند و به آفتاب نظر، بپروردند.
چون كارِ دل به اين كمال رسید، گوهری بود در خزانۀ غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود كه آن را هیچ خزانه لايق نیست، الاّ حضرتِ ما يا دلِ آدم.
آن چه بود؟ گوهرِ محبّت بود كه در صدفِ امانت معرفت تعبیه كرده بودند و بر مُلک و ملكوت عرضه داشته، هیچ كس استحقاق خزانگي و خزانه داري آن گوهر نیافته، خزانگي آن را دلِ آدم لايق بود و به خزانه داري آن، جانِ آدم شايسته بود.
ملایكه مُقرّب، هیچ كس آدم را نمي شناختند. يک به يک بر آدم مي گذشتند و مي گفتند: «آيا اين چه نقش عجیبي است كه مي نگارند؟»
آدم به زير لب آهسته مي گفت: «اگر شما مرا نمي شناسید، من شما را مي شناسم، باشید تا من سر از این خواب خوش بردارم، اسامي شما را يک به يک برشمارم.»
هرچند كه ملایکه در او نظر ميكردند، نمي دانستند كه اين چه مجموعه است تا ابلیسِ پرتلبیس یک باری گِرد او طواف مي كرد. چون ابلیس، گِرد قالب آدم برآمد، هر چیز را كه بديد، دانست كه چیست، امّا چون به دل رسید، دل را بر مثال كوشكي يافت. هرچند كه كوشید كه راهي يابد تا به درون دل در رود، هیچ راه نیافت.
ابلیس با خود گفت: «هرچه ديدم، سهل بود. كار مشكل اين جاست. اگر ما را آفتي رسد از اين شخص، از اين موضع توانَد بود و اگر حق تعالي را با اين قالب، سر و كاري خواهد بود، در اين موضع تواند بود. با صدهزار انديشه، نومید از درِ دل بازگشت. ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند، مردود همۀ جهان گشت.
مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الي المَعاد
نجم الدين رازي (معروف به دايه)
کلیات درس باران محبت
مِرصاد العِباد: کتابیاست با موضوع تصوف و عرفان، به زبان فارسی، اثر نجمالدین رازی، معروف به دايه، عارف و نويسندۀ بزرگ قرن ششم و هفتم هجری. نثر مرصادالعباد از یکی از زیباترین و شورانگیزترین متون عرفانی و از آخرین نمونههای نثر خوب فارسی است که در نیمۀ نخست قرن هفتم هجری، هنگام هجوم مغول، تألیف شده است. این اثر به قدری مهم است که عارفان طراز اول بعد از نجم رازی همگی به نحوی از آن تأثير گرفته اند.
جلال الدّين محمّد مولوي: مولانا جلالالدّين محمّد بلخي، عارف و شاعر بزرگ قرن هفتم.
غزلیّات شمس: ديوان کبير يا ديوان غزليّات شمس تبريزي از مهم ترين آثار مولانا است. اين اثر عرفاني بيش از سي و شش هزار بيت دارد و نمايانگر واقعي روح خروشان و عاطفه جوشان مولانا است. غزلهاي مولانا اوج غزل عرفاني فارسی است.
معنی و مفهوم متن و آرایه ها و نکات ادبی و زبانی درس باران محبت
حَق تعالی چون اَصنافِ موجودات می آفريد، وَسايطِ گوناگون در هر مقام، بر كار كرد. چون كار به خلقتِ آدم رسید، گفت: «إنّي خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ.» خانه آب و گِل آدم، من مي سازم. جمعي را مُشتَبِه شد، گفتند: «نه همه تو ساخته ای؟»
گفت: «اينجا اختصاصی ديگر هست كه اين را به خودي خود ميسازم بي واسطه كه در او گنجِ مَعرفت، تَعبیه خواهم كرد.» پس جبرئیل را بفرمود كه برو از رويِ زمین يک مشت خاک بردار و بیاور.
جبرئیل – علیه السلام- برفت؛ خواست كه يک مشت خاک بردارد. خاک گفت: «اي جبرئیل، چه مي كني؟»
گفت: «تو را به حضرت مي برم كه از تو خلیفتي مي آفريند.»
***
حَق تعالي: پروردگار والامقام. چون: هنگامی که. اَصناف: جمعِ صنف، انواع، گونه ها، گروه ها. وَسايط: جمعِ وسيطه يا واسطه، ابزارها، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند. مقام: جایگاه، موضع. بر کار کرد: به کار برد. إنّي خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ: من بشری از خاک میآفرینم. مُشتَبِه: اشتباه کننده، دچار اشتباه. مشتبِه شدن: به اشتباه افتادن. اختصاص: کاری را به صورت ويژه و خاص انجام دادن. معرفت: شناخت، عشق، درک حقیقت. تَعبیه خواهم كرد: قرار خواهم داد، جاسازي خواهم كرد. جبرئیل: فرشتۀ وحی. حضرت: آستانه، پيشگاه، درگاه. خلیفت: خليفه، جانشين. میآفریند: بیافریند (مضارع اخباری در معنی التزامی). خانۀ آب و گل آدم، من میسازم: شیوۀ بلاغی. نه همه تو ساختهای: آیا تو همه را نساختهای؟ جبرئیل را بفرمود: به جبرئیل دستور داد (را: حرف اضافه).
نکات: شیوۀ بلاغی، جابهجایی «نه» نفی، ویژگی سبکی. اضافۀ تشبیهی: «گنج معرفت».تضمین: «انّی خالقٌ بشراً من طین». مفهوم: اشاره به داستان خلقت انسان در قرآن کريم دارد که بر اساس آن انسان، اشرف مخلوقات و جانشین خداوند بر روی زمین است و خداوند او را به دست خود از خاک آفریده است.
***
خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلاليِ حق كه مرا مبر كه من طاقتِ قُرب ندارم و تابِ آن نیارم؛ من نهايتِ بُعد اختیار كردم كه قُربت را خطر بسیارست.
جبرئیل، چون ذكر سوگند شنید، به حضرت بازگشت. گفت: «خداوندا، تو داناتري، خاک تن در نمي دهد.»
میكائیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. همچنین سوگند برداد. برگشت.
حق تعالي عزرائیل را بفرمود: «برو؛ اگر به طوع و رغبت نیايد، به اِكراه و اِجبار، برگیر و بیاور.»
عزرائیل بیامد و به قهر، يک قبضه خاک از روي جمله زمین برگرفت و بیاورد، آن خاک را میان مكّه و طائف، فروكرد. عشق، حالي دو اسبه مي آمد.
***
سوگند: قَسَم. عزّت: بزرگی، حرمت. ذوالجلالي: دارای شکوه و جلال بودن. قُرب: نزدكي شدن، همجواری. که: زیرا. تاب: تحمّل. بُعد: دوري، فاصله. اختیار كردم: انتخاب کردم. قُربت: نزديکی. میكائیل: یکی از چهار فرشتۀ مقرب خداوند، فرشتۀ روزیها. اسرافیل: از فرشتگان مقرب خداوند که در روز قيامت در صور خود میدمد تا مردگان زنده شوند. عزرائیل: ملکالموت، فرشتهای که جان مردم را میگیرد. طوع: فرمانبرداري، اطاعت، فرمانبری. رغبت: ميل. اِكراه: زور و ناخوشایندی. برگیر: بردار. به قهر: با خشم و غضب، به زور و اجبار. قبضه: يک مشت از هر چيزي. برگرفت: برداشت. طائف: نام محل و شهری در عربستان، در قسمت شرقی مکّه. فروکرد: قرار داد. حالي: در آن زمان.
نکات: کنایه: «تن درنمي دهد» کنایه از «تسلیم نمیشود، نمیپذیرد». کنایه: «دواسبه» کنایه از «شتابان». تشخیص: عشق دواسبه میآمد. شيوۀ بلاغی: قُربت را خطر بسیارست (رای فک اضافه). تضاد: «قرب» و «بعد». مفهوم: خاک در برابر بار سنگين نزديکی و قرب خداوند احساس ناتوانی می کند؛ امّا عشق خداوند به سوی وی روان است.
***
جملگي ملايكه را در آن حالت، انگشتِ تعجّب در دندانِ تحیّر بمانده كه آيا اين چه سِرّ است كه خاکِ ذلیل را از حضرتِ عزّت به چندين اِعزاز مي خوانَند و خاک در كمالِ مذلّت و خواري، با حضرت عزّت و كبريايي، چندين ناز ميكند و با اين همه، حضرتِ غَنا، ديگري را به جاي او نَخواند و اين سِرّ با ديگري در میان نَنَهاد.
***
جملگي: همگی. ملايكه: فرشتگان. سِرّ: راز. ذلیل: پست. حضرت: آستانه، پيشگاه، درگاه. اِعزاز: بزرگداشت، گراميداشت. مذلّت: فرومايگي، خواري، مقابل عزّت. كبريايي: منسوب به کبریا، خداوند تعالی. غَنا: بي نيازي، توانگري. حضرت غَنا: خداوند بینیاز. نَخواند: به حضور نمی خواهد.
نکات: ترکيب اضافی (اقترانی): «انگشتِ تعجّب» و «دندانِ تحیّر». کنایه: «انگشت به دندان ماندن» کنایه از «تعجب و شگفتی و تحیّر». اشتقاق: عزّت با اعزاز و ذلیل با مذلّت. مفهوم: توجه ويژۀ خداوند به انسان و تعجب فرشتگان از آن.
***
الطافِ الوهیّت و حكمتِ رُبوبیّت، به سِر ملائكه فرو مي گفت: «إنّي أعلَمُ ما لا تَعلَمُون».
شما چه دانید كه ما را با اين مشتي خاک، چه كارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذوريد، كه شما را سر و كار با عشق نبوده است. روزكي چند صبر كنید تا من بر اين يک مشتِ خاک، دستكاري قدرت بنمايم تا شما در اين آينه، نقش هايِ بوقلمون بینید. اوّل نقش، آن باشد كه همه را سجده او بايد كرد.
***
الطاف: جمعِ لطف، محبّت ها. الوهیّت: خدايي، خداوندي. حكمت: علم، دانش. رُبوبیّت: الوهيّت و خدايي، پروردگاري. سِر: دل، درون، قلب. «إنّي أعلَمُ ما لا تَعلَمُون»: من می دانم آنچه را که شما نمی دانيد. ازل: آغاز، زمان بیآغاز. ابد: پایان، زمان بیپایان. معذورید: عذرتان پذیرفته است. شما را سر و کار با عشق نبوده است: شما با عشق سر و کار نداشتهاید. روزکی چند: چند روزی. دستكاري: تصرّف، تغییر. بوقلمون: نوعی پارچه رنگارنگ که در روم بافته می شد و با حرکت دادن، رنگ های مختلفی نشان می داد. نقش هايِ بوقلمون: تصویرهایِ رنگارنگ و گوناگون. اوّل نقش: اوّلین نقش.
نکات: استفهام انکاری: «شما چه دانید…؟». گروه اسمی: «این یک مشت خاک» (این: صفت اشاره/ یک: صفت شمارشی/ مشت: ممیّز/ خاک: هسته). همه را سجده او بايد كرد: شيوۀ بلاغی است. («را»: رای نهادی). تضمین: انّی اعلم ما لاتعلمون. استعاره: «نقش های بوقلمون» استعاره از جلوههای گوناگون خداوند در انسان. استعاره: «این مشتی خاک»، «این یک مشت خاک» و «این آینه» استعاره از آفرینش و وجود انسان. مفهوم: نحوۀ آفرینش انسان بر اساس آيات قرآن مجيد، توجّه ویژۀ خداوند به انسان. بیبهره بودن فرشتگان از عشق و سجده کردن فرشتگان به آدم، در آغاز آفرینش.
***
پس، از ابرِ كرم، بارانِ محبّت بر خاک آدم باريد و خاک را گِل كرد و به يدِ قدرت در گِل از گِل، دل کرد. عشق، نتیجه محبّت حقّ است.
از شَبنمِ عشق خاک آدم گِل شد صد فِتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنِشترِ عشق بر رگِ روح زدند يک قطره فروچكید و نامش دِل شد
جمله، در آن حالت، متعجّب وار مي نگريستند كه حضرتِ جلّت به خداوندي خويش، در آب و گِل آدم، چهل شبانروز تصرّف ميكرد و در هر ذرّه از آن گِل، دلي تعبیه ميكرد و آن را به نظر عنايت، پرورش مي داد و حکمت با ملائكه مي گفت: «شما در گِل مَنگَريد، در دل نگريد.»
گر من نظري به سنگ بر، بِگمارم از سنگ، دلي سوخته بیرون آرم
***
كرم: بخشش، باريد: باراند (گذرا به مفعول) يد: دست. دل کرد: دل ساخت. جمله: همه. متعجّب وار: شگفتزده (نقش قیدی دارد). نگريستن: ديدن. حضرتِ جلّت: خداوند بزرگ. به خداوندي خويش: شخصا. آب و گل: خمیرمایه. تصرّف: دستکاری. عنايت: لطف، توّجه. تعبیه میکرد: جاسازی میکرد.
معنی دو بيت نخست: خميرمايۀ وجود آدم با عشق سرشته شد. (با اين کار) جهان پر از شور و غوغا شد. با تيغ عشق به روح زخمی زدند که از آن يک قطره خون چکيد که دل ناميده شد (دل از تاثیر عشق در روح به وجود آمد).
معنی بيت سوم: اگر من (خداوند)، به سنگ توجه (نگاه) کنم؛ حتی آن سنگ هم دارای عشق خواهد شد.
نکات: اضافۀ توضیحی: «یدِ قدرت» (با افزودن «قدرت» به «ید»، توضیح میدهد که منظور از «ید»، «قدرت» خداوند است؛ نه دست ظاهری). ترکيب اضافی: نظر عنايت. متمم با دو حرف اضافه: به سنگ بر (ويژگی سبکی). مراعات نظير (تناسب): ابر و باران، خاک و گل. مجاز: «گِل» مجاز از «وجود انسان». مجاز: «ید» مجاز از «قدرت». تلمیح: به آيه 29 سورۀ حجر: «فإذا سَوّيتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی فقعوا لهُ ساجدين» (هنگامی که او را شکل دادم (ساختم) و در او از روح خودم دميدم، (ای فرشتگان) همگی برای او سجده کنيد). کنایه: «دلی سوخته» کنایه از دلی عاشق. اضافه تشبیهی: «ابرِ كرم»، «بارانِ محبّت» و «شَبنمِ عشق»، «سرنشتر عشق». استعاره و تشخیص: «رگ روح». جِناس: گل و دل. تکرار: گِل. تلمیح: به حديث قدسی. خداوند می فرمايد: «خمّرتُ طینهَ آدمَ بیدی اربعین صباحا» يعنی: گِلِ آدم را به دستان خویش چهل پگاه سرشتم. تناسب: ابر و باران، خاک و گل، نشتر و رگ. مفهوم: خداوند عشق را در جان انسان، به ودیعه نهاده و عشق در وجود انسان، نتیجۀ محبت خداوند نسبت به انسان است.
***
اينجا، عشق معكوس گردد؛ اگر معشوق خواهد كه ازو بگريزد، او به هزار دست در دامنش آويزد. آن چه بود كه اوّل مي گريختي و اين چیست كه امروز در مي آويزي؟
آن روز گِل بودم، مي گريختم؛ امروز همه دِل شدم، در مي آويزم.
***
معكوس: وارونه، بر عکس. بگريزد: فرار کند. در مي آويزي: متوسل می شوی. همه: سراسر.
نکات: کنایه: «دردامنشآويزد» کنايه از «به او متوسل می شود». سجع: بگریزد، آویزد – گل، دل. مفهوم: انسان در آغاز از عشق دوری میکرد، امّا وقتی عشق را مي چشد، دیگر آن را رها نمي کند.
***
همچنین، هر لحظه از خزاينِ غیب، گوهري، در نهادِ او تعبیه ميكردند تا هرچه از نفايسِ خزاينِ غیب بود، جمله در آب و گِلِ آدم، دفین كردند؛ چون نوبت به دل رسید، گِلِ دل را از بهشت بیاوردند و به آبِ حیاتِ ابدي سرشتند و به آفتاب نظر، بپروردند.
چون كارِ دل به اين كمال رسید، گوهری بود در خزانۀ غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود كه آن را هیچ خزانه لايق نیست، الاّ حضرتِ ما يا دلِ آدم.
***
خزاين: جمعِ خزينه، گنجینهها. غیب: مخفی، الهی. نهاد: ذات، وجود. تعبیه ميكردند: قرار می دادند. نفايس: جمعِ نفيس، ارزشمند. بود: وجود داشت. دفین كردند: دفن کردند، مدفون کردند. چون: هنگامی که. سرشتند: آمیختند. نظر: توجه. بپروردند: پرورش دادند. خازنان: خزانه داران.
نکات: گوهر: استعاره از عشق، محبت و معرفت. اضافۀ تشبیهی: آفتاب نظر. تناسب: گوهر، خزاین. مفهوم: توجه خاص خداوند به انسان.
***
آن چه بود؟ گوهرِ محبّت بود كه در صدفِ امانت معرفت تعبیه كرده بودند و بر مُلک و ملكوت عرضه داشته، هیچ كس استحقاق خزانگي و خزانه داري آن گوهر نیافته، خزانگي آن را دلِ آدم لايق بود و به خزانه داري آن، جانِ آدم شايسته بود.
ملایكه مُقرّب، هیچ كس آدم را نمي شناختند. يک به يک بر آدم مي گذشتند و مي گفتند: «آيا اين چه نقش عجیبي است كه مي نگارند؟»
آدم به زير لب آهسته مي گفت: «اگر شما مرا نمي شناسید، من شما را مي شناسم، باشید تا من سر از این خواب خوش بردارم، اسامي شما را يک به يک برشمارم.»
***
مُلک: جهان مادی، دنیا. مَلكوت: عالم معنا، عالم غيب، جهان بالا. عرضه داشته: ارائه کرده. استحقاق: سزاواری، شايستگی. خزانگي: خزانه بودن. خزانگی آن را دل آدم لایق بود: دل آدم، لایقِ خزانگی آن بود. («را» فکّ اضافه). خزانه داري: نگاهبانی. ملایكه مُقرّب: فرشتگان خاص خداوند. باشید: منتظر باشید. برشمارم: بشمارم، نام ببرم.
نکات: اضافۀ تشبیهی: «گوهر محبّت»، «صدف امانت». مجاز: «ملک و ملکوت» مجاز از هر دو جهان، همۀ موجودات. تلمیح: آيه 72 سورۀ احزاب: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم. پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند. و[لى] انسان آن را برداشت. راستی او ستمگرى نادان بود). تلمیح: آيه 31 سورۀ بقره: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (و [خدا] همۀ نام ها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مى گوييد از اسامى اين ها به من خبر دهيد). مفهوم: حتی فرشتگان نیز از عشقی که در وجود انسان نهاده شده بیبهره هستند. امانتی که خداوند بر آسمانها و زمین عرضه داشت و آنها از پذیرش آن سر باز زدند و تنها انسان آن را بر دوش کشید، عشق بود. در میان تمام موجودات، تنها انسان است که عاشق میشود.
***
هرچند كه ملایکه در او نظر ميكردند، نمي دانستند كه اين چه مجموعه است تا ابلیسِ پرتلبیس یک باری گِرد او طواف مي كرد. چون ابلیس، گِرد قالب آدم برآمد، هر چیز را كه بديد، دانست كه چیست، امّا چون به دل رسید، دل را بر مثال كوشكي يافت. هرچند كه كوشید كه راهي يابد تا به درون دل در رود، هیچ راه نیافت.
ابلیس با خود گفت: «هرچه ديدم، سهل بود. كار مشكل اين جاست. اگر ما را آفتي رسد از اين شخص، از اين موضع توانَد بود و اگر حق تعالي را با اين قالب، سر و كاري خواهد بود، در اين موضع تواند بود. با صدهزار انديشه، نومید از درِ دل بازگشت. ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند، مردود همۀ جهان گشت.
مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الي المَعاد
نجم الدين رازي (معروف به دايه)
***
نظر ميكردند: نگاه می کردند. نمي دانستند: متوجّه نمی شدند. ابلیس: شیطان. تلبیس: مکر، حيله. طواف مي كرد: می گشت، می چرخيد. قالب: جسم، تن. کوشك: قصر، کاخ. سهل: آسان. آفت: آسيب، مشکل. موضع: جایگاه. مردود: رانده شده، ردشده.
نکات: ابلیسِ پرتلبیس: ترکیب وصفی. تشبیه: دل را بر مثال کوشکی یافت. اضافۀ استعاری: درِ دل. مفهوم: فرشتگان توانایی شناخت انسان را نداشتند. دل جايگاهی ارزشمند و مقدس است.
نکات ضروری درس باران محبت
* استعارۀ مکنيه (پنهان) و اضافۀ استعاری: در اين نوع استعاره مشبّه همراه يکي از ويژگيهاي مشبّهُبه ذکر ميشود. مهمترين نوع استعاره مکنيّه (پنهان) آن است که مشبّه را به اسم يا صفتي که از ويژگيهاي مشبّهُبه است اضافه کنند. به اين نوع اضافه، اضافهي استعاري ميگويند. مانند:
کس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب | تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند | |
حافظ |
«رخِ انديشه» و «زلفِ سخن» اضافه استعاري هستند؛ گويي انديشه و سخن به انساني مانند شدهاند که زلف و رخ دارند.
* همزه: همزه يکی از نويسه های خط فارسی است. همزه در خط فارسی به چند شکل نوشته می شود:
الف) به شکل «ا»: در آغاز واژه، همزه به شکل «الف» نوشته می شود؛ مانند: ابر – اشک.
ب) به شکل «آ»: بيشتر در آغاز واژه، گاهی به صورت ميانی و به ندرت در پايان واژگان می آيد؛ مانند: آب – قرآن – مار بوآ.
ج) به شکل «ء»: در پايان واژه گاهی همزه بدون کرسی استفاده می شود؛ مانند: جزء – سوء.
د) به شکل «أ»: همزه با پايۀ «الف» در وسط و پايان واژه به کار می رود؛ مانند: تأثر – مبدأ. همزه ای که پیش از آن حرف فتحه دار (مفتوح) باشد، معمولا به اين صورت نوشته مىشود.
ه) به شکل «ؤ»: همزه با پايۀ «واو» در وسط و پايان واژه به کار می رود؛ مانند: مؤسس- لؤلؤ. همزه ای که پيش از آن حرف ضمه دار (مضموم) باشد، معمولا به اين صورت نوشته مىشود.
و) به شکل «ئ»: همزه با پايۀ «ی» در وسط و پايان واژه به کار می رود؛ مانند: توطئه- متلألئ. همزه ای که پيش از آن حرف کسره دار باشد، معمولا به اين صورت نوشته مىشود.
نکته: همزۀ پايانی در واژه های عربی مانند «امضاء و املاء و…» در زبان فارسی خوانده و نوشته نمی شوند.
شعرخوانی
آفتاب حُسن
بِنماي رُخ، كه باغ و گلستانم آرزوست | بگشاي لب كه قندِ فراوانم آرزوست | |
اي آفتابِ حُسن، برون آ، دمي ز ابر | كان چهرۀ مُشَعشَعِ تابانم آرزوست | |
گفتي ز ناز: «بیش مرنجان مرا، برو» | آن گفتنت كه «بیش مرنجانم» آرزوست | |
زين همرهانِ سست عناصر دلم گرفت | شیرِ خدا و رُستم دَستانم آرزوست | |
دي شیخ با چراغ همي گشت گِردِ شهر | كز ديو و دَد مَلولَم و انسانم آرزوست | |
گفتند: «يافت مي نشود، جُسته ايم ما» | گفت: «آن كه يافت مي نشود آنم آرزوست» | |
پنهان ز ديده ها و همه ديده ها از اوست | آن آشكارصنعتِ پنهانم آرزوست | |
غزلیّات شمس، جلال الدين محمد مولوي |
واژه ها و ترکیب ها
بِنماي: نشان بده. رُخ: چهره. بگشاي: باز کن. حُسن: زيبايي. برون آ: بيرون بيا. دمي: يک لحظه، برای مدت کوتاهی. مُشَعشَع: درخشان. تابان: نورانی. مرنجان: آزار مده، ناراحت نکن. زين: از اين. سست عناصر: سست بنياد، ضعيف همّت. شیر خدا: لقب امام علی (ع). رستم دَستان: رستم فرزند زال (دستان)، پهلوان مشهور شاهنامه. مَلول: دلگير، اندوهگین. جُسته ايم: جست و جو کرده ايم. آشكارصنعت: کسی که هنر و ساخته های او آشکار است؛ خداوند.
چند نکته تکمیلی
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس باران محبت پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی می توانید به سایت دفتر تالیف کتاب های درسی مراجعه کنید. همچنین برای خواندن کتاب مرصاد العباد کلیک کنید و اگر می خواهید دیوان غزلیات شمس را بخوانید، کلیک کنید. البته من از شما می خواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه بخش های دیگر کتاب بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس باران محبت فارسی یازدهم، شرح و معنی درس های دیگر کتاب فارسی یازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. من به شما پیشنهاد می کنم که شرح و توضیح درس «پرورده عشق» را هم مطالعه کنید.