درس کاوه دادخواه را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات درس 12 فارسی 2 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس کاوه دادخواه در آزمون نهایی فارسی یازدهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس کاوه دادخواه و گنج حکمت کاردانی، درس دوازدهم کتاب فارسی یازدهم (فارسی 2) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس کاوه دادخواه
در داستانهای حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرۀ انقلابی کاوۀ آهنگر بینظیر است و پیشبند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتّحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بیپناه بود.
ضحّاک، معرّب اژی دهاک (اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و فتنه و بدی؛ در اوستا موجودی است «سه پوزۀ سه سرِ شش چشم» دیوزاد و مایۀ آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحّاک بارها فریب ابلیس را میخورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاک دین بود، از پا درمیآورد تا ضحّاک به پادشاهی برسد.
سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی به او میخوراند و خوی بد رادر او میپرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او میروید و مایۀ رنج وی میشود.
پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمیآیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمیآورد و به نزد ضحّاک میرود و به او میگوید راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است. ضحّاک نیز چنین میکند و برای تسکین درد خود به این کار میپردازد.
به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران یا مهترزادگان به دیوان او میبرند و جانشان را میگیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون میآورد و به مارها میخوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد.
در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در اینجا نیز بر دوش ضحّاک میروید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث. در محیطی که پادشاه بیدادپیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همهجا چیرگی داشت و کسی ایمن نمیتوانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت:
چو ضحاک بر تخت شد شهریار | بر او سالیان انجمن شد هزار | |
نهان گشت کردار فرزانگان | پراگنده شد کام دیوانگان | |
هنر خوار شد، جادویی ارجمند | نهان راستی آشکارا گزند | |
برآمد بر این، روزگارِ دراز | كشید اژدها را به تنگی فراز | |
چنان بُد كه ضحّاک را روز و شب | به نام فریدون گشادی دو لب | |
زِ هر كشوری مِهتران را بخواست | كه در پادشاهی كُند پشت راست | |
از آن پس، چنین گفت با موبدان | كه ای پُرهُنر با گُهَر بِخرَدان | |
مرا در نهانی یكی دُشمنَ است | كه بر بِخردان این سخن، روشن است | |
یكی محضر اكنون بباید نوشت | كه جز تخمِ نیكی، سپهبد نَكِشت | |
ز بیمِ سپهبد همه راستان | بر آن كار گشتند همداستان | |
بدان محضرِ اژدها ناگزیر | گواهی نوشتند بُرنا و پیر | |
هم آن گَه، یكایک، ز درگاهِ شاه | برآمد خروشیدنِ دادخواه | |
ستمدیده را پیش او خواندند | بَرِ نامدارانش بنشاندند | |
بدو گفت مِهتَر به رویِ دُژَم | كه برگوی تا از كه دیدی ستم؟ | |
خروشید و زَد دست بر سر زِ شاه | كه شاها منم كاوۀ دادخواه! | |
یكی بیزیان مردِ آهنگرم | ز شاه، آتش آید همیبر سرم | |
تو شاهی و گر اژدهاپیكری | بباید زدن داستان، آوری | |
اگر هفت كشور به شاهی تو راست | چرا رنج و سختی همه بهرِ ماست | |
شماریت با من بباید گرفت | بدان تا جهان ماند اندر شگفت | |
مگر کز شمار تو آید پدید | که نوبت ز گیتی به من چون رسید | |
که مارانت را مغز فرزند من | همیداد باید ز هر انجمن | |
سپهبد به گفتار او بنگرید | شگفت آمدش كان سخنها شنید | |
بدو باز دادند فرزندِ اوی | به خوبی بجُستند پیوند اوی | |
بفرمود پس كاوه را پادشا | كه باشد بدان محضر اندر گوا | |
چو برخواند كاوه، همه محضرش | سَبُک، سوی پیران آن كشورش | |
خروشید كای پایمردانِ دیو | بُریده دل از ترسِ گِیهان خَدیو | |
همه سوی دوزخ نهادید روی | سپُردید دلها به گفتارِ اوی | |
نباشم بدین مَحضَر اندر گُوا | نه هرگز براندیشم از پادشا | |
خروشید و برجَست لرزان ز جای | بدرّید و بِسپَرد مَحضَر به پای | |
چو كاوه برون شد ز درگاه شاه | بر او انجمن گشت بازارگاه | |
همی بر خروشید و فریاد خواند | جهان را سراسر، سوی داد خواند | |
از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پای | بِپوشند هنگامِ زخمِ درای | |
همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد | همان گَه ز بازار برخاست گَرد | |
خروشان همیرفت نیزه به دست | كه ای نامدارانِ یزدانپرست | |
كسی كاو هوای فریدون كند | دل از بند ضحّاک بیرون كند | |
بپویید كاین مهتر آهرمن است | جهان آفرین را به دل، دشمن است | |
همیرفت پیش اندرون مَردِ گُرد | جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد | |
بدانست خود كافریدون كجاست | سراندر كشید و همیرفت راست | |
بیامد به درگاهِ سالار نو | بدیدندش آنجا و برخاست غَو | |
فریدون چو گیتی برآن گونه دید | جهان پیش ضحّاک وارونه دید | |
همیرفت منزل به منزل چو باد | سَری پُر زِ كینه، دلی پُر زِ داد | |
به شهر اندرون هر كه بُرنا بدند | چه پیران كه در جنگ، دانا بدند | |
سویِ لشكرِ آفریدون شدند | زِ نیرنگِ ضَحّاک بیرون شدند | |
شاهنامه، فردوسی |
فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاریاش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و در غاری «بنُش ناپدید» بود، سرنگون آویخت.
کلیات درس کاوه دادخواه
قالب شعر: مثنوی. نوع ادبی: حماسی. وزن: فعولن فعولن فعولن فَعَل.
فردوسی: حکیم ابوالقاسم منصور بن حسنِ فردوسی توسی از شاعران طراز اوّل ادبیِات فارسی است که از گذشتههای دور، با کتاب گرانقدر خود، شاهنامه، در میان مردم شهرت و محبوبیّت فراوان داشته است. فردوسی در حدود سال 329 هجری قمری در روستای باژ، در منطقۀ توس به دنیا آمد. او از نجیبزادگان و دهقانان طوس بود.
دهقانان به سنّت و فرهنگ ایرانی دلبستگی فراوان داشتند و یکی از دلایل نگارش شاهنامه توسط حکیم فردوسی این علاقه بود. این شاعر گرانقدر پس از یک عمر خدمت به زبان و فرهنگ ایران زمین در سال 411ه.ق در زادگاهش درگذشت.
شاهنامه: شاهنامۀ فردوسی نمونۀ اعلای یک اثر حماسی است که استاد سخن، فردوسی بزرگ، بیش از سی سال از عمر پربرکت خود را صرف سرودن آن کرد تا آن گونه که خود گفته است کاخی از نظم پی افکند که از باد و باران گزند نمییابد.
شاهنامه حماسه ملّی ایران و مجموعهای از تاریخ، باورها و اسطورههای ایرانیان طی قرنهای متمادی است که بیشترین تأثیر را در حفظ و گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در سدههای آغازین هجری داشته است. شاهنامه، منظومه مفصّلی است در حدود شصت هزار بیت که دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است.
ادبیّات حماسی: حماسه یکی از انواع ادبی و در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است؛ امّا در اصطلاح ادبی، روایتی داستانی از تاریخ تخیّلی یک ملّت است که با قهرمانیها، جنگاوریها و رخدادهای خلافِ عادت و شگفت (خارقالعاده) در هم میآمیزد. حماسۀ هر ملتّی، بیانکنندۀ آرمانهای آن ملت است و کوششهای آن ملت را در راه سربلندی و استقلال برای نسلهای بعدی روایت میکند.
در حماسه، تاریخ و اساطیر، خیال و حقیقت به هم آمیخته میشود و شاعر، مورّخ ملّت به شمار میآید. بنابراین هر حماسه چند ویژگی دارد:
الف) زمینۀ داستانی: یکی از ویژگیهای حماسه، داستانی بودن آن است. بنابراین حماسه را میتوان مجموعهای از حوادث دانست.
ب) زمینۀ قهرمانی: بیشترین بخشِ حماسه را اشخاص و حوادث تشکیل میدهد و وظیفۀ شاعرِ حماسی آن است که تصویرساز انسانهایی باشد که هم از نظر توانمندی جسمانی ممتازند و هم از لحاظ نیروی معنوی. قهرمانانِ حماسه، اغلب قهرمانان ملی هستند، مانند «رستم» و «اسفندیار» در شاهنامۀ فردوسی. فردوسی در توصیف رستم میگوید:
به روز نبرد آن یل ارجمند | به شمشیر و خنجر به گرز و کمند | |
برید و درید و شکست و ببست | یلان را سر و سینه و پا و دست |
ج) زمینۀ ملی: شاعر حماسهسرا بر آن است که اخلاق فردی و اجتماعی و عقاید فکری و مذهبی یک ملت را در قالب حوادث قهرمانی و در بستری از واقعیات به نمایش بگذارد. فردوسی از زبان رستم میگوید:
چو ایران نباشد تن من مباد | بدین بوم و بر زنده یک تن مباد |
د) زمینۀ خرق عادت: یعنی حوادث، انسانها و موجوداتی که با منطق عینی و تجربۀ علمی سازگاری ندارند؛ نظیر سیمرغ، دیو سپید و اسفندیارِ رویین تن، عمر هزار سالۀ زال و… . در داستان رستم و اسفندیار، سیمرغ افسانهای راهنمای رستم برای شکست دادن و کشتن اسفندیار میشود:
تهمتن گز اندر کمان راند زود | بر آن سان که سیمرغ فرموده بود | |
بزَد تیر بر چشم اسفندیار | سیه شد جهان پیش آن نامدار |
نکتۀ مهم و قابل توجّه آن است که آنچه در شاهنامه با عقل و منطق سازگار نیست، «نماد» است و از طریق تحلیلِ رمز آن، میشود به حقیقت آن پی برد. فردوسی خود در این زمینه میگوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان | به رنگ فسون و بهانه مدان | |
ازو هر چه اندر خورد با خرد | دگر بر رهِ رمز معنی بَرَد |
مجد خوافی: در نظم و نثر پارسی استاد بود. وی کتابی به تقلید از گلستان سعدی و بر همان شیوه نوشته است که «روضۀ خلد» نام دارد و آن را در سال 733 به پایان رسانید.
معنای کلمات درس کاوه دادخواه
ضحاک: بیوراسب، آژی دهاک، اژدها، ماردوش. شهریار: پادشاه. انجمن شدن: گرد آمدن. کردار: راه و رسم و پیشه. فرزانگان: دانایان، خردمندان. دیوانگان: انسانهای دیو سیرت و بد ذات. هنر: شایستگی، علم، فضیلت، معرفت. خوار شدن: بیارزش شدن. جادو: دروغ و دَغَل و سِحر. ارجمند: ارزشمند. نهان راستی: راستی و صداقت پنهان شده. آشکارا گزند: آسیب و تجاوز آشکار و علنی شده. روزگار برآمدن: سپری شدن روزگار، گذشت ایام.
فریدون: یکی از شخصیتهای اساطیری ایران است. او با یاری کاوۀ آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. لب گشادن: بر سر زبان بودن و یاد کردن از کسی. مهتران: بزرگان، کسانی که مقام و منزلت برتر داشتند. موبدان: پیشوایان دین زردشتی. بخردان: خردمندان. پُرهنر: صاحب فضیلت و دانش بسیار. با گهر: نجیب، اصیل، شریف، نژاده. گَو: پهلوان دلیر. بدنژاد: فرومایه، نانجیب. سترگ: قویهیکل، درشت، بزرگجثه.
مَحضَر: استشهادنامه، متنی که ضحاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود. سپهبد: فرمانده و سردار لشکر، (ضحاک). همداستان گشتن: همراه شدن، توافق، اتحاد، هم اندیشی. گواهی نوشتن: شهادت دادن، گواهی خود را ثبت کردن. بُرنا: جوان. یکایک: ناگهان. برآمدن: بالا رفتن، زیاد شدن، خروشیدن، بانگ زدن، فریاد زدن.
دادخواه: طالب عدل، خواهندۀ داد (کاوۀ آهنگر). ستم دیده: مورد ستم واقع شده (کاوه). خواندند: صدا زدند. نامداران: بزرگان. مهتر: بزرگ (ضحاک). دُژَم: خشمگین. به روی دژم: خشمگینانه و عصبانی. دست بر سر زدن: کنایه از اظهار ماتم و اندوه، ابراز خشم و عصبانیت کردن. آتش بر سر آمدن: کنایه از به شدت آزار و ستم دیدن. گر: اگرچه. اژدهاپیکر: در شکل و هیبت اژدها، مانند اژدها هولانگیز و ترسناک.
آوری: به یقین. هفت کشور: مجازاً تمام جهان؛ قدما جهان را به هفت قسمت (اقلیم، سرزمین) تقسیم میکردند. بهر: نصیب، قسمت، سهم (با بحر: دریا، اشتباه نشود). گوا بودن: گواه بودن، شهادت دادن، تایید کردن. سَبُک: فورا، سریع، بیدرنگ. پایمردان دیو: دستیاران حکومت، توجیه کنندگان حکومت بیداد. پایمردی: خواهشگری، میانجیگری، شفاعت. دیو: در اینجا استعاره از ضحاک. دل از ترس بریدن: کنایه از نترسیدن.
دل بریدن: کنایه از توجه نکردن، ترک کردن. گیهان: کیهان، جهان. خَدیو: خداوند، پادشاه. گیهانخدیو: خداوند جهان «ترکیب اضافی مقلوب». روی نهادن به چیزی: کنایه از رفتن به سوی چیزی، گرایش یافتن به چیزی. دل سپُردن: کنایه از پذیرفتن، تسلیم شدن. گوا نبودن: شهادت ندادن، تایید نکردن، امضا نکردن. براندیشیدن: ترسیدن. بَرجَستن: بلند شدن، از جا پریدن. سَپَردن: پای مال کردن و زیر پا گذاشتن.
انجمن گشتن: جمع شدن. بازارگاه: کوچهای سرپوشیده که از دو سوی دارای دکان باشد، مقصود از بازار مجازاً اهل بازار (مردم) است. جهان: مجاز از مردم جهان. پشت پا: رویِ پا، در مقابل. زخم: ضربه. دَرای: پتک، چکش بزرگ و سنگین آهنگران (در اصل زنگ کاروان). همان: فورا، بلافاصله. گرد برخاستن از بازار: کنایه از (به پا شدن شورش و هیاهو و قیام در بازار). یزدان: خداوند. هوای کسی کردن: طرفداری و هواداری از کسی (طالب کسی بودن).
دل از بند کسی بیرون کردن: ترک کردن او یا اطاعت نکردن از او. پوییدن: حرکت کردن، تلاش کردن. بپویید: حرکت کنید، برخیزید. آهرمن: اهریمن، شیطان. گُرد: دلیر، پهلوان. خُرد: کوچک، حقیر، بیارزش. سر اندر کشیدن: به راه افتادن، حرکت کردن. سالار: سردار، فرمانده. غَو: بانگ، غریو، فریاد. برخاست غو: فریاد به نشانۀ شادی برخواست. وارونه: برعکس، نامساعد. روی نهادن: رفتن. پی: پا. به کردار باد: مثل باد، سریع. گُرزه: گرز.
گرزۀ گاوسر: گرز فریدون که به شکل سر گاومیش از فولاد ساخته شده بود. تَرگ: کلاه خود، کلاه جنگی.
معنی درس کاوه دادخواه + نکات درس کاوه دادخواه
در داستانهای حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرۀ انقلابی کاوۀ آهنگر بینظیر است و پیشبند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتّحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بیپناه بود.
ضحّاک، معرّب اژی دهاک (اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و فتنه و بدی؛ در اوستا موجودی است «سه پوزۀ سه سرِ شش چشم» دیوزاد و مایۀ آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحّاک بارها فریب ابلیس را میخورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاک دین بود، از پا درمی آورد تا ضحّاک به پادشاهی برسد.
سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی به او میخوراند و خوی بد را در او میپرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او میروید و مایۀ رنج وی میشود.
پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحّاک میرود و به او میگوید راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است. ضحّاک نیز چنین میکند و برای تسکین درد خود به این کار میپردازد.
به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران یا مهترزادگان به دیوان او میبرند و جانشان را میگیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون میآورد و به مارها میخوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد.
در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در اینجا نیز بر دوش ضحّاک میروید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث. در محیطی که پادشاه بیدادپیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همهجا چیرگی داشت و کسی ایمن نمیتوانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هر چه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت:
چو ضحاک بر تخت شد شهریار | برو سالیان انجمن شد هزار |
بیت 1: وقتی ضحاک به پادشاهی ایران رسید، هزار سال پادشاهی کرد.
نکات: مجاز: «هزار» مجاز از تعداد زیاد. کلمات قافیه: شهریار، هزار.
نهان گشت کردار فرزانگان | پراگنده شد کام دیوانگان |
بیت 2: راه و رسم انسانهای دانا و فرزانه از بین رفت و خواست و آرزوی انسانهای دیوسیرت رایج و فراگیر شد (بی خردان به آرزوهای خود رسیدند)
نکات: بیت به شیوه بلاغی است. تضاد: «فرزانگان و دیوانگان»، «نهان شدن و پراکنده شدن». کنایه: «پراکنده شدن کام» کنایه از رایج شدن خواست. کلمات قافیه: فرزانگان و دیوانگان. مفهوم: وارونگی ارزشها و تسلط بدیها بر خوبی ها.
هنر خوار شد، جادویی ارجمند | نهان راستی آشکارا گزند |
بیت 3: علم و دانش بیارزش و سحر و جادو ارزشمند شد. راستی و صداقت از میان رفت و تجاوز به مردم فراوان شد.
نکات: تضاد: «هنر و جادو»، «خوار، ارجمند«، «نهان و آشکار». کلمات قافیه: ارجمند و گزند. مفهوم: بیاعتنایی به کار و دانش، وارونگی ارزشها و تجاوز به حقوق مردم.
برآمد بر این، روزگارِ دراز | كشید اژدها را به تنگی فراز |
بیت 4: روزگار زیادی به همین شکل سپری شد تا سرانجام ضحاکِ اژدها، به شرایط سختی رسید.
نکات: کنایه: «روزگار برآمدن» کنایه از سپری شدن و گذشتن ایام. استعاره: «اژدها» استعاره از ضحاک. کنایه: «به تنگی کشیدن» کنایه از به سختی افتادن.کلمات قافیه: دراز و فراز.
چنان بُد كه ضحّاک را روز و شب | به نام فریدون گشادی دو لب |
بیت 5: این طور بود که ضحاک همیشه درباره فریدون حرف میزد (نگران فریدون بود).
نکات: تضاد: «روز و شب». مجاز: «روز و شب» مجاز از همیشه. کنایه: «به نام کسی لب گشادن» کنایه از صحبت کردن درباره کسی و از کسی یاد کردن. کلمات قافیه: شب و لب. مفهوم: انسانهای ظالم همواره آشفته و نگران هستند.
زِ هر كشوری مِهتران را بخواست | كه در پادشاهی كُند پشت راست |
بیت 6: ضحاک از هر بخش از مملکت، بزرگان را فراخواند تا سختی و مشکلات فرمانروایی را کاهش دهد.
نکات: کنایه: «پشت راست کردن» کنایه از رهایی از سختی و مشکلات. کلمات قافیه: بخواست و راست.
از آن پس، چنین گفت با موبدان | كه ای پُرهُنر باگُهَر بِخرَدان |
بیت 7: ضحاک سپس این گونه با روحانیان سخن گفت که: ای انسانهای شایسته و با اصل و نسب و دانا (بیت با بیت بعد موقوف المعانی است.)
نکات: موقوف المعانی. مراعات نظیر: «پرهنر، باگهر و بخردان». کلمات قافیه: موبدان، بخردان.
مرا در نهانی یكی دُشمنَ است | كه بر بِخردان این سخن، روشن است |
بیت 8: من دشمن پنهانی دارم و این موضوع برای شما انسانهای دانا، واضح و آشکار است.
نکات: تضاد: «نهان و روشن». واج آرایی: «ن». کلمات قافیه: دشمن، روشن. ردیف: است.
یكی محضر اكنون بباید نوشت | كه جز تخمِ نیكی، سپهبد نَكِشت |
بیت 9: اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود، مبنی بر اینکه فرمانده (ضحاک) غیر از نیکی و خوبی کاری انجام نداده است.
نکات: تشبیه: «تخم نیکی». کلمات قافیه: نوشت و نکشت.
ز بیمِ سپهبد همه راستان | بر آن كار گشتند همداستان |
بیت 10: همۀ انسانهای راستگو از ترس فرمانده (ضحاک) در آن کار با او همراهی کردند.
نکات: بیت به شیوه بلاغی است. کنایه: «همداستان شدن» کنایه از همراهی کردن. کلمات قافیه: راستان، همداستان.
بدان محضرِ اژدها ناگزیر | گواهی نوشتند بُرنا و پیر |
بیت 11: از ترس آن اژدها (ضحاک) همۀ مردم (جوان و پیر) به ناچار استشهادنامه را امضا کردند و گواهی دادند.
نکات: استعاره: «اژدها» استعاره از ضحاک. تضاد: «برنا و پیر». مجاز: «برنا و پیر» مجاز از همۀ مردم. کلمات قافیه: ناگزیر، پیر.
هم آن گَه، یكایک، ز درگاهِ شاه | برآمد خروشیدنِ دادخواه |
بیت 12: در همان وقت، ناگهان فریاد اعتراض آمیز فردی که دادخواهی میکرد از کاخ شاه بلند شد.
نکات: واج آرایی: «ا». کلمات قافیه: شاه، دادخواه.
ستمدیده را پیش او خواندند | بَرِ نامدارانش بنشاندند |
بیت 13: آن فرد ستمدیده را نزد ضحاک بردند و او را در کنار بزرگانِ دربار نشاندند (چون ضحاک میخواهد، دادگری خود را ثابت کند، کاوه را پیش بزرگان جای میدهد).
نکات: ضمیر پیوسته در نقش مفعول: «ش» در نامدارانش نقش مفعولی دارد و مرجع ضمیر، کاوه است. واج آرایی: «د»، «ن»، «ا». کلمات قافیه: خواندند، بنشاندند.
بدو گفت مِهتَر به رویِ دُژَم | كه برگوی تا از كه دیدی ستم؟ |
بیت 14: ضحاک، با خشم به او (کاوه) گفت: بگو، چه کسی به تو ظلم کرده است؟
نکات: کلمات قافیه: دژم، ستم.
خروشید و زَد دست بر سر زِ شاه | كه شاها منم كاوه دادخواه! |
بیت 15: آن مرد فریاد اعتراض سر داد و با عصبانیت و زاری، از دستِ (ستمِ) شاه، دستش را بر سر کوبید و گفت: ای پادشاه! من کاوۀ دادخواه هستم.
نکات: کنایه: «دست بر سر زدن» کنایه از زاری کردن و عصبانیّت است. مراعات نظیر: «دست و سر». کلمات قافیه: شاه و دادخواه.
یكی بیزیان مردِ آهنگرم | ز شاه، آتش آید همی بر سرم |
بیت 16: من آهنگری هستم که آزارم به کسی نمیرسد، امّا پیوسته از سوی شاه به من ظلم و ستم میشود.
نکات: کنایه: «آتش بر سر آمدن» کنایه از مورد ظلم واقع شدن و آزار دیدن. استعاره: «آتش» استعاره از ظلم. مجاز: «سر» مجاز از وجود. کلمات قافیه: آهنگرم، سرم.
تو شاهی و گر اژدهاپیكری | بباید زدن داستان، آوری |
بیت 17: تو شاه هستی یا اژدها؟ قطعا باید در این باره صحبت کرد.
نکات: تشبیه: «پیکر به اژدها». واج آرایی: «د». کلمات قافیه: اژدهاپیکری، آوری.
اگر هفت كشور به شاهی تو راست | چرا رنج و سختی همه بهرِ ماست |
بیت 18: اگر تو پادشاه همۀ جهان هستی، چرا تمام رنجها و سختیها نصیب ما شده است؟
نکات: نشانۀ مالکیت: «را». مجاز: «هفت کشور» مجاز از تمام جهان. کلمات قافیه: را، ما.
شماریت با من بباید گرفت | بدان تا جهان ماند اندر شگفت |
بیت 19: تو باید به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند.
نکات: مجاز: «جهان» مجاز از مردم جهان. واج آرایی: «ن». کلمات قافیه: گرفت، شگفت.
مگر کز شمار تو آید پدید | که نوبت ز گیتی به من چون رسید |
بیت 20: شاید با حساب و کتاب تو مشخص شود که چطور از میان مردم دنیا بار دیگر نوبت من رسیده است؛
نکات: موقوف المعانی. مجاز: «گیتی» مجاز از مردم جهان. کلمات قافیه: پدید، رسید.
که مارانت را مغز فرزند من | همی داد باید ز هر انجمن |
بیت 21: که از میان گروههای مختلف انسان ها، باید مغز فرزندان من را خوراک مارها بکنی.
نکات: شیوه بلاغی دارد. واج آرایی: «م». کلمات قافیه: من، انجمن.
سپهبد به گفتار او بنگرید | شگفت آمدش كان سخنها شنید |
بیت 22: ضحاک به سخنان او توجه کرد و از شنیدن آن سخنان تعجب کرد.
نکات: حس آمیزی: «به گفتار او بنگرید». تناسب: «گفتار، سخن، شنید». کلمات قافیه: بنگرید، شنید.
بدو باز دادند فرزندِ اوی | به خوبی بجُستند پیوند اوی |
بیت 23: فرزندش را پس دادند و با مهربانی از او دلجویی کردند (با مهربانی تلاش کردند که او را با ضحاک همراه کنند).
نکات: واج آرایی: «د»، «ب». کنایه: «پیوند کسی را جستن» کنایه از جلب کردن نظر. کلمات قافیه: فرزند، پیوند. ردیف: او.
بفرمود پس كاوه را پادشا | كه باشد بدان محضر اندر گوا |
بیت 24: سپس، ضحاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا کند.
نکات: دو حرف اضافه برای یک متمم: بر آن محضر اندر. مراعات نظیر: «محضر و گوا». کلمات قافیه: پادشاه، گوا.
چو برخواند كاوه، همه محضرش | سَبُک، سوی پیران آن كشورش | |
خروشید كای پایمردانِ دیو | بُریده دل از ترسِ گِیهان خَدیو | |
همه سوی دوزخ نهادید روی | سپُردید دلها به گفتارِ اوی |
بیت 25 و 26 و 27: زمانی که کاوه آن استشهادنامه را کامل خواند، فورا به سوی بزرگان دولت رو کرد و فریاد زد که ای حامیان شاهِ دیوسیرت، ای کسانی که از خداوندِ جهان نمیترسید! همگی (با این کار) دوزخ را برای خود انتخاب کردید و به حرفهای ضحاک گوش سپردید (کارهای زشت او را تایید کردهاید).
نکات: استعاره: «دیو» استعاره از ضحاک. کنایه: «دل بریدن» کنایه از توجه نکردن و باور نداشتن. کنایه: «روی نهادن» کنایه از میل کردن، رفتن به سویِ. کنایه: «دل سپردن» کنایه از قبول کردن. جناس ناهمسان: «دیو و خدیو»، «روی و اوی». مراعات نظیر: «روی و دل». مفهوم: پیروی از سخنان ضحاک موجب گمراهی و دوزخی شدن است.
نباشم بدین مَحضَر اندر گُوا | نه هرگز براندیشم از پادشا |
بیت 28: من این استشهادنامه را امضا نمیکنم و هرگز از پادشاه نمیترسم.
نکات: دو حرف اضافه برای یک متمم: «بدین محضر اندر». مراعات نظیر: «محضر و گوا». کلمات قافیه: گوا، پادشا.
خروشید و برجَست لرزان ز جای | بدرّید و بِسپَرد مَحضَر به پای |
بیت 29: کاوه با فریاد و در حالی که از خشم میلرزید، از جای خود بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
نکات: بیت شیوه بلاغی دارد. جناس ناهمسان: «پای، جای». کلمات قافیه: جای، پای.
چو كاوه برون شد ز درگاه شاه | بر او انجمن گشت بازارگاه |
بیت 30: وقتی کاوه از دربار ضحاک بیرون آمد، مردم کوچه و بازار دور او جمع شدند.
نکات: مجاز: «بازارگاه» مجاز از بازاریان، مردم. کنایه: «انجمن گشتن» کنایه از جمع شدن. کلمات قافیه: شاه، بازارگاه.
همی برخروشید و فریاد خواند | جهان را سراسر، سوی داد خواند |
بیت 31: کاوه خروش و فریاد سرداد و همه مردم دنیا را به عدالت و دادگری دعوت کرد.
نکات: مجاز: «جهان» مجاز از مردم جهان. واج آرایی: «س»، «د». جناس همسان: «خواند و خواند». کلمات قافیه: فریاد، داد.
از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پای | بِپوشند هنگامِ زخمِ درای | |
همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد | همان گَه ز بازار برخاست گَرد |
بیت 32 و 33: کاوه پیشبند چرمی را که آهنگران در هنگام ضربه زدن با پتک، روی پای خود میاندازند، بلافاصله مانند پرچم بر سر نیزه قرار داد و در بازار شور و غوغایی به راه افتاد (گرد و خاکی به هوا بلند شد).
نکات: مراعات نظیر: «چرم، آهنگر، درای». جناس ناهمسان: «کرد و گرد». جناس ناهمسان: «بر، سر». کنایه: «گرد برخاستن» کنایه از بر پا شدن شور و غوغا. کلمات قافیه: پای، درای – کرد، گرد.
خروشان همیرفت نیزه به دست | كه ای نامدارانِ یزدان پرست | |
كسی كاو هوای فریدون كند | دل از بند ضحّاک بیرون كند |
بیت 34 و 35: کاوه با خشم و در حالی که نیزه در دست داشت، پیش میرفت و فریاد میزد: ای بزرگان خداپرست! کسی که هوادار فریدون است، باید از فرمان ضحاک سرپیچی کند و از او پیروی نکند.
نکات: نماد: «فریدون» نماد دادگری و نیکی. نماد: «ضحاک» نماد اهریمن و بیداد. کنایه: «سر از بند بیرون کردن» کنایه از نافرمانی و سرپیچی کردن. کنایه: «هوای کسی کردن» کنایه از خواهان کسی بودن.
بپویید كاین مهتر آهرمن است | جهانآفرین را به دل، دشمن است |
بیت 36: حرکت و قیام کنید که این پادشاه شیطان است و از ته دل با خداوندِ جهانآفرین دشمن است.
نکات: «را» فک اضافه: «جهانآفرین را». تضاد: «آهرمن و جهان آفرین». تشبیه: «مهتر آهرمن است». کلمات قافیه: آهرمن، دشمن. ردیف: است.
همی رفت پیش اندرون مَردِ گُرد | سپاهی بر او انجمن شد، نه خُرد |
بیت 37: مردِ پهلوان پیشاپیشِ مردم حرکت میکرد و گروهِ بزرگی از مردم دور او جمع شدند.
نکات: شیوه بلاغی. جناس ناهمسان: «گُرد و خُرد». کلمات قافیه: گُرد، خُرد.
بدانست خود كافریدون كجاست | سراندر كشید و همیرفت راست |
بیت 38: کاوه خودش میدانست که اقامتگاه فریدون کجاست، پس راه خود را پیش گرفت و مستقیم به سوی فریدون رفت.
نکات: کنایه: «سر اندر کشیدن» کنایه از پیش رفتن. کلمات قافیه: کجاست، راست.
بیامد به درگاهِ سالار نو | بدیدندش آنجا و برخاست غَو |
بیت 39: کاوه به درگاه فریدون آمد. مردم که فریدون را دیدند، فریاد شادی و نشاط برخاست.
نکات: نقش ضمیر متصل: «ش» در بدیدنش «مفعول». کنایه: «سالار نو» کنایه از فریدون. جناس ناهمسان: «نو و غو». کلمات قافیه: نو، غو.
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید | جهان پیش ضحّاک وارونه دید |
بیت 40: فریدون وقتی اوضاع را به آن شکل دید، فهمید که بخت و اقبال از ضحاک برگشته است.
نکات: کنایه: مصراع دوم، کنایه از اینکه فهمید، ضحاک نابود میشود. جناس همسان: «دید، دید». کلمات قافیه: گونه، وارونه.
همی رفت منزل به منزل چو باد | سَری پُر زِ كینه، دلی پُر زِ داد |
بیت 41: فریدون با سری پرکینه نسبت به ضحاک و با قلبی پر از دادگری (نسبت به مردم)، به سرعت به سوی ضحاک میرفت.
نکات: حذف فعل: در مصراع دوم فعل به قرینۀ معنایی حذف شده است. تشبیه: «همی رفت منزل به منزل چو باد». جناس ناهمسان: «داد، باد». مراعات نظیر: «سر و دل». واژه آرایی: «پر ز». کلمات قافیه: باد، داد.
به شهر اندرون هر كه بُرنا بدند | چه پیران كه در جنگ، دانا بدند | |
سویِ لشكرِ آفریدون شدند | زِ نزدیک ضَحّاک بیرون شدند | |
شاهنامه، فردوسی |
بیت 42، 43: در شهر همۀ جوانان، همچنین پیرانِ جنگ آزموده به سوی لشکر فریدون رفتند و ضحاک را ترک کردند.
نکات: دو حرف اضافه برای یک متمم: «به شهر اندرون». تضاد: «برنا و پیر». کلمات قافیه: برنا، دانا و آفریدون، بیرون.
***
فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاریاش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همانجا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و در غاری «بنُش ناپدید» بود، سرنگون آویخت.
***
گرز گاوسر: گرزی که سر آن شبیه سرِ گاو بوده است. ترگ: کلاهخود. سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته. میان: کمر.
نکات ضروری درس کاوه دادخواه
* وضعیتهای چهارگانه واژه در گذر زمان:
واژهها و معنای آنها همیشگی و ماندگار نیستند. در گذر زمان، برای هر واژه، یکی از چهار وضعیّت زیر پیش میآید:
الف) یک واژه ممکن است، به دلایل سیاسی فرهنگی مذهبی یا اجتماعی از فهرست واژهها حذف شود؛ مانند: «فِتراک – برگُستوان – آخشیجان –آبزن – آزفنداک – مُلَطَفه – دَستار – سوفار – بادافره».
ب) ممکن است با از دست دادن معنای پیشین و پذیرفتن معنای جدید به دوران بعد منتقل شود؛ مانند: «کثیف (قدیم: غلیظ- جدید: آلوده) –سوگند (قدیم: گوگرد – جدید: قسم) – تماشا (قدیم: گردش و قدم زدن – جدید: مشاهده کردن) – شوخ (قدیم: چِرک – جدید: بذله گو) – مزخرف (قدیم: طلابافی شده – جدید: فریبکار و بیقابلیّت) – دستور (قدیم: وزیر- جدید: فرمان)».
نکته: این واژهها دچار «تحول معنایی» شده اند.
پ) ممکن است با همان معنای قدیم به حیات خود ادامه دهد و تغییری در معنای آن ایجاد نشود؛ مانند: «شادی – خنده –گریه و …».
ت) ممکن است ضمن حفظ معنای قدیمی خود، معنای جدیدی هم بگیرد؛ مانند: «رکاب – سپر – یخچال».
تدریس و شرح و معنی درس کاوه دادخواه
گنج حکمت کاردانی
کشتیگیری بود که در زورآزمایی شُهره بود؛ بَدر، در میدان او هلالی بودی و رُستم به دَستانِ او زالی.
با جوانان چو دست بگشادی | پایِ گردونِ پیر بربستی |
روزی یاران اِلحاح کردند و مرا به تَفَرّج بردند؛ ناگاه مردی از کناره ای درآمد و نبرد خواست، خَلق در وی حیران شدند؛ زور بازویی که کوه به هوا بُردی!
از هر طرف، نَفیر برآمد. در حال که آن مرد دست بر هم زد، کشتیگیر پایش بگرفت و سرش بر زمین محکم زدم.
گفتم: «علم در همه بابی لایق است و عالمِ در آن باب بر همه فایق؛ استعداد مجرّد، جز حسرتِ روزگار نیست.»
زور داری چون نداری علمِ کار | لاف آن نتوان به آسانی زدن |
روضۀ خلد، مَجد خوافی
معنای کلمات گنج حکمت کاردانی
شُهره: مشهور. بَدر: ماه کامل، ماه شب چهارده. به دستانِ: در دست هایِ (ایهام تناسبی هم با دستان= زال= پدر رستم دارد). زال: پیرزن. دست گشادن: شروع به کشتی گرفتن کردن. گردون: آسمان، روزگار. پای کسی را بستن: کنایه از شکست دادن و اسیر کردن. اِلحاح: اصرار. تفرّج: گردش.
حیران: متعجب. نفیر: فریاد و زاری به آواز بلند. برآمد: بلندشد. عِلم در همه بابی لایق است: علم در هر زمینهای شایسته است. عالم: دانا، دانشمند. فایق: برگزیده، پیروز، برتر. استعداد مجرّد: استعداد صرف و تنها. لاف زدن: خودستایی کردن.
چند نکته تکمیلی
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس کاوه دادخواه و گنج حکمت کاردانی، درس 12 فارسی 2 پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی میتوانید به سایت دفتر تالیف کتابهای فارسی مراجعه کنید. همچنین میتوانید متن کامل داستان ضحاک را در سایت ایران کتاب بخوانید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس کاوه دادخواه فارسی یازدهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی یازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه مقاله شرح و معنی درس بانگ جرس سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.