درس گردآفرید را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات درس 13 فارسی 1 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس گردآفرید در آزمون نهایی فارسی دهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس گردآفرید و شعرخوانی دلیران و مردان ایران زمین، درس سیزدهم کتاب فارسی دهم (فارسی 1) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس گردآفرید
گُردآفرید، پهلوانِ شیرزنِ حماسۀ ملّی ایران، دختر گَژدَهَم است. گردآفریدِ دلاور با اینکه در داستان رستم و سهراب شاهنامه حضوری کوتاه دارد، بسیار برجسته و یکی از گیراترین زنان شاهنامه است. در رهسپاری سهراب از توران به سوی ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش، رستم است، با او آشنا میشویم. در مرز توران و ایران، دژی به نام سپیددژ است.
گَژدَهَم که یک ایرانی سالخورده است، بر آن دژ فرمان میراند و همواره در برابر دشمن، پایداری سرسختانهای میورزد و با این کار، دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار میسازد. سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هُجیر، فرمانده دژ، سهراب بر او پیروز میشود. سهراب، نخست میخواهد او را بکشد، اما او را اسیر کرده، راهی سپاه خود میکند.
آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه میسازد، امّا گردآفرید این واقعه را مایۀ ننگ می داند و برمیآشوبد و خود به نبرد او میرود. سهراب برای رویارویی آن شیرزن به رزمگاه درمی آید و نبرد میان آن دو درمیگیرد:
چو آگاه شد دختر گَژدَهَم |
که سالار آن انجمن، گشت کم |
|
زنی بود بَر سانِ گُردی سوار |
همیشه به جنگ اَندَرون، نامدار |
|
کجا نام او بود «گُردآفرید» |
زمانه ز مادر، چُنین نآورید |
|
چنان ننگش آمد ز کارِ هُجیر |
که شد لاله رنگش، به کِردارِ قیر |
|
بپوشید دِرعِ سوارانِ جنگ |
نبود اندر آن کار، جای دِرنگ |
|
فُرود آمد از دژ، به کِردارِ شیر |
کَمَر بر میان، بادپایی به زیر |
|
به پیشِ سپاه اندر آمد چو گَرد |
چو رعدِ خروشان، یکی وَیله کرد |
|
که گُردان کداماند و جنگاوران |
دلیران و کارآزموده سران؟ |
|
چو سُهرابِ شیراوژن، او را بِدید |
بخندید و لب را به دندان گَزید |
|
بیامد دَمان، پیشِ گُردآفرید |
چو دُختِ کمنداَفگن، او را بِدید |
|
کمان را به زِه کرد و بُگشاد بَر |
نبُد مرغ را پیشِ تیرش، گُذَر |
|
به سهراب بر، تیرباران گرفت |
چپ و راست، جنگِ سواران گرفت |
|
نِگَه کرد سهراب و آمَدش ننگ |
برآشفت و تیز اندرآمد به جنگ |
|
چو سهراب را دید گُردآفرید |
که بَرسانِ آتش همیبردمید |
|
سرِ نیزه را سوی سهراب کرد |
عِنان و سَنان را پر از تاب کرد |
|
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ |
چو بدخواهِ او چارهگر بُد به جنگ |
|
بزد بر کمربند گُردآفرید |
زِره بَر بَرَش، یک به یک، بردرید |
|
چو بر زین بپیچید گُردآفرید |
یکی تیغِ تیز از میان برکشید |
|
بزد نیزۀ او به دو نیم کرد |
نشست از بَرِ اسپ و برخاست گرد |
|
به آورد، با او بَسَنده نبود |
بپیچید ازو روی و برگاشت زود |
|
سِپَهبُد، عِنان، اژدها را سِپُرد |
به خشم از جهان، روشنایی بِبُرد |
|
چو آمد خروشان به تَنگ اندرَش |
بِجُنبید و برداشت خود از سَرَش |
|
رها شد ز بَندِ زِره، موی اوی |
دِرَفشان چو خورشید شد، رویِ اوی |
|
بدانست سهراب، کاو دختر است |
سر و موی او از دَرِ افسَر است |
|
شِگِفت آمدش؛ گفت: از ایران سپاه |
چُنین دختر آید به آوردگاه؟! |
|
ز فتراک بگشود پیچان کمند |
بینداخت و آمد میانش به بند |
|
بدو گفت: کز من رهایی مجوی |
چرا جنگ جویی، تو ای ماهروی؟ |
|
نیامد به دامَم به سانِ تو، گور |
ز چنگم رهایی میابی، مَشور |
|
بدانست کآویخت، گُردآفرید |
مَر آن را جز از چاره، درمان ندید |
|
بدو روی بنمود و گفت: «ای دلیر، |
میانِ دلیران به کِردارِ شیر، |
|
دو لشکر، نظاره بر این جنگ ما |
برین گُرز و شمشیر و آهنگ ما |
|
کُنون من گُشایم چنین، روی و موی |
سپاه تو گردد پر از گفت و گوی |
|
که با دختری او به دشتِ نبرد |
بدین سان به ابر اندر آورد گَرد |
|
کُنون لشکر و دژ به فرمانِ توست |
نباید بر این آشتی، جنگ جُست» |
|
عِنان را بپیچید گُردآفرید |
سمندِ سرافراز، بر دژ کشید |
|
همیرفت و سهراب با او به هم |
بیامد به درگاهِ دژ، گَژدَهَم |
|
درِ باره بُگشاد، گُردآفرید |
تنِ خسته و بَسته بر دژ کشید |
|
درِ دِژ ببستند و غمگین شدند |
پُر از غم، دل و دیده خونین شدند |
|
ز آزار گردآفرید و هُجیر |
پُر از درد بودند، بُرنا و پیر |
|
بگفتند: «کای نیکدل، شیرزن |
پُر از غم بُد از تو، دلِ انجمن |
|
که هم رزم جُستی، هم افسون و رنگ |
نیامد ز کار تو بر دوده، ننگ |
|
بخندید بسیار، گُردآفرید |
به باره برآمد، سِپه بنگرید |
|
چو سهراب را دید بر پشتِ زین |
چُنین گفت: کای شاه ترکان چین |
|
چرا رَنجه گشتی، کُنون بازگرد |
هم از آمدن، هم ز دشتِ نبرد |
|
تو را بهتر آید که فرمان کُنی |
رُخِ نامور، سویِ توران کنی |
|
نباشی بس ایمِن به بازوی خویش |
«خورَد گاو نادان، ز پهلویِ خویش» |
|
|
شاهنامه، داستان رستم و سهراب، فردوسی |
کلیات درس گردآفرید
داستان رستم و سهراب: داستان رستم و سهراب، یکی از مهمترین داستانهای بخش پهلوانی شاهنامه است. ماجرای این داستان از آنجا آغاز میشود که روزی رستم برای شکار به شهر سمنگان در مرز توران میرود و در آنجا عده ای، رخش را میدزدند. دزدیده شدن رخش، باعث ماجراهایی میشود که در نهایت به ازدواج رستم با دختر حاکم سمنگان ختم میشود. ثمره این ازدواج، پسری تنومند به نام سهراب است.
سهراب در نبود پدر میبالد و رشد میکند. او پیوسته نام و نشان پدر خود را از مادرش، تهمینه، جویا میشود. مادر از بیان نام پدر به سهراب خودداری میکند، چرا که میترسد ماموران افراسیاب، پادشاه توران، از این ماجرا باخبر شوند و جان سهراب به خطر بیفتد.
زمانی که سهراب به سن نوجوانی میرسد، تقلا و خواهش بیش از حد او برای آگاهی از نام پدر باعث میشود که تهمینه لب به سخن گفتن باز کند و نام پدر را بر سهراب آشکار کند. سهراب که از دلاوری و بزرگی رستم سخنها شنیده بود، به این فکر میکند که سپاهی فراهم آورد و به ایران حمله کند تا به یاری پدر، تاج و تخت را از کیکاووس بگیرد و به پدر ببخشد.
از این رو سهراب، برای تحقق خیال خام خود، از افراسیاب کمک میخواهد. از آنجا که افراسیاب پیوسته در پی فرصتی برای جنگ با ایرانیان بود، پیشنهاد سهراب را میپذیرد و لشکری بزرگ در اختیار او میگذارد. سهراب نیز با شوق فراوان به سمت ایران میآید. اولین نبرد سهراب با ایرانیان در کنار دژ سپید رخ میدهد. در این نبرد، سهراب قدرت نمایی فراوانی میکند و مرزبانان ایرانی را شکست میدهد و آنها را مجبور به فرار شبانه میکند.
ماجرای سهراب، از جمله داستانهای پرفراز و فرود و پر اشکِ چشمِ شاهنامه است. کار سهراب با خنجر تیز رستم به پایان میرسد، اما غم و درد این اتفاق، همواره بر قلب رستم و قلب ایرانیان باقی میماند.
معنای کلمات درس گردآفرید
گژدهم: نام پهلوان ایرانی. دلاور: شجاع، دلیر. گیرا: مؤثّر. رهسپاری: راهی شدن، رفتن. توران: ترکستان، ماوراءالنّهر، مناطق شمال شرقی ایران، جنگهای ایرانیان و تورانیان بخش مهم داستانهای ملی ما را تشکیل میدهد. دژ: قلعه، حصار، کوشک. سرسختانه: شدید. هُجیر: نام پهلوان ایرانی پسر گودرز. برمیآشوبد: عصبانی میشود. رویارویی: مقابله. رزمگاه: میدان جنگ. سالار: سردار، سپهسالار. انجمن: مجازاً سپاه و لشکر. بَر سانِ: مانندِ.
گُرد: پهلوان، دلاور. نامدار: مشهور. کجا: در سبک خراسانی در معنای حرف وابستهساز «که» به کار میرفته است. زمانه: روزگار. ناورید: به وجود نیاورد، ننگ: شرم، خجالت. لالهرنگ: رنگ سرخ، چهرهی بشاش. به کردارِ: مثلِ، مانندِ. قیر: مادهای سیاهرنگ، اینجا مجازاً سیاه. دِرع: جامۀ جنگی که از حلقههای آهنی سازند، زره. دِرَنگ: تأخیر. کمر بر میان: درحالیکه کمربندِ جنگ بر کمرش بسته بود. بادپا: تیزرو، مجازاً اسب. گـَرد: ذرّات معلّق در هوا، مجازاً سریع.
رعد: بانگ و فریاد آسمان. خروشان: پر صدا، پرخروش. ویله: صدا و فریاد عظیم و بزرگ. ویله کردن: فریاد زدن، نعره زدن. گـُردان: جِ گُرد؛ پهلوانان. کارآزموده: باتجربه. شیراوژن: شیرافکن، دلاور. گزید: گاز گرفت، به دندان گرفت. دَمان: خروشنده، غرّنده. کمندافگن: کمندانداز. به زه کرد: زه کمان را کشید و آمادۀ تیراندازی شد. مرغ: مجازاً پرنده. برآشفت: عصبانی شد. تیز: به سرعت. بردمیدن: خروشیدن. عنان: دهانه، افسار اسب. سنان: سر نیزه.
پر از تاب کرد: به حرکت درآورد. شد: رفت. بدخواه: کنایه از دشمن. چارهگر: کسی که با حیله و تدبیر، کارها را به سامان کند؛ حیلهگر. بر: پهلو، مجازاً تن. بپیچید: به رنج و درد دچار شد، زخمی شد. اسپ: اسب. آورد: جنگ، نبرد. بسنده: کافی. بسنده بودن: توانایی مقابله داشتن. روی پیچیدن: روی برگرداندن. برگاشتن: برگشتن. سپهبد: سردار، سپهسالار. اژدها: اسب عظیم و بزرگ. به تنگ: نزدیک. زره: لباس جنگی. درفشان: درخشان.
از دَرِ: شایستۀ. افسر: تاج، مجازاً شاهانه. آوردگاه: میدان جنگ. فتراک: ترکبند، تسمه و دوالی که از پس و پیش زین است آویزند. ماهروی: زیبارو. مشور: تقلّا نکن. آویخت: گرفتار شد. چاره: تدبیر، حیله. نظاره: تماشاچی، در حال نگاه کردن. آهنگ: حمله، جنگاوری. پیچیدنِ عنان: برگشتن. سمند: اسب، در اصل اسبی که رنگش مایل به زردی باشد. سرافراز: تنومند، قدبلند. کشید: حرکت داد، بُرد. درگاه: در ورودی. باره: دیوار و حصار قلعه، مجازاً قلعه.
خسته و بسته: از اتباع مانند پول و مول؛ در اینجا به معنای گرفتار و خسته. آزار: گزند، آسیب. نیکدل: خیرخواه، نیکونهاد، خوشطینت. رزم: جنگیدن، جنگاوری. افسون و رنگ: مکر و حیله. دوده: دودمان، خاندان. برآمد: بالا رفت. چین: ترکستان، تورانزمین. نامور: مشهور. ایمن: امن و امان، محفوظ.
معنی درس گردآفرید + نکات درس گردآفرید
گُردآفرید، پهلوانِ شیرزنِ حماسۀ ملّی ایران، دختر گَژدَهَم است. گردآفریدِ دلاور با اینکه در داستان رستم و سهراب شاهنامه حضوری کوتاه دارد، بسیار برجسته و یکی از گیراترین زنان شاهنامه است. در رهسپاری سهراب از توران به سوی ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش، رستم است، با او آشنا میشویم. در مرز توران و ایران، دژی به نام سپیددژ است.
گَژدَهَم که یک ایرانی سالخورده است، بر آن دژ فرمان میراند و همواره در برابر دشمن، پایداری سرسختانهای میورزد و با این کار، دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار میسازد. سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هُجیر، فرمانده دژ، سهراب بر او پیروز میشود. سهراب، نخست میخواهد او را بکشد، اما او را اسیر کرده، راهی سپاه خود میکند.
آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه میسازد، امّا گردآفرید این واقعه را مایۀ ننگ می داند و برمیآشوبد و خود به نبرد او میرود. سهراب برای رویارویی آن شیرزن به رزمگاه درمی آید و نبرد میان آن دو درمیگیرد:
چو آگاه شد دختر گَژدَهَم |
که سالار آن انجمن، گشت کم |
بیت 1: وقتی دختر گژدهم فهمید که سردار سپاه (هجیر) در میان سپاهیان نیست (و به دست سهراب اسیر و گرفتار شده است).
نکات: مجاز: «انجمن» مجاز از سپاه.
زنی بود بَر سانِ گُردی سوار |
همیشه به جنگ اَندَرون، نامدار |
بیت 2: (دختر گژدهم) زنی همچون پهلوانان و سواران جنگی بود و همیشه در میدان نبرد، مشهور و نامدار بود.
نکات: ویژگی سبکی: «به جنگ اَندَرون»؛ یک متمّم با دو حرف اضافه. حذف به قرینۀ لفظی: فعل «بود» در پایان مصراع دوم. تشبیه: «برسانِ گردی سوار».
کجا نام او بود «گُردآفرید» | زمانه ز مادر، چُنین نآورید |
بیت 3: که نام او «گردآفرید» بود و روزگار تا آن زمان، مانند او کسی را از مادر به دنیا نیاورده بود.
نکات: ویژگی سبکی: «کجا» در سبک خراسانی در معنای حرف وابسته ساز «که» به کار میرفته است. تشخیص: «زمانه» از موجودی استعاره گرفته شده که چیزی را میآورد. کنایه: مصراع دوم کنایه از بی همتا بودن. مفهوم: بیهمتایی و یگانگی گُردآفرید.
چنان ننگش آمد ز کارِ هُجیر | که شد لاله رنگش، به کِردارِ قیر |
بیت 4: گردآفرید آنچنان از کار هجیر (سردار سپاه) خجالت کشید که صورت لالهرنگ (سرخ) او مانند قیر سیاه شد.
نکات: ترکیب اضافی مقلوب: لالهرنگ. استعاره: «لاله» استعاره از چهره. تشبیه: صورت گردآفرید به قیر تشبیه شده است. ایهام خوانش: «لالهرنگش» و یا «لاله، رنگش» بدین معنا که صورتِ لالهرنگ گردآفرید سیاه شد و یا صورت مانند لالۀ گردآفرید رنگش سیاه شد.
بپوشید دِرعِ سوارانِ جنگ | نبود اندر آن کار، جای دِرنگ |
بیت 5: زرهِ جنگاوران سوارکار را پوشید و در آن کار (پوشیدن لباس جنگی و رفتن به میدان جنگ) تأخیری جایز نبود.
نکات: واج آرایی: «د»، «ر»، «ن».
فُرود آمد از دژ، به کِردارِ شیر | کَمَر بر میان، بادپایی به زیر |
بیت 6: از قلعه، مانند شیر بیرون آمد، درحالیکه آمادۀ جنگ بود و بر اسبی تیزرو سوار شده بود.
نکات: صفت جانشین موصوف: «بادپا» جانشین اسب شده است. تشبیه: «به کردار شیر». کنایه: «کمر بر میان» به مفهوم آماده. کنایه: «بادپا» به معنای اسب. ایهام تناسب: «میان» در معنای «وسط» با «زیر» تناسب دارد. جناس ناهمسان: «شیر، زیر». واج آرایی: «ر».
به پیشِ سپاه اندر آمد چو گَرد | چو رعدِ خروشان، یکی وَیله کرد | |
که گُردان کداماند و جنگاوران | دلیران و کارآزموده سران؟ |
بیت 7 و 8: مانند گَرد، به سرعت پیش لشکر آمد و فریادی همچون رعد کشید که پهلوانان، دلیران، جنگجویان و فرماندهان باتجربه کجا هستند.
نکات: حذف به قرینۀ لفظی: «کداماند» در پایان مصراع دوم محذوف است. کاربرد دو حرف اضافه: «به پیش سپاه اندر». دو بیت موقوفالمعانی هستند. تشبیه: «چو گرد»، «چو رعد خروشان».
چو سُهرابِ شیراوژن، او را بِدید | بخندید و لب را به دندان گَزید |
بیت 9: هنگامی که سهرابِ شیرافکن، گردآفرید را دید، خنده ای کرد و از خشم لبش را به دندان گرفت.
نکات: کنایه: «لب به دندان گَزیدن» به مفهوم خشم بسیار. تناسب: «لب، دندان».
بیامد دَمان، پیشِ گُردآفرید | چو دُختِ کمنداَفگن، او را بِدید | |
کمان را به زِه کرد و بُگشاد بَر | نبُد مرغ را پیشِ تیرش، گُذَر |
بیت 10 و 11: سهراب با خشم و خروش به نزد گردآفرید آمد و هنگامی که گردآفرید کمندانداز او را دید، کمان را آمادۀ تیراندازی کرد و خودش هم آمادۀ تیراندازی شد. او چنان تیرانداز ماهری بود که هیچ پرندهای امکان گذر از مقابل تیر او را نداشت (از تیر او نجات نمییافت).
نکات: دو بیت موقوفالمعانی هستند. قید حالت: «دمان». کنایه: «دخت کمندافکن» کنایه از گردآفرید. کنایه: «به زه کرد» به مفهوم آماده کرد، کشید. کنایه: «بگشاد بر» به مفهوم آمادۀ تیراندازی شد. واج آرایی: «ب». کنایه: «نبد مرغ را پیش تیرش گذر» کنایه از مهارت در تیراندازی. مفهوم بیت 11: مهارت گردآفرید در تیراندازی.
به سهراب بر، تیرباران گرفت | چپ و راست، جنگِ سواران گرفت |
بیت 12: گردآفرید به سهراب تیرباران کرد و از چپ و راست (با پرتاب تیر) جنگ آنان شروع شد.
نکات: دو حرف اضافه: «به سهراب بر». تشبیه: «تیرباران» ترکیب تشبیهی مقلوب. مجاز: «چپ و راست» مجاز از همۀ جهات.
نِگَه کرد سهراب و آمَدش ننگ | برآشفت و تیز اندرآمد به جنگ |
بیت 13: هنگامی که سهراب این صحنه را دید، شرمش آمد و عصبانی شد و به سرعت وارد میدان جنگ شد. (رزم نخست دو سوار، از دور رخ داده بود.)
نکات: قید حالت: «تیز». جهش ضمیر: «ش» در «آمدش»، نقش مضاف الیه دارد و متعلق به «ننگ» است. جناس: «ننگ، جنگ».
چو سهراب را دید گُردآفرید | که بَرسانِ آتش همیبردمید | |
سرِ نیزه را سوی سهراب کرد | عِنان و سِنان را پر از تاب کرد |
بیت 14و 15: وقتی گردآفرید دید که سهراب مانند آتش میخروشد، سر نیزه را به طرف او گرفت و اسب و نیزه را به حرکت درآورد.
نکات: دو بیت موقوفالمعانی هستند. تشبیه: «برسانِ آتش». واج آرایی: «س». جناس: «عنان، سنان».
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ | چو بدخواهِ او چارهگر بُد به جنگ |
بیت 16: سهراب عصبانی شد و مانند پلنگ حملهور شد؛ زیرا دشمن بدخواه او در فنون جنگی، مدبّر و حیلهگر بود.
نکات: تشبیه: «سهراب شد چون پلنگ». کنایه: «بدخواه» کنایه از گردآفرید. نکته خوانشی: میتوانیم این بیت را با بیت بعد، به صورت موقوف المعانی بخوانیم.
بزد بر کمربند گُردآفرید | زِره بَر بَرَش، یک به یک، بردرید |
بیت 17: (با نیزه) بر کمربند گردآفرید زد و زرهها را بر تن او، یکییکی، تکّه تکّه کرد.
نکات: جناس همسان (تام): «بر» به معنای حرف اضافه و «بر» به معنای پهلو، تن. مجاز: «بر» مجاز از تن. واژه آرایی: «بر». واج آرایی: »ب»، «ر».
چو بر زین بپیچید گُردآفرید | یکی تیغِ تیز از میان برکشید |
بیت 18: هنگامی که گردآفرید بر پشت زین زخمی شد، تیغ تیزی از کمربند بیرون کشید.
نکات: جناس ناهمسان: «تیغ، تیز».
بزد نیزۀ او به دو نیم کرد | نشست از بَرِ اسپ و برخاست گرد |
بیت 19: نیزۀ سهراب را (که در بدنش فرورفته بود) به دو نیم کرد و بر پشت اسب نشست (و تاخت) و گرد و خاک به هوا بلند شد.
نکات: جناس ناهمسان (ناقص): «گرد»، «کرد». کنایه: «برخاست گرد» به مفهوم تاختن.
به آورد، با او بَسَنده نبود | بپیچید ازو روی و برگاشت زود |
بیت 20: در جنگاوری توانایی مقابله با سهراب را نداشت، (پس) از او روی برگرداند و زود برگشت.
نکات: واج آرایی: «ب»، مصوت «او».
سِپَهبُد، عِنان، اژدها را سِپُرد | به خشم از جهان، روشنایی بِبُرد |
بیت 21: سهراب، افسار اسب را رها کرد (تا اسب بتازد) و آنقدر خشمگین شد که دنیا در مقابلش تیره و تار شد.
نکات: کنایه: «سپهبُد» کنایه از سهراب. استعاره: «اژدها» استعاره از اسب. کنایه: مصراع نخست به مفهوم تازاندن اسب. کنایه: «روشنایی ببرد» به مفهوم تاختن بسیار و برانگیختن گرد و خاک. بیت «اغراق» دارد.
چو آمد خروشان به تَنگ اندرَش | بِجُنبید و برداشت خود از سَرَش |
بیت 22: وقتی سهراب با عصبانیت به نزدیک گردآفرید رسید، جَستی زد و کلاه جنگی را از سر گردآفرید برداشت.
نکات: ویژگی سبکی: «به تنگ اندر» یک متمّم با دو حرف اضافه.
رها شد ز بَندِ زِره، موی اوی | دِرَفشان چو خورشید شد، رویِ اوی |
بیت 23: موی گردآفرید از بندِ کلاه، رها شد و چهرۀ درخشان او مانند آفتاب درخشید (آشکار شد).
نکات: مجاز: «زره» مجاز از کلاهخود جنگی. جناس ناهمسان (ناقص): «موی»، «روی» و «اوی». تشبیه: «روی چو خورشید». واج آرایی: «ش»، «و».
بدانست سهراب، کاو دختر است | سر و موی او از دَرِ افسَر است |
بیت 24: سهراب فهمید که گردآفرید دختر است و شکل و شمایل او، سزاوار تاج شاهانه است (پیداست از شاهزادگان و بزرگان است).
نکات: مجاز: «سر و موی» مجاز از شکل و ظاهر. کنایه: «سر و موی او از در افسر است» کنایه از اینکه از شاهزادگان و بزرگان است.
شِگِفت آمدش؛ گفت: از ایران سپاه | چُنین دختر آید به آوردگاه؟! |
بیت 25: سهراب تعجّب کرد و گفت: از سپاه ایران، دخترانی اینچنین (جنگجو، رزمآور) به میدان نبرد میآیند؟!
نکات: ترکیب اضافی مقلوب: ایرانسپاه.
ز فتراک بگشود پیچان کمند | بینداخت و آمد میانش به بند |
بیت 26: از ترک بند خود، کمند پیچانی را باز کرد و آن کمند را پرتاب کرد و کمر گردآفرید در میان کمند اسیر شد.
بدو گفت: کز من رهایی مجوی | چرا جنگ جویی، تو ای ماهروی؟ |
بیت 27: سهراب به او گفت به دنبال رهایی از من نباش. ای زیبارو چرا در پی جنگ هستی؟
نکات: تشبیه: ماهروی. کنایه: «ماهروی» کنایه از گردآفرید.
نیامد به دامَم به سانِ تو، گور | ز چنگم رهایی میابی، مَشور |
بیت 28: تا به حال هیچ شکاری مانند تو به دامم نیفتاده بود. کوشش مکن که از چنگ من رها نخواهی شد.
نکات: مجاز: «گور» مجاز از شکار. تشبیه: «به سانِ تو گور». کنایه: «به دام درآمدن» کنایه از اسیر شدن.
بدانست کآویخت، گُردآفرید | مَر آن را جز از چاره، درمان ندید |
بیت 29: گردآفرید فهمید که گرفتار شده است و جز مکر و حیله، راه حلی (برای این موضوع) نیافت.
نکات: کنایه: «آویخت» به مفهوم گرفتار شد.
بدو روی بنمود و گفت: «ای دلیر، | میانِ دلیران به کِردارِ شیر، | |
دو لشکر، نظاره بر این جنگ ما | برین گُرز و شمشیر و آهنگ ما | |
کُنون من گُشایم چنین، روی و موی | سپاه تو گردد پر از گفت و گوی | |
که با دختری او به دشتِ نبرد | بدین سان به ابر اندر آورد گَرد | |
کُنون لشکر و دژ به فرمانِ توست | نباید بر این آشتی، جنگ جُست» |
بیت 30، 31، 32، 33، 34: گردآفرید چهرۀ خود را به سهراب نشان داد (به او رو کرد) و گفت: «ای دلاوری که میان پهلوانان همانند شیر هستی، اکنون هر دو لشکر تماشاگر جنگ و مبارزهی ما هستند؛ اگر من (در این وضعیت) اینچنین موی و روی خود را آشکار کنم، در سپاه تو گمان بد پیش میآید که (چگونه است) سهراب در میدان نبرد، با یک دختر اینگونه جنگاوری میکند؟!
اکنون لشکر و قلعه من تحت فرمان تو است و نباید با این رفتار آشتیجویانه (که من دارم)، به دنبال جنگ باشی»
نکات: ابیات «موقوفالمعانی» هستند. حذف به قرینۀ معنوی: در پایان بیت سی و یکم فعل «هستند» محذوف است. واژه آرایی: «دلیر». تشبیه: «به کردارِ شیر». مجاز: «گرز و شمشیر و آهنگ» مجاز از جنگاوری. جناس ناهمسان (ناقص): «روی» و «موی». کنایه: «پر از گفت و گوی» به مفهوم گمان بد. کنایه: «اندر آورد گرد» به مفهوم شور و غوغای جنگ به پا کرد. تضاد: «آشتی» و «جنگ».
عِنان را بپیچید گُردآفرید | سمندِ سرافراز، بر دژ کشید |
بیت 35: گردآفرید افسار اسب را کشید (و حرکت کرد) و اسب تنومند (خود) را تا دژ برد.
نکات: کنایه: «عنان را بپیچید» به مفهوم حرکت کرد. مجاز: «سمند» مجاز از اسب.
همیرفت و سهراب با او به هم | بیامد به درگاهِ دژ، گَژدَهَم |
بیت 36: سهراب به همراه گردآفرید با یکدیگر رفتند و گژدهم به پیش در قلعه آمد.
نکات: واج آرایی: «ب»، «د».
درِ باره بُگشاد، گُردآفرید | تنِ خسته و بَسته بر دژ کشید |
بیت 37: گردآفرید در قلعه را باز کرد و تن رنجور و گرفتار خود را به دژ رساند.
نکات: جناس ناهمسان (ناقص): «خسته» و «بسته».
درِ دِژ ببستند و غمگین شدند | پُر از غم، دل و دیده خونین شدند |
بیت 38: (لشکریان) در قلعه را بستند، در حالی که غمگین شده بودند و دلشان پر از غم و چشمانشان خونین بود.
نکات: کنایه: «دیده خونین» به مفهوم رنج و اندوه بسیار. اشتقاق: «غمگین، غم». تناسب: «دل، دیده».
ز آزار گردآفرید و هُجیر | پُر از درد بودند، بُرنا و پیر |
بیت 39: همه مردم، از پیر و جوان، از آسیب (و نگرانی) گردآفرید و هجیر دردمند و غمگین بودند.
نکات: تضاد: «بُرنا» و «پیر». مجاز: «برنا و پیر» مجاز از همه مردم. واج آرایی: «ر».
بگفتند: «کای نیکدل، شیرزن | پُر از غم بُد از تو، دلِ انجمن | |
که هم رزم جُستی، هم افسون و رنگ | نیامد ز کار تو بر دوده، ننگ |
بیت 40 و 41: به او گفتند: «ای زن دلاور خوشطینت، قلب همه به خاطر تو پر از غم بود؛ زیرا هم جنگیدی و هم حیله کردی (تا توانستی خود را نجات بدهی) و با کاری که کردی باعث شدی خاندانت (از شکستها و اسارتهای پیاپی اعضای خود) شرمسار نشود.
نکات: کنایه: «نیکدل شیرزن» کنایه از گردآفرید. تشبیه: «شیرزن». مجاز: «انجمن» مجاز از لشکریان. جناس ناهمسان (ناقص): «رنگ» و «ننگ».
بخندید بسیار، گُردآفرید | به باره برآمد، سِپه بنگرید |
بیت 42: گردآفرید بسیار خندید، به بالای دیوار قلعه آمد و لشکریان را نگاه کرد.
نکات: واج آرایی: «ب»، «د».
چو سهراب را دید بر پشتِ زین | چُنین گفت: کای شاه ترکان چین | |
چرا رَنجه گشتی، کُنون بازگرد | هم از آمدن، هم ز دشتِ نبرد |
بیت 43 و 44: هنگامی که سهراب را (در پایین دژ) پشت زین دید، به او گفت: «ای شاه سرزمین توران چرا خود را به زحمت انداختی؟ اکنون هم از میدان نبرد و هم از ایران به کشور خودت برگرد».
نکات: کنایه: «بر پشت زین» کنایه از سوار بر اسب. کنایه: «شاه ترکان چین» کنایه از سهراب. جناس ناهمسان: «زین، چین».
تو را بهتر آید که فرمان کُنی | رُخِ نامور، سویِ توران کنی |
بیت 45: برای تو بهتر است که اطاعت کنی و به سرزمین توران بازگردی.
نکات: «را» در مصراع نخست به معنای حرف اضافۀ «برایِ» به کار رفته است. مجاز: «رخ» مجاز از وجود. کنایه: «رخ سوی توران کردن» به مفهوم رفتن به توران.
نباشی بس ایمِن به بازوی خویش | «خورَد گاو نادان، ز پهلویِ خویش» | |
شاهنامه، داستان رستم و سهراب، فردوسی |
بیت 46: گمان نکن به خاطر داشتن زور بازو در امان هستی، (همانطور که در ضربالمثل گفتهاند) گاو نادان هر آسیبی میبیند از طرف خودش است (گاو نادان نمیداند که با خوردن زیاد زودتر چاق میشود و او را زودتر به کشتارگاه میبرند).
نکات: ارسال المثل: مصراع دوم. تناسب: «بازو، پهلو». مفهوم: به پیشواز مرگ رفتن.
نکات ضروری درس گردآفرید
* تحوّل نوشتاری واژه ها:
شکل نوشتاری گروهی از واژه ها در گذر زمان تغییر میکند. تغییر شکل نوشتاری واژهها میتواند دلایل مختلفی داشته باشد، اما دو دلیل اصلی این اتفاق موارد زیر هستند:
1- تمایل زبان به ساده تر شدن.
2- برخورد زبانهای مختلف با یکدیگر و تاثیرگذاری آنها بر هم.
با برخی از واژههایی که دچار تجول در نوشتار شده اند، آشنا شوید: اسپ= اسب/ سپید= سفید.
* کنایه: به معنی پوشیده سخن گفتن است. در اصطلاح به سخنی میگویند که دو معنای دور و نزدیک دارد و در اصل معنای دور مدّ نظر گوینده است. به عبارت دیگر وقتی کسی به کنایه سخنی میگوید، گرچه معنایِ ظاهری را میتوان برداشت کرد، ولی در اصل منظور گوینده چیز دیگری است (فرق کنایه با استعاره یا مجاز آن است که در استعاره و مجاز، معنای ظاهری را نمیتوان برداشت کرد).
عباراتی مانند دست به سیاه و سفید نزدن و دست روی دست گذاشتن، عباراتی کنایی هستند یا در بیت زیر از شاهنامه:
هنوز از دهن بوی شیر آیَدَش | همی رای شمشیر و تیر آیدش |
«دهان کسی بوی شیر دادن» کنایه از بیتجربگی و کودک بودن است.
* ارسالالمثل (تمثیل):
ارسالالمثل یا تمثیل از جمله آرایههای ادبی است. ارسال المثل در اصطلاح اهل ادب، به معنای آوردن ضربالمثل یا جملۀ شبیه به ضربالمثل در کلام است؛ مانند:
گوش کن پند ای پسر وَز بهر دنیا غم مخور | بر سر اولاد آدم هرچه آید بگذرد | |
سعدی |
یا بیت زیر:
زهد با نیّت پاک است، نه با جامۀ پاک | ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد | |
پروین اعتصامی |
در هر دو بیت فوق، مصراع دوم ضربالمثل است که شاعر برای ایجاد درک بهتر از کلام خود آن را به کار گرفته است. «تمثیل» بیان حکایت و روایتی است که هرچند معنای ظاهری دارد، امّا مراد گوینده معنای کلّیتر دیگری است. نویسنده و شاعر با کمک تمثیل مفاهیم ذهنی خویش را آسانتر به مخاطب منتقل میکند.
نکته: ضربالمثل (مثل) به سخنی گفته میشود که در میان مردم مشهور باشد و در پدیدهها و اتّفاقات یکسان و یکنواخت به کار برود.
* زمان افعال:
فعل در زبان فارسی (از لحاظ زمان) سه گونه زمانی ماضی (گذشته)، مضارع (حال) و آینده (مستقبل) دارد که هر یک به انواعی تقسیم میشود.
* کاربرد و تفاوت معنایی واژه ها:
واژههای زبان فارسی، با توجّه به جایگاهشان در جمله، ممکن است معناهای متفاوتی بدهند؛ به تفاوت معنایی واژۀ «سیر» در دو جملۀ زیر توجّه کنید:
«آدمی هیچگاه از حرص، سیر نمیشود»
«سیر، برای رفع برخی بیماریها مفید است»
واژۀ «سیر» با توجّه به جایگاه و همجواریاش با واژه ها دیگر تفاوت معنایی پیدا کرد؛ در جملۀ نخست واژۀ «سیر» در برابر گرسنه قرار گرفت، ولی در جملۀ دوم به معنای نام گیاهی به کار گرفته شد.
یادگاری سینما از نبرد سهراب و گردآفرید
درست است که امروزه، آثار زیادی درباره داستانهای ایران باستان ساخته نمیشود، اما در گذشته در این زمینه آثاری تولید شده است. در ادامه شما را به تماشای بخشهای مربوط به نبرد سهراب و گردآفرید در فیلم سینمایی «رستم و سهراب» دعوت میکنم. جالب است که این فیلم تقریبا بر اساس همان چیزی است که در درس گردآفرید میخوانید.
برای بهره مندی بیشتر، حتما به لهجه بازیگران دقت کنید. این فیلم ساخته بوریس کیمیاگرف، فیلم ساز معروف اتحاد شوروی، فیلمی سینمایی در سبک ماجرایی، درام و فانتزی است. این فیلم که محصول سال ۱۹۷۱ کشور اتحاد جماهیر شوروی است، با عناوین دیگری همچون «افسانه جاودان رستم» و «افسانه رستم» نیز شناخته میشود.
شعرخوانی دلیران و مردان ایران زمین
چو هنگامه آزمون تازه شد |
دگرباره ایران، پرآوازه شد |
|
از این خِطّۀ نغزِ پِدرامِ پاک |
وزین خاکِ جانپرورِ تابناک |
|
از این مرزِ فرخندۀ مردخیز |
کُنامِ پلنگانِ دشمنستیز |
|
دگر ره، چنان شد هنر، آشکار |
کزان خیره شد دیدۀ روزگار |
|
دلیران و مردان ایرانزمین |
هُژیران جنگآور روزِ کین |
|
خُروشان و جوشان، به کِردارِ موج |
فراز آمدند از کران، فوج فوج |
|
به مردی به میدان نهادند روی |
جهان شد از ایشان پر از گفت و گوی |
|
که اینان ز آب و گِلِ دیگرند |
نگهبانِ دین، حافظ کشورند |
|
بداندیش را آتشِ خرمناند |
خَدَنگی گران، بر دلِ دشمناند |
|
ز کس جز خداوندشان بیم نیست |
به فرهنگشان حرف تسلیم نیست |
|
فَلَک در شگفتی ز عزمِ شماست |
مَلَک، آفرینگوی رزمِ شماست |
|
شما را چو باور به یزدان بود |
هم او مر شما را نگهبان بود |
|
|
محمود شاهرخی (جذبه) |
معنای کلمات شعرخوانی دلیران و مردان ایران زمین
هنگامه: هنگام، زمان. پرآوازه: مشهور. خِطّه: سرزمین. نغز: خوب، نیکو. پدرام: نیکو و آراسته. تابناک: درخشنده، روشن. فرخنده: مبارک. کُنام: لانه. خیره: متحیّر، سرگشته. هژیر: پسندیده، هوشیار، چابک. فراز آمدند: رسیدند. فوج فوج: گروهگروه. بداندیش: دشمن. خرمن: تودۀ گندم و جو. خدنگ: درختی است با چوب بسیار سخت که از آن نیزه و تیر و … میسازند. گران: سهمگین. فَلَک: آسمان. عزم: اراده، تصمیم. مَلَک: فرشته.
چند نکته تکمیلی
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس گردآفرید پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی میتوانید به سایت دفتر تالیف کتابهای درسی مراجعه کنید. همچنین برای خواندن بخشهای دیگر کتاب شاهنامه میتوانید به شاهنامه مراجعه کنید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه بخشهای دیگر کتاب بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس گردآفرید فارسی دهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه شرح و معنی درس خاک آزادگان فارسی 100 روی عنوان این درس کلیک کنید یا آن را لمس کنید.