معنی درس سفر به بصره

معنی درس سفر به بصره (درس 8 فارسی دهم)

درس سفر به بصره را خوانده اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 1 آشنا شویم.

آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه ای برای بهره گیری دانش آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده ایم.

در این پست آموزشی، شرح و معنی درس سفر به بصره و گنج حکمت شبی در کاروان، درس هشتم فارسی دهم (فارسی ۱) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه می شود.

متن درس سفر به بصره

چون به بَصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که مویِ سَر، بازنکرده بودیم و می‌خواستم که در گرمابه رَوَم؛ باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما. گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟

خُرجینَکی بود که کتاب در آن می‌نهادم، بفروختم و از بهایِ آن دِرَمَکی چند، سیاه در کاغذی کردم که به گرمابه‌بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانه‌ایم.

گفت: «بروید که هم‌اکنون مردم از گرمابه بیرون آیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه دررویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر درِ گرمابه، بازی می‌کردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند.

ما به گوشه‌‌ای باز شدیم و به تعجّب در کارِ دنیا می‌نگریستیم و مُکاری از ما سی دینارِ مغربی می‌خواست، و هیچ چاره ندانستیم؛ جز آن که وزیرِ مُلک اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می‌گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود.

پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این {مرد} پارسی هم دست ‏تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند، احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان‏که هستی برنشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.»

و غرض من دو چیز بود: یکی بینوایی؛ دویُم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه‌ای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیّت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نَبَرَم. در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن‌جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش‌سخن.

ما را نزدیک خویش بازگرفت، و از اول شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرایِ شتر بر ما داشت به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند.

خدای تبارک‌وتعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دَین فرج دهاد، به حقِّ الحقّ و اَهلِهِ، و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راهِ دریا گسیل کرد؛ چنان‏که در کرامَت و فَراغ به پارس رسیدیم از برکات آن آزادمرد که خدای عزَّ وجَلّ از آزادمردان خشنود باد.

و بعد از آن‏که حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در رفتیم گرمابه‌بان و هرکه آن جا بودند، همه برپای خاستند و بایستادند؛ چندان‏که ما در حمّام شدیم، و دلاّک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هر که در مَسلَخ گرمابه بود، همه برپای خاسته بودند و نمی نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم،

و در آن میانه {شنیدم} حمّامی به یاری از  آنِ خود می‌گوید: «این جوانان آنان‌اند که فلان روز ما ایشان را در حمام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم؛ من به زبان تازی گفتم که: «راست می‌گویی، ما آنانیم که پلاس پاره‌ها بر پشت بسته بودیم». آن مرد خَجل شد و عذرها خواست وا ین هر دو حال در مدّت بیست‎روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جلَّ جَلالُه و عمَّ نَوالُه، ناامید نباید شد که او، تعالی، رحیم است.

سفرنامه، ناصرخسرو

کلیات درس سفر به بصره

سفرنامه: گزارشی است که نویسنده در آن مشاهدات خود را از شهرها یا سرزمین‌هایی که به آنها سفر کرده است، شرح می‌دهد. در سفرنامه معمولاً اطلاعاتی از مکان‌های تاریخی و دیدنی، بزرگان، آداب و رسوم، موقعیّت جغرافیایی، جمعیت، آب‌وهوا، زبان مردم و … در اختیار خواننده قرار می‌گیرد.

با مطالعۀ سفرنامه‌ها گاه می‌توان به اطلاعاتی از وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم منطقه‌ای پی برد که دست‌یابی به آن ها از طریق کتاب‏ های تاریخی ممکن نیست.

سفرنامه‌ها بسته به آن که مسافرت نویسنده از نوع سفرهای معمول و گردش در آفاق باشد یا سیری درونی و معنوی در انفس باشد، به دو نوع «سفرنامه‌های خیالی» و «سفرنامه‌های واقعی» تقسیم می‌شوند.

از جمله سفرنامه‌های خیالی می‌توان به: کمدی الهی دانته و منطق‌الطیر عطّار و از جمله سفرنامه‌های واقعی می‌توان به: سفرنامه ناصرخسرو یا خسی در میقات جلال آل احمد اشاره کرد. سفرنامه‏ نویسی و خاطره ‏نویسی از زیرشاخه ‏های زندگی‌نامه ‏نویسی (بیوگرافی یا اتوبیوگرافی) هستند. به‌این‌ترتیب یک سفرنامه یا خاطره می‌تواند جزئی از زندگی‏ نامۀ نویسنده به شمار آید.

ناصرخسرو: حکیم ابو معین ناصر بن خسرو قبادیانی ملقّب به حجّت از شاعران بزرگ و درجۀ اوّل زبان فارسی است. او در سال 394 ه.ق در قبادیان (ناحیه‌ای در تاجیکستان امروزی) متولّد شد و در سال 481ه.ق در یَمگان (ناحیه‌ای در افغانستان امروزی) چشم از جهان فروبست. این فیلسوف و حکیم برجسته‌ پس از تحوّل روحی به سفری هفت‌ساله رفت که حاصل آن کتاب ارزشمند سفرنامه است.

او در اشعار خود بیشتر به موعظه و حکمت پرداخته است. ناصرخسرو شعر گفتن برای پادشاهان را ریختن مروارید در پای خوکان می‌داند و تنها به مدح پیشوایان مذهبی و ائمۀ اطهار می‌پردازد:

من آنم که در پای خوکان نریزم مَر این قیمتی دُرِّ لفظ دری را

 

ویژگی‌های نثر قرن پنجم (نثر مرسل): 1- جملات کوتاه هستند. 2- تکرار واژه و عبارت در متن بسیار است. 3- به‌ندرت دارای واژه‏ها و عبارات عربی است. 4ـ استفاده از صنایع ادبی در آن کم‌تر دیده می‌شود.

سعدی شیرازی: مُشرف ‎الدّین مُصلِح بن عبدالله سعدی شیرازی، نویسنده و شاعر بزرگ قرن هفتم ه.ق است. وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه‏ نظامیه به تعلّم مشغول گشت. سعدی سفرهای بسیار کرد و در زمان سلطان اتابک ابوبکر بن سعد به شیراز بازگشت و به نگارش سعدی ‎نامه یا بوستان (سال 655) و گلستان (سال 656) پرداخت.

علاوه بر این ها سایر اشعار سعدی، در قالب ‎های مختلف شعری را در کلیات وی جمع کرده ‎اند. وفات وی بین سال ‎های 691 و 694 ه .ق در شیراز اتفاق افتاد.

معنی درس سفر به بصره + نکات درس سفر به بصره

چون به بَصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که مویِ سَر، بازنکرده بودیم و می‌خواستم که در گرمابه رَوَم؛ باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما. گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟

خُرجینَکی بود که کتاب در آن می‌نهادم، بفروختم و از بهایِ آن دِرَمَکی چند، سیاه در کاغذی کردم که به گرمابه‌بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانه‌ایم.

گفت: «بروید که هم‌اکنون مردم از گرمابه بیرون آیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه دررویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر درِ گرمابه، بازی می‌کردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند.

***

بصره: شهری در عراق امروزی. چون: هنگامی که. عاجزی: درماندگی، ناتوانی. ماننده: شبیه. مویِ سَر، باز نکرده بودیم: به حمام نرفته بودیم، اصلاح نکرده بودیم. لُنگ: پارچه‌ای مستطیل ‏شکل که در گرمابه به ‌کمر می‌بندند. پلاس: جامه‌ای كم ‏ارزش، گلیم درشت و كلفت، تکه پارچۀ کهنه. خُرجینَک: خورجین کوچک، کیسه‌ای که معمولاً از پشم درست می‌کنند و شامل دو جیب است؛ جامه ‏دان. بها: قیمت. دِرَم: سکۀ نقره.

دِرَمَکی چند سیاه: چند سکّۀ نقره‌ای سیاه (کم‏ ارزش، کم ‏عیار). گرمابه‌بان: مسئول گرمابه. دَم: لحظه. دَمَکی زیادت‌تر: لحظاتی بیشتر. مدت زمانی زیادتر. شوخ: چرک، آلودگی. از خود باز کنیم: بشوییم، پاک کنیم. نگریست: نگاه کرد. پنداشت: گمان کرد. دررویم: وارد شویم. در پیِ: به دنبالِ. بانگ: فریاد، غوغا.

نکات: ترکیب وصفی: پلاس ‎پاره. ترکیب وصفی مقلوب: دَمکی چند. کاف نشانۀ تصغیر (کوچکی یا کم بودن): خرجینک، درمک، دمَک. واژه ‏های املایی: بصره، عاجز، پلاس. تشبیه: «ما از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم». کنایه: «موی سَر، باز نکرده بودیم» کنایه از «حمام نرفتن و موی سر را کوتاه نکردن».

***

ما به گوشه‌‌ای باز شدیم و به تعجّب در کارِ دنیا می‌نگریستیم و مُکاری از ما سی دینارِ مغربی می‌خواست، و هیچ چاره ندانستیم؛ جز آن که وزیرِ مُلک اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می‌گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود.

پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این {مرد} پارسی هم دست‏ تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند، احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان‏که هستی برنشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.»

***

باز شدیم: رفتیم. می‌نگریستیم: نگاه می‌کردیم. مُکاری: کسی که اسب و شتر و الاغ کرایه می‌دهد، یا کرایه می‌کند (در اینجا کرایه ‏دهندۀ شتر). دینارِ مغربی: سکۀ طلای متعلّق به کشور مغرب (مراکش). مَلِک: پادشاه. فضل: معرفت، دانش. اهل: شایسته. کَرَم: بخشندگی. اهل فضل:‌ دانشمند، حکیم. صحبت: دوستی، همنشینی. وسعت داشتن: استطاعت و توانگری داشتن. ثروتمند بودن. مرمّت: اصلاح و رسیدگی. برنشین: سوار شو. رقعه‌: نامه.

نکات: واژه‏ های املایی: اهل فضل، رقعه، عذر. کنایه: «دست‌تنگ بودن» کنایه از «فقیر بودن». 

***

و غرض من دو چیز بود: یکی بینوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه‌ای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیّت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نَبَرَم. در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن‌جامه بدهید.

 

تدریس خصوصی فارسی دهم | کلاس خصوصی فارسی دهم

از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش‌سخن. ما را نزدیک خویش بازگرفت، و از اول شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرایِ شتر بر ما داشت به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند.

***

غرض: قصد، منظور. بینوایی: تهیدستی، بیچارگی. دویم: دوم. قیاس کردن: سنجیدن، ارزیابی کردن. اهلیّت: شایستگی، لیاقت. در حال: فوراً، بی‌درنگ. دینار: سکّۀ طلا. تن‌جامه: لباس. بها: قیمت، ارزش. ادیب: با فرهنگ، دانشمند، بسیاردان. فاضل: دانشمند. نیکومنظر: زیبارو، خوش ‏چهره. متواضع: فروتن. متدیّن: دین‌دار. بازگرفت: پذیرفت. اعرابی: عرب بادیه ‏نشین. کرایِ: کرایۀ. مبلغ اجارۀ. بر ما داشت: از ما طلب داشت.

نکات: واژه ‏های مرکب: تن‌جامه، نیکومنظر، خوش‌سخن. واژه ‏های املایی: غرَض، اهلیّت، فاضل، نیکومنظر، متواضع، متدیّن. مفهوم عبارت « همانا او را تصوّر شود…»: ممکن است او تصور کند که من در معرفت و دانش مرتبۀ بالاتری (از آنچه در واقع وجود دارد) دارم. وقتی نامۀ مرا بخواند متوجه می‌شود، شایستگی من تا چه اندازه است. به این ترتیب وقتی به خدمت او می‌رسم شرمسار نخواهم شد.

***

خدای تبارک‌وتعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دَین فرج دهاد، به حقِّ الحقّ و اَهلِهِ، و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راهِ دریا گسیل کرد؛ چنان‏که در کرامَت و فَراغ به پارس رسیدیم از برکات آن آزادمرد که خدای عزَّ وجَلّ از آزادمردان خشنود باد.

***

تبارک‌وتعالی: بزرگ است و برتر است. قَرض: بدهی. دَین: بدهی، وام. فَرَج: گشایش، رهایی. دهاد: بدهد (فعل دعایی). به حقِّ الحقّ و اَهلِهِ: به حق خداوند و اهل حق و حقیقت. بخواستیم رفت: می‌خواستیم برویم. اِنعام: بخشش. اِکرام: گرامی داشتن، احترام گذاشتن. گُسیل کردن: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی. کرامَت: بزرگی، احترام. فَراغ: آسایش و آرامش، آسودگی. برکات: جِ برکت، افزایش و زیادت و نیکبختی‌ها.

آزادمرد: جوانمرد، نجیب، شریف (صفت مرکب). عزّ و جلّ: عزیز است و بزرگ و ارجمند.

نکات: واژه ‏های املایی: تبارک‌وتعالی، عذاب، قَرض و دَین، به حقِّ الحقّ و اَهلِهِ، انعام، فَراغ، عزَّ و جَل.

***

و بعد از آن‏که حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در رفتیم گرمابه‌بان و هرکه آن جا بودند، همه برپای خاستند و بایستادند؛ چندان‏که ما در حمّام شدیم، و دلاّک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هر که در مَسلَخ گرمابه بود، همه برپای خاسته بودند و نمی نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم،

و در آن میانه {شنیدم} حمّامی به یاری از  آنِ خود می‌گوید: «این جوانان آنان‌اند که فلان روز ما ایشان را در حمام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم؛ من به زبان تازی گفتم که: «راست می‌گویی، ما آنانیم که پلاس پاره‌ها بر پشت بسته بودیم».

آن مرد خَجل شد و عذرها خواست وا ین هر دو حال در مدّت بیست‎روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جلَّ جَلالُه و عمَّ نَوالُه، ناامید نباید شد که او، تعالی، رحیم است.

سفرنامه، ناصرخسرو

***

دنیاوی: دنیایی. نیک: خوب. شدیم: رفتیم. آنجا نگذاشتند: اجازۀ ورود ندادند. برپای خاستند: بلند شدند. دلاّک: کیسه ‏کش حمّام، مشت‌ومال دهنده. قَیّم: کیسه‏ کش حمّام (معنای دیگر: سرپرست). درآمدند: وارد شدند. خدمت کردن: ادای احترام کردن، انجام‌وظیفه کردن. مَسلَخ: رختکن.

حمّامی: مسئول حمّام. تازی: عربی. خَجل: شرمنده. فصل: بخشی از کتاب. شدّت: سختی. فضل: بخشش، نیکی. رحمت: بخشندگی. جلَّ جَلالُه و عمَّ نَوالُه: بزرگ است شُکوه او و فراگیر است لطف او. تعالی: برتر است. رحیم: بخشاینده، مهربان.

نکات: واژه‏ های املایی: برپای خاستند و بایستادند، قیّم، مَسلَخ، حمّامی، عذرها خواست، فصل، فضل، رحمت، تعالی، جلَّ جَلالُه و عمَّ نَوالُه.

نکات ضروری درس سفر به بصره

انواع «ک»

برای «ک» معانی مختلفی ذکر شده است. معروف ‎ترین این معانی عبارت‎ اند از:

الف ـ  نشانه تصغیر: مفهومِ کوچکی و خُردی را به خواننده بیان می ‎کند: شاخک، مرغک، پیامک، داستانک.

ب ـ نشانه ترحّم و دلسوزی: مفهومِ دلسوزی را دربردارد: طفلَک، یتیمک.

ج ـ نشانه شباهت: مفهومِ شباهت به چیزی را بیان می‎ کند: عروسک، پولک.

د ـ نشانه تحقیر و توهین: برای توهین و تحقیر به کار می‎ رود: مردک.

هـ – نشانه تحبیب: مفهوم دوست داشتن را می‎ رساند: دخترک.

و – نشانه همراهی: مفهوم همراه بودن آن اسم را به چیزی می‎ افزاید: سنگک، بادبادک.

ز – نشانه تفخیم و تعظیم:گاهی معنی تعظیم و بزرگداشت می ‎دهد: مامک، حسنک وزیر.

ح – نشانه نسبی: منسوب بودن به صفت قبل از خود را بیان می‎ کند و صفت را تبدیل به اسم می‎ کند: زردک (هویج)، سفیدک، سیاهک، سرخک.

واژه‎ های املایی

بعضی از واج ‎ها نماینده چند حرف از حروف الفبای زبان فارسی هستند؛ مثلا واج «س» نماینده «ث»، «س» و «ص» است. واژه ‎هایی که این نوع واج ‎ها را در خود دارند، از نظر املایی بسیار اهمیت دارند. با دقت در جدول زیر، حروف مختلفی را می ‎‎بینیم که هر دسته نماینده یک واج هستند. در بررسی املای کلماتی که در آن ها از این حروف استفاده شده است، باید دقت کرد:

ء، ع

ت، ط ح، ه ذ، ز، ض، ظ ث، س، ص غ، ق

گنج حکمت شبی در کاروان

درس سفر به بصره

 

یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ‎ای، خفته. شوریده ‎ای که در آن سفر همراه ما بود نعره ‎ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک ‎نفس، آرام نیافت. چون روز شد گفتمش: «آن چه حالت بود؟» گفت: «بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت، خفته.»

دوش مرغی به صبح می ‎نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش
گفت: باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرط آدمیّت نیست مرغ تسبیح‎ گوی و من خاموش
 

گلستان، سعدی

معنای کلمات گنج حکمت شبی در کاروان

یاد دارم: به خاطر دارم. سحر: اول صبح. بیشه: جنگل کوچک، نیزار. خفته: خوابیده. شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف. نعره: فریاد. گفتمش: به او گفتم. نالش: ناله کردن. کبک: نوعی پرنده. غوک: قورباغه. بهایم: ج بهیمه، چارپایان، ستوران. مروّت: جوانمردی، مردانگی. تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان‌الله گفتن. غفلت: ناآگاهی. دوش: دیشب. طاقت: توانایی. مخلص: صمیمی. بانگ: فریاد. مدهوش: شیفته، از خود بیخود شده. آدمیّت: آدم بودن.

 تدریس و شرح و معنی گنج حکمت شبی در کاروان

 

 

چند نکته تکمیلی

ما در این مقاله، به بررسی معنی درس سفر به بصره پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی دهم از سایت دفتر تالیف کتاب های درسی کلیک کنید. همچنین برای خواندن متن کامل سفرنامه ناصرخسرو، کلیک کنید و اگر می خواهید مجموعه ای از آثار ناصرخسرو را بخوانید، کلیک کنید. البته من از شما می خواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه بخش های دیگر کتاب بروید.

 حمایت مالی فارسی 100

همچنین ما، علاوه بر معنی درس سفر به بصره فارسی دهم، شرح و معنی درس های دیگر کتاب فارسی دهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه مقاله درس کلاس نقاشی فارسی 100 کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *