معنی درس عشق جاودانی

معنی درس عشق جاودانی (درس 18 فارسی دوازدهم)

درس عشق جاودانی را خوانده‌اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس عشق جاودانی در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است.

آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه‌ای برای بهره‌گیری دانش‌آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده‌ایم.

در این پست آموزشی، شرح و معنی درس عشق جاودانی و روانخوانی آخرین درس، درس هجدهم فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه می‌شود.

معنی کلمات درس عشق جاودانی

ابّهت: بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود. اعلان: آشکارکردن چیزی و باخبرساختن مردم از آن. اهتمام: کوشش، سعی، همّت گماشتن؛ اهتمام ورزیدن در کاری: همّت گماشتن به انجام دادن آن. بیشه: زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد. تسکین: آرامش، آرام کردن. تناور: دارای پیکر بزرگ و قوی.

جلی: ویژگی خطّی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود. سجایا: جِ سجیه، خوها، خُلق ها و خصلت ها. صحیفه: کتاب. عتاب: سرزنش، ملامت، تندی. غَرس: نشاندن و کاشتن درخت و گیاه. کتابت: نوشتن، تحریر، خوشنویسی. کفایت: کافی، بسنده. متنبّه شدن: به زشتی عمل خود پی بردن و پندگرفتن. مخیّله: خیال، قوّۀ تخیّل، ذهن. معمّر: سالخورده.

تدریس درس عشق جاودانی

معنی درس عشق جاودانی + نکات درس عشق جاودانی

آیا چیزی در مخیلۀ آدمی می‌گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،

اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟

***

مخیّله: خیال، ذهن، قوه تخیل. صادق: راستگو، روراست.

نکات: پرسش انکاری. قلم … بنگارد: مجاز یا جان‌بخشی. جان صادق … ترسیم نکرده باشد: جان‌بخشی. تناسب: قلم، نگاشتن، ترسیم.

***

چه حرف تازه‌ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه‌ای برای نوشتن

که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟

***

سجایا: جمع سجیه، خوی‌ها و عادتها.

نکات: پرسش انکاری. مراعات نظیر: حرف، گفتن. مراعات نظیر: گفتن، نوشتن. واژه آرایی: تازه‌ای.  حرف: مجاز از سخن. مفهوم: ناتوانی قلم در بیان عشق

***

هر روز باید ذکری واحد را مکرِّر بخوانم

و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم: «که تو از آن منی، و من از آن تو»،

درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.

***

ذکر: یاد، ورد. مکرر: تکرار شده، پیوسته. عشق قدیم: همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است. آنِ من: مال من. تلاوت: قرائت، خواندن.

نکات: هر روز: ترکیب وصفی. نام زیبا: ترکیب وصفی. نام تو: ترکیب اضافی. آرایۀ عکس: تو از آن من، من از آن تو. واژه آرایی: قدیمی؛ من؛ تو؛ آن. مفهوم: جاودانه بودن عشق.

***

این‌گونه است که عشق جاودانی، همواره معشوق را جوان می‌بیند.

و نه توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد

و نه اهمیتی به چین و شکن‌های ناگزیر سالخوردگی می‌دهد.

***

ناگزیر: به ناچار. جراحات: جراحت‌ها. سالخوردگی: پیری.

نکات: عشق: استعاره، تشخیص. عشق و معشوق: همریشگی (رشته انسانی). مراعات نظیر: پیری، چین و شکن، سالخوردگی. گرد و غبار و جراحات پیری: استعاره از آثار و نشانه‌های پیری.

***

بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود می‌گرداند.

***

صحیفه: کتاب

نکات: مراعات نظیر: موضوع، صحیفه، شعر.

***

و نخستین احساس عشق را در جایی می‌جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است،

همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند.

غزلواره‌ها، شکسپیر

***

نکات: به دنیا آمدن: کنایه از زاده شدن. دست زمان: اضافه استعاری و تشخیص. واج آرایی« ﹻ »: موضوعِ صحیفۀِ شعرِ خود. تضاد: به دنیا آمده، مرده. مرده نشان دادن: کنایه از فراموش کردن.

روانخوانی آخرین درس

آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلم واقع گردم. علی الخصوص که معلمّ گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم. به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم. هوا گرم و دلپذیر بود و مرغان در بیشه زمزمه‌ای داشتند.

این همه، خیلی بیشتر از قواعد دستور، خاطر مرا به خود مشغول می داشت؛ اما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب، راه مدرسه را پیش گرفتم.

وقتی از پیش خانه کدخدا می گذشتم، دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند و اعلانی را که بر دیوار بود، می خوانند. دو سال بود که هر خبر ملال انگیز [ی] که برای ده می رسید، از اینجا منتشر می گشت. از این رو من بی آنکه در آنجا توقفی کنم با خود اندیشیدم که «باز برای ما چه خوابی دیده اند؟» آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام، خود را به مدرسه رساندم.

***

بیم: ترس. عتاب: سرزنش، ملامت، تندی. علی الخصوص: به ویژه. بیشه: زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد. اعلان: آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن. ملال انگیز: خستگی آور.

نکات: خواب دیدن: کنایه از توطئه چیدن، نقشه کشیدن. سر خویش گرفتم: کنایه از اینکه دنبالِ کارِ خویش بروم. آن گاه … در پیش: سجع.

***

در مواقع عادی، اوایل شروع درس، شاگردان چندان بانگ و فریاد می کردند که غلغله آنها به کوی و برزن می رفت. با آواز بلند درس را تکرار می کردند و بانگ و فریاد برمی آوردند و معلم چوبی را همواره در دست داشت. بر میز می کوبید و می گفت ساکت شوید.

آن روز هم به گمان آنکه وضع همان خواهد بود، انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمه شاگردان، آهسته و آرام به اتاق درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد، بر سر جای خود بنشینم؛ امّا برخلاف آنچه من چشم می داشتم آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می رفت از شاگردان هیچ کس در مدرسه نیست. از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته بودند و معلّم با همان چوب رُعب انگیز که همواره در دست داشت، در اتاق درس قدم می زد.

لازم بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم. پیداست که تا چه حد از چنین کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می بردم؛ اما دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛ لیکن معلّم، بی آنکه خشمگین و ناراحت شود، از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی گفت: «زود سر جایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم.»

***

مواقع: جمع موقع. اوایل: جمع اول. غلغله: سر و صدا، شور و غوغا و فریاد. کوی: محله. برزن: محله. بانگ: فریاد. همهمه: سر و صدا. رعب انگیز: ترس آور. از سر: از روی. مِهر: عشق.

نکات: چشم می داشتم: کنایه؛ انتظار داشتم. دل به دریا زدن: کنایه از نترسیدن و خطر کردن . به نرمی گفت: حس‌آمیزی.

***

تدریس خصوصی فارسی دوازدهم | کلاس خصوصی فارسی دوازدهم

از کنار نیمکت‌ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم. وقتی ترس و ناراحتی من فرونشست و خاطرم تسکین یافت، تازه متوجّه شدم که معلمّ لباس ژنده معمول هر روز را بر تن ندارد و به جای آن، لباسی را که جز در روز توزیع جوایز یا در هنگامی که بازرس به مدرسه می آمد نمی‌پوشید، بر تن کرده است.

گذشته از آن، تمام اتاق درس را ابهّت و شکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فرا گرفته بود؛ اما آنچه بیشتر مایه شگفتی من گشت، آن بود که در انتهای اتاق بر روی نیمکت‌هایی که در مواقع عادی خالی بود، جماعتی را از مردان دهکده دیدم که نشسته بودند. کدخدا و مأمور نامه‌رسانی و چند تن دیگر از اشخاص معروف در آن میان جای داشتند و همه افسرده و دل مرده به نظر می آمدند، پیرمردی که کتاب الفبای کهنه‌ای همراه داشت، آن را بر روی زانوی خویش گشوده بود و از پس عینک درشت و ستبر به حروف و خطوط آن می نگریست.

***

بی درنگ: بی وقفه. فرونشست: فروکش کرد. تسکین: آرامش، آرام کردن. ژنده: کهنه و پاره. توزیع: پخش. جوایز: جمع جایزه. ابهّت: بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می‌شود. افسرده: اندوهگین. ستبر: کلفت. حروف: جمع حرف. خطوط: جمع خط. نگریستن: نگاه کردن.

نکات: به نرمی گفت: حس‌آمیزی. دل مرده: کنایه از اندوهگین.

***

هنگامی که من از این احوال غرق حیرت بودم، معلّم را دیدم که بر کرسی خویش نشست و سپس با همان صدای گرم امّا سخت، که هنگام ورود با من سخن گفته بود، گفت: «فرزندان، این بار آخر است که من به شما درس می دهم، دشمنان حکم کرده اند که در مدارس این نواحی، زبانی جز زبان خود آنها تدریس نشود. معلم تازه فردا خواهد رسید و این آخرین درس زبانی ملی شماست که امروز می خوانید. از شما خواهش دارم که به درس من درست دقّت کنید.»

این سخنان مرا سخت دگرگون کرد. معلوم شد که آنچه بر دیوار خانه کدخدا اعلان کرده بودند، همین بود که: «از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملی ممنوع است.»

***

کرسی: صندلی. مدارس: جمع مدرسه. نواحی: جمع ناحیه، اطراف، جانب (هم‌آوا با نواهی: نهی شده‌ها). اعلان: آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن.

نکات: صدای گرم: حس آمیزی.

***

آری این آخرین درس زبان ملی من بود. مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم و به همان اندک مایه‌ای که داشتم قناعت کنم. چقدر تأسف خوردم که پیش از آن ساعت‌های درازی را از عمر خویش تلف کرده و به جای آنکه به مدرسه بیایم، به باغ و صحرا رفته و عمر به بازیچه به سر برده بودم.

کتاب‌هایی که تا همین دقیقه در نظر من سنگین و ملال انگیز می نمود، دستور زبان و تاریخی که تا این زمان به سختی حاضر بودم به آنها نگاه کنم، اکنون برای من در حکم دوستان کهنی بودند که ترک آنها و جدایی از آنها به سختی ناراحت و متأثّرم می کرد. درباره معلّم نیز همین گونه می اندیشیدم.

اندیشه آنکه وی فردا ما را ترک می کند و دیگر او را نخواهم دید، خاطرات تلخ تنبیهاتی را که از او دیده بودم و ضربات چوبی را که از او خورده بودم، از صفحه ضمیرم یکباره محو کرد. معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس‌های نو خود را بر تن کرده بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته بودند.

گویی تأسّف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظه‌ای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان می رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و مدرسه داری و خدمت‌گزاری قدردانی کنند.

***

تأسف: افسوس. در حکم: مانند. متأثّر: اندوهگین. تنبیه: گوشمالی. خدمت‌گزاری: انجام دادن وظیفه. قدردانی: ارج نهادن.

نکات: به سر بردن: کنایه از گذراندن. عمر به بازیچه به سر بردن: کنایه از تلف کردن عمر. خاطرات تلخ: حس آمیزی. صفحه ضمیر: اضافه تشبیهی.

***

در این اندیشه‌ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند. می بایست که برخیزم و درس را جواب بدهم. راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور را که بدان دشواری بود، از بر بخوانم؛ اما در همان لحظه اول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلم نگاه کنم.

در این میان، سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می گفت: فرزند، تو را سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا خود به قدر کفایت متنبّه شده ای. می بینی که چه روی داده است. آدمی همیشه به خود می گوید، وقت باقی است، درس را یاد می گیرم؛ اما می بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وامی‌گذاریم.

اکنون این مردم که به زور بر ما چیره گشته اند، حق دارند که ما را ملامت کنند و بگویند: «شما چگونه ادّعا دارید که قومی آزاد و مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی‌توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه، فرزند، تنها تو در این کار مقصّر نیستی. همهٔ ما سزاوار ملامتیم. پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان که باید اهتمام نورزیده اند و خوش تر آن دانسته اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر به دست آورند.

من خود نیز مگر درخور ملامت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم، بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می افتاد، شما را رخصت نمی‌دادم تا در پی کار خویش بروید؟

***

مستغرق: غرق شده. راضی: خرسند (هم‌آوا با رازی: اهل ری). رسا: بلیغ. از بر خواندن: از حفظ خواندن. قدر: اندازه (هم‌آوا با غدر: نابکاری). کفایت: کافی، بسنده. متنبّه: آگاه. واگذاردن: واگذار کردن. چیره: غلبه. مقصّر: کوتاهی کننده. ملامت: سرزش. اهتمام: توجه. درخور: شایسته. رخصت: اجازه.

نکات: آیا به جای آنکه … خویش بروید؟: پرسش انکاری. با نرمی می گفت: حس آمیزی. به دست آوردن: کنایه. سرگرم کردن: مشغول کردن.

***

آنگاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت: زبان ما در شمار شیرین ترین و رساترین زبان‌های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطر نبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور بیگانه گردد، تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند، همچون کسی است که کلید زندان خویش را در دست داشته باشد.

آنگاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداخت. تعجّب کردم که با چه آسانی آن روز درس را می فهمیدم. هر چه می گفت به نظرم آسان می نمود. گمان دارم که پیش از آن هرگز بدان حد با علاقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از آن، با چنان دقّت و حوصله‌ای درس نگفته بود. گفتی که این مرد نازنین می خواست پیش از آنکه ما را وداع کند و درس را به پایان برد، تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همه معلومات خود را در مغز ما فرو کند.

چون درس به پایان آمد، نوبت تحریر و کتابت رسید. معلمّ برای ما سرمشق‌هایی تازه انتخاب کرده بود که بر بالای آنها عبارت «میهن، سرزمین نیاکان، زبان ملی» به چشم می خورد. این سرمشق‌ها که به گوشه میزهای تحریر ما آویزان بود، چنان می نمود که گویی در چهارگوشه اتاق، درفش ملی ما را به اهتزاز درآورده باشند، نمی‌توان مجسم کرد که چطور همه شاگردان در کار خط و مشق خویش سعی می کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرورفته بودند.

بر بام مدرسه کبوتران آهسته می خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می دادم، پیش خود اندیشه می کردم که آیا اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟

***

مغلوب: شکست خورده. مقهور: شکست خورده. معرفت: شناخت. تحریر: نوشتن. کتابت: نوشتن، تحریر. درفش: پرچم. اهتزاز درآوردن: جنباندن. ترنّم: آواز خواندن.

نکات: زبان شیرین: حس آمیزی. همچون کسی است که کلید زندان: تشبیه. در مغز ما فرو کند: کنایه از اینکه بیاموزد.

***

گاه گاه که نظر از روی صفحه مشق خود برمی گرفتم، معلّم را می دیدم که بی حرکت بر جای خویش ایستاده است و با نگاه‌های خیره و ثابت، پیرامون خود را می نگرد؛ تو گفتی می خواست تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود، در دل خویش نگاه دارد. فکرش را بکنید! چهل سال تمام بود، که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده بود.

تنها تفاوتی که در این مدّت در اوضاع پدید آمده بود، این بود که میزها و نیمکت‌ها بر اثر مرور زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غرس کرده بود، اکنون درختانی تناور شده بودند. چه اندوه جان‌کاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد می بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع ابدی گوید.

***

اشیا: جمع شی. اوضاع: جمع وضع. فرسوده: کهنه. غَرس: کاشتن. جان‌کاه: جان‌گداز. مصیبت: بلا. وداع: خداحافظی. ابدی: جاودانی.

***

با این همه، قوّت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد. پس از تحریر مشق، درس تاریخ خواندیم. آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند. در آخر اتاق، یکی از مردان معمّر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر خویش در آن می نگریست، با کودکان هم‌آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار می کرد.

صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست می داد و هوس می کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم. دریغا! خاطره این آخرین روز درس همواره در دل من باقی خواهد ماند.

در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرارسید و در همین لحظه، صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که از مشق و تمرین بازمی گشتند، در کوچه طنین افکند. معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست، تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و باعظمت جلوه نکرده بود. گفت:

«دوستان، فرزندان، من … من …»

امّا بغض و اندوه، صدا را در گلویش شکست. نتوانست سخن خود را تمام کند.

سپس روی برگردانید و پاره‌ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید، بر تخته سیاه این کلمات را با خطی جَلی نوشت: «زنده باد میهن»!

آنگاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید، با دست به ما اشاره کرد که «تمام شد. بروید، خدا نگهدارتان باد!»

قصّه‌های دوشنبه، آلفونس دوده

***

ستبر: کلفت. می نگریست: نگاه می کرد. غریب: شگفت (هم‌آوا با قریب: نزدیک). دریغا: افسوس. اثنا: میان. طنین: بانگ، صدا، پژواک. طنین افکند: پیچید. برخاست: بلند شد. پر مهابت: پر شکوه. باعظمت: بزرگ. جَلی: ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود.

نکات: رنگ پریده: کنایه از ترسیده. صدا را در گلویش شکست: کنایه از اینکه نتوانست سخن بگوید.

حمایت مالی فارسی 100

متن درس عشق جاودانی

آیا چیزی در مخیّلۀ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،
امّا جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟
چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن
که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟
هر روز باید ذکری واحد را مکرّر بخوانم
و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم: «که تو از آن منی، و من از آن تو»،
درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.
این گونه است که عشق جاودانی همواره معشوق را جوان می بیند
و نه توجّهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد
و نه اهمّیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد،
بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود می گرداند
و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است،
همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند.
غزلواره‌ها، شکسپیر

چند نکته تکمیلی

ما در این مقاله، به بررسی معنی درس عشق جاودانی و روانخوانی آخرین درس، درس هجدهم فارسی دوازدهم پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی می‌توانید به سایت دفتر تالیف کتاب‌های فارسی مراجعه کنید. همچنین می‌توانید مجموعه‌ای از ترجمه آثار شکسپیر را مطالعه کنید. البته من از شما می‌خواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس عشق جاودانی، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.

همچنین ما، علاوه بر معنی درس عشق جاودانی فارسی دوازدهم، شرح و معنی درس‌های دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده‌ایم. برای مطالعه مقاله‌های مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.

1 thoughts on “معنی درس عشق جاودانی (درس 18 فارسی دوازدهم)

  1. ناشناس میگوید:

    اسم کتاب شکسپیر «غزلواره ها» هستش. مگه در شعر انگلیسی هم قالب غزل داریم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *