درس کلاس نقاشی را خوانده اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 1 آشنا شویم.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه ای برای بهره گیری دانش آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده ایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس کلاس نقاشی ، درس نهم فارسی دهم (فارسی ۱) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه می شود.
متن درس کلاس نقاشی
زنگ نقّاشي، دلخواه و روان بود. خشكي نداشت. به جد گرفته نميشد. خنده در آن روا بود. معلّم دور نبود. صورتك به رو نداشت. «صاد» معلّم ما بود؛ آدمي افتاده و صاف. سالش به چهل نميرسيد. كارش نگارِ نقشۀ قالي بود و در آن دستي نازك داشت. نقشبندياش دلگشا بود و رنگ را نگارين ميريخت. آدم در نقشهاش نبود و بهتر كه نبود. در پيچ و تاب عرفانيِ اسليمي، آدم چه كاره بود؟!
معلّم، مرغان را گويا ميكشيد؛ گوزن را رعنا رقم مي زد؛ خرگوش را چابك ميبست؛ سگ را روان گَرته ميريخت؛ امّا در بيرنگ اسب حرفي به كارش بود و مرا حديثي از اسبپردازي معلّم در ياد است.
سال دوم دبيرستان بوديم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشي ما بود. در كلاس نشسته بوديم و چشم به راه معلّم. «صاد» آمد. برپا شديم و نشستيم. لولهاي كاغذ زير بغل داشت. لوله را روي ميز نهاد. نقشۀ قالي بود و لابد ناتمام بود. معلّم را عادت بود كه نقشۀ نيم كاري با خود به كلاس آورد و كارش پيوسته همان بود: به تختۀ سياه با گچ طرح جانوري ميريخت؛ ما را به رونگاري آن مينشاند و خود به نقطه چيني نقشۀ خود مينشست.
معلّم پاي تخته رسيد؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت: «خرگوشي ميكشم تا بكشيد». شاگردي از درِ مخالفت صدا برداشت: «خرگوش نه!» و شيطنت ديگران را برانگيخت. صداي يكيشان برخاست: «خسته شديم از خرگوش، دنيا پُرِ حيوان است». از تهِ كلاس، شاگردي بانگ زد: «اسب!» و تني چند با او همصدا شدند: «اسب، اسب!» و معلّم مشوّش بود. از درِ ناسازي صدا برداشت: «چرا اسب؟ به درد شما نمي خورد؛ حيوان مشكلي است.» پي برديم راه دست خودش هم نيست و اين بار اتاق از جا كنده شد. همه با هم دَم گرفتيم: «اسب، اسب!» كه معلّم فرياد كشيد: «ساكت!» و ما ساكت شديم و معلّم آهسته گفت: «باشد، اسب ميكشم». و طرّاحي آغاز كرد. «صاد» هرگز جانوري جز از پهلو نكشيد. خَلَفِ صِدقِ نياكانِ هُنروَرِ خود بود و نمايش نيمرخ زندگان رازي دربرداشت و از سرِ نيازي بود. اسب از پهلو، اسبي خود را به كمال نشان ميداد.
دست معلّم از وَقبِ حيوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فكّ زيرين را پيمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از يال و غارِب به زير آمد؛ از پستي پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آويخت؛ پس به جايِ گردن بازآمد. به پايين رو نهاد؛ از خمِ كتف و سينه فرا رفت و دو دست را تا فراز كُلّه نمايان ساخت. سپس شكم را كشيد و دو پا را تا زير زانو گرته زد. «صاد» از كار بازماند. دستش را پايين برد و مردّد مانده بود. صورت از او چيزي ميطلبيد؛ تمامت خود ميخواست. كُلّّۀ پاها مانده بود، با سُمها و ما چشم به راه آخرِ كار و با خبر از مشكلِ «صاد». سراپاش از درماندگياش خبر ميداد؛ اما معلّم درنماند. گريزي رندانه زد كه به سود اسب انجاميد؛ شتابان خطهايي درهم كشيد و علفزاري ساخت و حيوان را تا ساقِ پا به علف نشاند. شيطنت شاگردي گُل كرد؛ صدا زد: «حيوان مچ پا ندارد، سم ندارد.» و معلّم كه از مَخمَصه رَسته بود، به خون سردي گفت: «در علف است، حيوان بايد بچرد».
معلّم نقّاشيِ مرا خبر سازيد كه شاگردِ وفادارِ حقيرت، هرجا به کار صورتگري در ميماند، چارۀ درماندگي به شيوۀ معلّم خود ميكند.
اتاق آبی، سهراب سپهری
کلیات درس کلاس نقاشی
سهراب سپهری: شاعر و نقّاش صاحب سبک معاصر در سال 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. نخستين مجموعۀ شعر نوِ او با عنوان مرگ رنگ در سال 1330منتشر شد؛ اما شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند «صدای پای آب» آغاز شد و با شعر «مسافر» تثبيت گشت. اوج شاعري او در منظومۀ صداي پاي آب نمايان شد. او از اين مجموعه به بعد به سبکِ شخصيِ خود دست پيدا کرده و يک نگاهِ فلسفي شرقي را که بيشتر يادآور عرفان هندي است، به شعر خود وارد کرد. اين نگاهِ طبيعتگرا، عارفانه و صلح جويانه در آثار بعدي سهراب نيز ديده ميشود. مجموعه اشعار سهراب سپهری با نام هشت کتاب به چاپ رسيده است. وی در اول اردیبهشت ماه سال 1359ه.ش بر اثر بيماری درگذشت و پيکرش در مشهد اردهال کاشان به خاک سپرده شد.
جلال آل احمد: جلال الدین سادات آل احمد، نويسندۀ برجستۀ معاصر در سال 1302 در تهران و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش که روحانی بود میخواست جلال نيز راه او را ادامه دهد، اما او به استخدام اداره فرهنگ (آموزشوپرورش) درآمد. او در سالهای پايانی زندگی دچار تحول روحی شد و ارتباطی معنوی با خداوند برقرار کرد. وی در کتاب «خسی در میقات» که سفرنامۀ حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند. جلال آل احمد در اواخر عمر، به کلبهای در میان جنگلهای اَسالِم گیلان کوچ کرد و در شهریورماه سال 1348 در چهلوششسالگی زندگی را بدرود گفت. ازجمله آثار او میتوان به کتابهای «دیدوبازدید»، «از رنجی که میبریم»، «سه تار»، «زن زیادی»، «ارزيابی شتابزده» «اورازان»، «مدیر مدرسه»، «غربزدگی»، «سنگی بر گوری»، «خسی در میقات» و … اشاره کرد.
معنی و مفهوم متن و آرایه ها و نکات ادبی و زبانی درس کلاس نقاشی
زنگ نقّاشي، دلخواه و روان بود. خشكي نداشت. به جد گرفته نميشد. خنده در آن روا بود. معلّم دور نبود. صورتك به رو نداشت. «صاد» معلّم ما بود؛ آدمي افتاده و صاف. سالش به چهل نميرسيد. كارش نگارِ نقشۀ قالي بود و در آن دستي نازك داشت. نقشبندياش دلگشا بود و رنگ را نگارين ميريخت. آدم در نقشهاش نبود و بهتر كه نبود. در پيچ و تاب عرفانيِ اسليمی، آدم چه كاره بود؟!
***
دلخواه: باب ميل. روان: راحت. خشكي نداشت: خسته کننده نبود. جد: جدي، جدیت. روا: جايز. دور نبود: صميمي بود، بداخلاق نبود. صورتك: نقاب. صورتك به رو نداشت: نقش بازی نمیکرد. افتاده: متواضع، فروتن. صاف: صادق، روراست. نگار: نقاشی کردن، کشيدن. نازک: ظریف. دستي نازك داشت: مهارت زيادی داشت. نقشبندي: نقاشی کردن، کشيدن. دلگشا: روح بخش، زيبا. رنگ ريختن: رنگ کردن، نقاشی کردن. نگارين: زيبا، هنرمندانه. اسليمي: ممال (تغيير شکل يافتۀ کلمۀ) اسلامی. طرحهایی مرکّب از پیچوخمهای متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند.
نکات: واژه های املايي: صورتك، نقشۀ قالي، نقشبندي، عرفان، اسليمي. کنايه: «خشكي نداشت»، «دور نبود»، «صورتك به رو نداشت»، «افتاده بودن»، «صاف بودن»، «دستي نازك داشت». مجاز: «دست» مجاز از نگارگری. پرسش انکاری: «در پيچ و تاب عرفانيِ اسليمی، آدم چه كاره بود؟!».
***
معلّم، مرغان را گويا ميكشيد؛ گوزن را رعنا رقم مي زد؛ خرگوش را چابك ميبست؛ سگ را روان گَرته ميريخت؛ امّا در بيرنگ اسب حرفي به كارش بود و مرا حديثي از اسبپردازي معلّم در ياد است.
***
مرغان: پرندگان. گويا: سخنگو، آوازخوان. رعنا: خوش قد و قامت، زیبا. رقم مي زد: میکشيد، رسم میکرد. چابك: سريع. ميبست: نقاشی میکرد، میکشيد. روان: آسان و سريع. گرته: گرده، زغال ساییده شده. گرته ميريخت: طراحی با خاک زغال یا زغال، طراحی میکرد، میکشيد. بيرنگ: طرح اوليه. حرفي به كارش بود: اشکالی داشت. حديث: داستان، خاطره. اسبپردازي: کشيدن و نقاشی اسب.
نکات: ایهام: «گویا» به دو معنا اشاره دارد: 1- واضح و روشن. 2- سخنگو. ایهام: «چابک» به دو معنا اشاره دارد: 1- سریع. 2- در حال دویدن. واژه های املايي: رعنا، رقم مي زد، گرته ميريخت، حديث.
***
سال دوم دبيرستان بوديم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشي ما بود. در كلاس نشسته بوديم و چشم به راه معلّم. «صاد» آمد. برپا شديم و نشستيم. لولهاي كاغذ زير بغل داشت. لوله را روي ميز نهاد. نقشۀ قالي بود و لابد ناتمام بود. معلّم را عادت بود كه نقشۀ نيم كاري با خود به كلاس آورد و كارش پيوسته همان بود: به تختۀ سياه با گچ طرح جانوري ميريخت؛ ما را به رونگاري آن مينشاند و خود به نقطه چيني نقشۀ خود مينشست.
***
چشم به راه بوديم: منتظر بوديم. قالي: فرش. لابد: حتماً. پيوسته: هميشه. طرح ميريخت: میکشيد، طراحی میکرد. رونگاري: كشيدن از روي طرح. نقطهچيني: طراحی اوّليه. نکات: کنايه: «چشم به راه بودن».
***
معلّم پاي تخته رسيد؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت: «خرگوشي ميكشم تا بكشيد». شاگردي از درِ مخالفت صدا برداشت: «خرگوش نه!» و شيطنت ديگران را برانگيخت. صداي يكيشان برخاست: «خسته شديم از خرگوش، دنيا پُرِ حيوان است». از تهِ كلاس، شاگردي بانگ زد: «اسب!» و تني چند با او همصدا شدند: «اسب، اسب!» و معلّم مشوّش بود. از درِ ناسازي صدا برداشت: «چرا اسب؟ به درد شما نمي خورد؛ حيوان مشكلي است.» پي برديم راه دست خودش هم نيست و اين بار اتاق از جا كنده شد. همه با هم دَم گرفتيم: «اسب، اسب!» كه معلّم فرياد كشيد: «ساكت!» و ما ساكت شديم و معلّم آهسته گفت: «باشد، اسب ميكشم». و طرّاحي آغاز كرد. «صاد» هرگز جانوري جز از پهلو نكشيد. خَلَفِ صِدقِ نياكانِ هُنروَرِ خود بود و نمايش نيمرخ زندگان رازي دربرداشت و از سرِ نيازي بود. اسب از پهلو، اسبي خود را به كمال نشان ميداد.
***
از درِ: از روی. صدا برداشتن: بلند گفتن، فرياد زدن. برانگيخت: تحريک کرد. برخاست: بلند شد. تنی چند: چند نفر. مشوّش: آشفته، پريشان. ناسازي: مخالفت. پی بردیم: فهمیدیم. اتاق از جا كنده شد: کلاس آن قدر از صدا و فرياد پر شد که انگار از جا کنده شد. دَم گرفتن: تکرار کردن. خَلَفِ صِدق: جانشين راستين. نياكان: اجداد. هُنروَر: هنرمند. نيمرخ: نيمی از چهره. رازي در بر داشت: در سنت نگارگري شرق به دليل انتخاب زاويۀ ساده، معمولا نقشها از پهلو كشيده ميشد. از سرِ: به خاطر. پهلو: کنار. اسبي خود را به كمال نشان ميداد: اسب بودن (زيباييهای بدن خود را) به بهترين شکل نشان میداد.
نکات: کنایه: «به درد شما نمی خورد» کنایه از اینکه مناسب شما نیست. كنايه: «راه دستش نيست» کنایه از اينكه «در آن كار مهارت ندارد و برایش ساده نيست». مجاز: «اتاق» مجاز از دانش آموزان. کنایه: «اتاق از جا كنده شد» کنایه از شلوغ شدن کلاس. سجع: راز، نياز.
***
دست معلّم از وَقبِ حيوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فكّ زيرين را پيمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از يال و غارِب به زير آمد؛ از پستي پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آويخت؛ پس به جايِ گردن بازآمد. به پايين رو نهاد؛ از خمِ كتف و سينه فرا رفت و دو دست را تا فراز كُلّه نمايان ساخت. سپس شكم را كشيد و دو پا را تا زير زانو گرته زد. «صاد» از كار بازماند. دستش را پايين برد و مردّد مانده بود. صورت از او چيزي ميطلبيد؛ تمامت خود ميخواست. كُلّّۀ پاها مانده بود، با سُمها و ما چشم به راه آخرِ كار و با خبر از مشكلِ «صاد». سراپاش از درماندگياش خبر ميداد؛ اما معلّم درنماند. گريزي رندانه زد كه به سود اسب انجاميد؛ شتابان خطهايي درهم كشيد و علفزاري ساخت و حيوان را تا ساقِ پا به علف نشاند. شيطنت شاگردي گُل كرد؛ صدا زد: «حيوان مچ پا ندارد، سم ندارد.» و معلّم كه از مَخمَصه رَسته بود، به خون سردي گفت: «در علف است، حيوان بايد بچرد».
***
وَقَب: فرورفتگی اندام، گودی چشم. روان شد: شروع به حرکت کرد. فرود آمد: پايين آمد. صورت داد: کشيد، نقاشی کرد. فک: آرواره. پیمود: طی کرد. آخُره: چنبرۀ گردن، قوس زیر گردن. نشاند: در جای خود کشيد، نقاشی کرد. غارِب: میان دو کتف. گُرده: پشت، بالای کمر. برآورد: کشيد، طراحی کرد. بازآمد: برگشت. فرا رفت: رد شد، بالا رفت. كُلّه: برآمدگی پشت پای اسب. گرته زدن: طرّاحی کردن، از رویِ یک تصویر یا طرح نسخهبرداری کردن. از کار بازماند: کار را رها کرد. مردّد: در شک و ترديد. گریز زدن: خلاص شدن. صورت: تصوير، نقّاشی. تمامت: پايان، کامل کردن. رندانه: زیرکانه. مَخمَصه: تنگنا، گرفتاری. رَستن: رها شدن.
نکات: مجاز: «سراپا» مجاز از همه وجود. کنایه: «درنماند» کنایه از عاجز نشد. کنایه: «گل کرد» کنایه از شکفت. کنایه: «خون سردی» کنایه از آرامش. واژه های املايي: وَقب، غارِب، علفزار، سُم، مَخمَصه، رَسته.
***
معلّم نقّاشيِ مرا خبر سازيد كه شاگردِ وفادارِ حقيرت، هرجا به کار صورتگري در ميماند، چارۀ درماندگي به شيوۀ معلّم خود ميكند.
اتاق آبی، سهراب سپهری
***
حقیر: ناچیز. صورتگري: طراحی، نقاشی. درماندن: عاجز شدن، ناتوان شدن.
***
نکات ضروری درس کلاس نقاشی
* انواع «و»: در ادبيات فارسی «و» انواع متعددی دارد که در اينجا به مهم ترين آن ها اشاره میشود:
الف- «و» حالیه: به معنی «و حال آن که»، «در حالی که»؛ مثال: محبوسم و طالع است منحوسم.
ب- «و» عطف: بین دو یا چند واژۀ هم نقش میآید؛ مثال: کتاب و دفتر خریدم.
ج- «و» ربط (پیوند و هم پایه ساز): بین دو جمله می آید؛ مثال: من به کتابفروشی رفتم و کتاب خریدم.
د- «و» مباینت (استبعاد): برای برجسته کردن پیام می آید و معنی دور بودن میدهد؛ مثال: من و انکار شراب! این چه حکایت باشد
هـ- «و» مقابله (تقابل): حرف اضافه است و به معنی «در مقابل»؛ مثال: عمر برف است و آفتاب تموز.
روانخوانی پیرمرد چشم ما بود
بار اول که پیرمرد را دیدم در کُنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران عَلَم کرده بود؛ تیرماه 1325. زبر و زرنگ میآمد و میرفت. دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن جوانکی بودم و توی جماعت، بُر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدمها»یش را خواند.
***
کنگره: همايش، مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند (کلمۀ فرانسوی). شوروی: «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» متشکل از 15 کشور مستقلِ شمال آسيا و شرق اروپا، به مرکزيت روسيه بود، که در سال 1922 م. تشکيل شد و در سال 1991م. با اعلام استقلال کشورهای متحد از هم پاشيد. زبر و زرنگ: چست و چالاک. بُر خوردن: در میان قرار گرفتن. خطابه: سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن. آی آدمها: نام يکی از شعرهای معروف نيما يوشيج.
نکات: واژه های املايي: عَلَم کردن، خطابه. ایهام: «چشم ما بود» ایهام دارد: 1- عزیز و گرامی بود؛ 2- راهنما و رهبر ما بود. کنایه: «عَلَم کردن» کنايه از «برپا کردن، برگزار کردن».
***
تا اواخر سال 26 یکی دو بار هم به خانهاش رفتم. خانهاش کوچۀ پاریس بود. شاعر از «یوش» گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمیداد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه میدوید و سر و صدا میکرد.
***
یوش: نام زادگاه نيما در استان مازندران.
نکات: حذف فعل: در جملۀ «شاعر از ’یوش‘ گریخته و در کوچۀ پاریس» فعل «بود» حذف شده است. «واو» در اين جمله «واو استبعاد يا مباينت» است. کنايه: «رو نشان ندادن» کنایه از کنارهگيری کردن. دوری کردن.
***
دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید حدود سال 29 و 30. یکی دو بار با زنم سراغشان رفتیم. همان نزدیکیهایِ خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهای بسازیم. راستش اگر او در آن نزديکی نبود، آن لانه ساخته نمیشد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و مُعاشرت همسایگانه پیش آمد.
***
شمیران: منطقهای در شمال تهران. وقفی: منسوب به وقف، مِلک يا دارايي خاصی که برای مقصود معينی اختصاص داده شده باشد. لانه: خانۀ کوچک. مُعاشرت: گفت و شنید، الفت داشتن، رفتوآمد. همسایگانه: منسوب به همسايگی.
***
محل هنوز بیابان بود و خانهها درست از سینۀ خاک در آمده بودند و در چنان بیغولهای آشنایی غنیمتی بود؛ آنهم با «نیما». از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد میدیدم؛ گاهی هر روز؛ در خانههامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید میرفت یا برمیگشت. سلامعلیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ فکر نمیکردم که بهزودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
***
از سینۀ خاک درآمده بودند: در ميان خاک ساخته شده بودند. بیغوله: کنج، گوشهای دور از مردم، گوشهای دور از آبادی.
نکات: تشخیص: «سینه خاک».
***
گاهی هم سراغ همدیگر میرفتیم؛ تنها يا با اهل و عیال. گاهی دردِ دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یکبار مدرسه عوض میکرد و هرچه میگفتيم بحران بلوغ است و سخت نگیريد، فایده نداشت.
***
عیال: زن و فرزندان، زن. اهل و عیال: خانواده. دردِ دل: بيانِ اندوه خود به دیگری، شکوه، گِلِه. بحران: آشفتگی و تغيير حالت.
نکات: واژه های املايي: سراغ، اهل و عیال، عوض میکرد، بحران بلوغ.
***
زندگی مرفّهی نداشتند. پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ میگرفت که صرف و خرج خانهاش میشد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملّی کار میکرد و حقوقی میگرفت. و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خرابتر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. بخصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد، رفتوآمد شاعران جوان بود. عالیه خانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است، برای خیل جوانان، امّا تحمّل آن همه رفتوآمد را نداشت؛ بهخصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفتوآمد به تنگ آمده بود.
***
مرفّه: راحت و آسوده. شندرغاز: پول اندک و ناچيز. خیل: گروه، دسته. معیشت: زندگی.
نکات: واژه های املايی: مرفّه، شندرغاز، معیشت. کنایه: «معیشت تنگ» کنايه از زندگی سخت و دشوار، زندگی با فقر. کنایه: «به تنگ آمده بود» کنايه از خسته شده بود.
***
هر سال تابستان به یوش میرفتند. خانه را اجاره میدادند یا به کسی میسپردند و از قند و چای گرفته تا ترهبار و بُنشَن و دوا درمان، همه را فراهم میکردند و راه میافتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی میکردند.
***
ترهبار: انواع ميوهها و سبزیهای خوردنی. بُنشَن: خواروبار از قبیل نخود و لوبیا و عدس. قندهار: شهری در افغانستان امروزی. ییلاق: منطقهای که در تابستان به آنجا بروند، سردسير؛ متضاد قشلاق.
نکات: کنایه: «سفر قندهار» کنايه از سفر دور و دراز. تشبیه: «درست همچون سفری به قندهار».
***
اما من میدیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هر ساله به جستوجوی تسلّایی میرفت برای غم غربتی که در شهر به آن دچار میشد. نمیدانم خودش میدانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود. مسلماً اگر درها را به رویش نبسته بودند؛ شاید وضع جور دیگری بود. این آخریها فریاد را فقط در شعرش میشد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگانیاش بیتلاطم بود و خیالش تخت.
***
تسلاّ: آرامش. غربت: دوری، دور شدن از شهر خود، دور شدن از وطن خود (متضاد قربت، نزديکی). نیما نشده بود: مشهور نشده بود. مسلماً: بدون شک، حتماً. بیتلاطم: آرام.
نکات: خیالش تخت: فعل «بود» به قرينه لفظی حذف شده است. واژه های املايي: تسلاّ، غم غربت، مسلماً، حرکات، تلاطم. مجاز: «فرياد» مجاز از اعتراض. کنایه: «تخت بودن خيال کسی» کنايه از «راحت بودن خيال» او است.
***
به همین طریق بود که پیرمرد، دور از هر اَدایی به سادگی در میان ما زیست و به سادهدلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگتر بست تا دست آخر با حقارت زندگیهامان اُخت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کولهای سالها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان میبردی، شاید هم به حق، از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنینهای بود که در چشمِ بی نورِ یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
***
اَدا: ناز و عشوه. حقارت: خواری، پستی. اُخت شدن: عادت کردن. طمأنینه: آرامش و قرار. فراعنه: جِ فرعون، پادشاهان قدیم مصر.
نکات: واژه های املايي: اَدا، حقارت، طمأنینه، در واقع، مجسّمه، فراعنه. کنایه: «تنگگرفتن» کنايه از در تنگنا قرار دادن، سخت گرفتن. کنایه: «کمربند خود را تنگتر بستن» کنايه از با سختی کنار آمدن، بر خود سخت گرفتن. تشبيه: «نيما» به «مرواریدی که در دل صدف کج و کولهای سالها بسته ماند» و همچنين به «چشم زمانه» (وجه شبه: ارزشمند بودن) و «آرامش» او به «طمأنینهای در چشمِ بی نورِ یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه» تشبيه شده است (وجه شبه: بیفروغ بودن). استعاره: جامعه از «صدف کج و کوله» استعاره گرفته شده است. کنايه: «چشم کسی يا چيزی بودن» کنایه از بسيار برای او ارزشمند و عزيز بودن. تشخيص: «زمانه» جاندار پنداشته شده است. اضافۀ استعاری: چشم زمانه.
***
این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی، نه پادردی و نه هیچ ناراحتیِ دیگر. فقط یک بار، دو سه سال پیش از مرگش، شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.
***
هیچ نشد: اصلا اتفاق نيفتاد. ناليدن: ناله و زاری کردن. تابستانه: تابستانی.
***
شبی که آن اتّفاق افتاد، ما به صدایِ در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم در زدن میراب نیست و شستم خبردار شد. گفتم: «سیمین به نظرم حال پیرمرد خوش نیست». کُلفَتشان بود، وحشت زده مینمود.
***
میراب: نگهبان آب، کسی که آب را بين خانه ها و باغ ها تقسیم میکند.سیمین: سيمين دانشور، نويسندۀ مشهور و همسر جلال آل احمد. کُلفَت: خدمتکار زن.
نکات: کنایه: «از خواب پریدن» کنايه از بیدار شدن ناگهانی. کنایه: «شَستم خبردار شد» کنايه از متوجه شدم، آگاه شدم.
***
مدتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیرعادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کنار جادۀ چالوس روی قاطر آورده بودنش. اما نه لاغر شده بود و نه رنگش برگشته بود، فقط پاهايش باد کرده بود و از زنی سخن می گفت که وقتی یوش بودهاند برای خدمت او میآمده، و مینشسته و مثل جغد او را میپاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار میکرده و خودش را به خواب میزده و من حالا از خودم میپرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟ هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری میزدیم. آرام بود و چیزی نمیخواست و در نگاهش همان تسلیم بود و حالا… .
***
افتاده بود: بيمار شده بود، بستری شده بود. قاطر: چهارپای باربر قویتر و بزرگتر از الاغ. پاییدن: نگاه کردن، مراقبت کردن.
نکات: کنایه: «کارش را ساخت» کنايه از اینکه او را از بين برد، باعث مرگ او شد. کنایه: «مثل جغد نگاه کردن» کنايه از زل زدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن. تشبيه: «زن» به «جغد» تشبيه شده است.
***
چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمیکردم که کار از کار گذشته باشد.گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کُرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله می کرد: «نیمام از دست رفت!»
***
لابد: ناچار، گويا، شايد. کُرسی: تختِ چوبیِ پهن، کوتاه و چهارگوش که در زمستان زیر آن منقل میگذاشتند و رویش لَحاف يا پتو میانداختند و در زیر آن خود را گرم میکردند.
نکات: کنایه: «کار از کار گذشتن» کنايه از «موقع و فرصت از دست رفتن»، «مُردن».
***
آن سر بزرگ، داغِ داغ بود. امّا چشمها را بسته بودند؛ کورهای تازه خاموش شده. باز هم باورم نمیشد. عالیه خانم بهتر از من میدانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بیتابی میکرد و هی میپرسید: «فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟» و مگر میشد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهرخواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، که عجيب سبُک بود، از زیرِ کرسی در آوردیم و رو به قبله خواباندیم. گفتم: «برو سماور را آتش کن؛ الان قوم و خویشها میآیند.» و سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد: «والصّافّات صفّا».
ارزیابی شتابزده، جلال آل احمد
***
بیتابی: بیقراری. سماور: وسيلهای فلزی برای جوش آوردن آب که بالای آن قوری چای را جای میدهند تا دم بکشد (واژۀ روسی). آتش کُن: روشن کن. قوم و خویش: فاميل. والصّافّات صفّا: قسم به فرشتگان صف در صف (آيۀ اول سورۀ «الصافات»).
نکات: واژه های املايي: سراغ، کرسی، سماور، والصّافّات صفّا. تشبيه: «سر» به «کورۀ تازه خاموش شده» (وجه شبه: داغ بودن). تضمین: والصافّات صفّا.
تدریس و شرح و معنی روان خوانی پیرمرد چشم ما بود
چند نکته تکمیلی
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس کلاس نقاشی پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی دهم کلیک کنید. همچنین برای خواندن بخش های دیگر کتاب اتاق آبی کلیک کنید و اگر می خواهید نسخه چاپی این کتاب را بخرید، آن را در سایت شهر کتاب می توانید بیابید. البته من از شما می خواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه بخش های دیگر کتاب بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس کلاس نقاشی فارسی دهم، شرح و معنی درس های دیگر کتاب فارسی دهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه مقاله دریادلان صف شکن در سایت فارسی 100 روی عنوان این درس کلیک کنید.