درس عظمت نگاه را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 1 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس عظمت نگاه در آزمون نهایی فارسی دهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس عظمت نگاه، درس هجدهم کتاب فارسی دهم (فارسی 1) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس عظمت نگاه فارسی دهم
ناتانائیل آن گاه که کتابم را خواندی دلم میخواهد که این کتاب شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.
ناتانائیل، آرزو مکن که خدا را جز در همهجا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریدهای نشانۀ خداوند است؛ امّا هیچ آفریدهای نشاندهندۀ او نیست. همینکه آفریدهای نگاهمان را به خویش مَعطوف کند، ما را از راه آفریدگار بازمیگرداند.
خدا در همهجا هست؛ در هرجا که به تَصَوُّر درآید، و «نایافتنی» است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری می رود که خود به دست دارد.
هرجا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که میگذری، به همهچیز نگاه کن و در هیچجا دِرَنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گُذرا نیست. ای کاش «عَظَمَت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه میکنی.
ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فُسفُر به فسفر. راست است که ما را میسوزاند، امّا برایمان شُکوه و درخشش به ارمغان می آورد، و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سختتر از برخی جانهای دیگر سوخته است.
نیکوترین اندرز من، این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن».
آه! چه میشد اگر میتوانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هرچه بیشتر به آسمان نیلگونی مانند شوند که بدان مینگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.
ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیدهام که انتظار میکشید؛ انتظار اندکی باران. گَرد و غُبار جادهها زیاده سبک شده بود و به کمترین نَسیمی به هوا برمیخاست. زمین از خشکی ترک برمیداشت؛ گویی میخواست پذیرای آبی بیشتر شود.
آسمان را دیدهام که در انتظار سِپیدهدَم میلرزید. ستارهها یکیک، رنگ میباختند. چمنزارها غَرق در شَبنم بودند.
ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتّی رنگ هَوَس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سُویَت میآید، باش و جز آنچه به سُویَت میآید، آرزو مکن. بدان که در لحظهلحظۀ روز میتوانی خدا را به تمامی در تَمَلُّک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تَصاحُبَت عاشقانه؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار میآید؟
ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، ناتانائیل، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تَمایُزی میان خدا و خوشبختی قائِل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دَم، قرار ده.
به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرومیرد و به بامداد پگاه چنان که گویی همهچیز در آن زاده میشود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حتّی نمیدانی که از آن میان کدامین را دوستتر داری و این را درنمییابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.
برای من «خواندن» اینکه شنهای ساحل نرم است، بس نیست؛ میخواهم که پاهای برهنهام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.
هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیدهام که بیدرنگ نخواسته باشم، تمامی مِهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گسترۀ تو دلانگیز است!
مائدههای زمینی و مائدههای تازه، آندره ژید
کلیات درس عظمت نگاه
آندره ژید: از بزرگترین نویسندگان فرانسوی قرن بیستم و برنده جایزۀ ادبی نوبل در سال 1869 م. در پاریس متولد شد. در جوانی فعالیت ادبی خود را آغاز کرد و بهزودی، زندگی درونی انسان برایش اهمیت پیدا کرد و کوشید پرده از پیچیدگیهای روح انسانی بردارد. در بیستوچهارسالگی به تونس سفر کرد و پس از دو سال که از افریقا برگشت تحول روحی بزرگی در او پدید آمده بود.
پس از این دوره بود که او کتاب «مائدههای زمینی و مائدههای تازه» را نوشت. این کتاب که شاید محبوبترین و پرخوانندهترین اثر ژید در ایران و خارج از ایران باشد؛ رسالهای است در ستایش لذتجویی. ژید در این اثر تلاش میکند که به تعادل میان جسم و روح دست یابد.
از دیگر آثار مهم ژید میتوان به «سکهسازان»، «در تنگ»، «دخمههای واتیکان» و «بازگشت از شوروی» اشاره کرد. آندره ژید در سال 1951 م. درگذشت.
لئو تولستوی: لئو تولستوی، نویسنده بزرگ روس در سال 1828.م متولد شد. او در دوران کودکی، والدین خود را از دست داد. زندگی تولستوی سرشار از فرازونشیبهای مختلفی بود. او در طول مدت زندگانیاش آثار بسیار مهمی را در حوزه ادبیات به وجود آورد.
ازجمله این آثار، کتابهای «جنگ و صلح»، «آناکارنینا»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «به یکدیگر محبت کنید»، «حرص باعث هلاکت است»، «رستاخیز»، «قزاقان»، «سه پرسش» است.
معنای کلمات درس عظمت نگاه
ناتانائیل: ناتانائیل یا بِرتولُما، نام یکی از دوازده حواری حضرت مسیح (ع) بود که به خاطر هواداری از عیسی مسیح، کشته شد؛ اما در این متن، مقصود از ناتانائیل یک انسان آرمانی است. معطوف: مايل شده، مورد نظر و توجه واقع شده. تصوّر: پندار و خیال، صورت بستن. درنگ: توقف، ایستادن. گذرا: فانی، سپری شونده. عظمت: بزرگی.
اعمال: جِ عمل، کارها. فسفر: عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد. شکوه: ترسی ناشی از عظمت و جلال حریف، جلوۀ ناشی از عظمت. ارمغان: هدیه، سوغات.بشر: انسان. نیلگون: به رنگ نیل، آبی لاجوردی. شبنم: قطرهای که شب روی برگ گل و گیاه نشیند. هَوَس: خواهش و آرزوی نفس.
تَمَلُّک: مالک شدن، دارا شدن. تَصاحُب: مالک شدن، صاحب شدن. تَمایُز: فرق گذاشتن، جدا کردن. قائِل: معتقد بر چیزی. دَم: لحظه. پگاه: صبح زود. زاده: متولد. نگرش: نگاه کردن، نظر، بینش. یگانه: تنها. مبتنی: ساخته، بنا شده. مِهر: مهربانی، محبت. نثار: پیشکش کردن، افشاندن. گستره: وسعت، فضا. دل انگیز: گوارا، مطلوب، دلفریب. مائده: طعام، خوردنی.
معنی درس عظمت نگاه + نکات درس عظمت نگاه
ناتانائیل آن گاه که کتابم را خواندی دلم میخواهد که این کتاب شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.
***
نکات: تشخیص: کتاب (کتاب مانند انسانی می آموزد). مفهوم: دعوت به خودشناسی.
***
ناتانائیل، آرزو مکن که خدا را جز در همهجا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریدهای نشانۀ خداوند است؛ امّا هیچ آفریدهای نشاندهندۀ او نیست. همین که آفریدهای نگاهمان را به خویش مَعطوف کند، ما را از راه آفریدگار بازمیگرداند.
***
معنی: ناتانائیل، مخواه که خدا را در جای مخصوصی ببینی. همۀ آفریدهها نشانۀ خداوند هستند، اما درعینحال، هیچکدام نمیتوانند خدا را به تو نشان دهند. همان زمان که یکی از مخلوقات، نگاه ما را به سمت خود جلب کند، ما را از راه خداوند برمیگرداند.
نکات: تناسب مفهومی: مفهوم جملۀ «آرزو مکن … بیابی» با آیۀ «فَاَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله» (پس به هر طرف رو کنید، به سوی خدا رو آورید.) (بقره، 115) تناسب دارد. تناسب مفهومی: مفهوم جملۀ «هر آفریدهای نشانۀ خداوند است؛ امّا هیچ آفریدهای نشاندهندۀ او نیست.» با آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاَبْصارْ» (چشمها او را نمیبینند، ولی او چشمها را میبیند) (انعام، 102) تناسب دارد.
***
خدا در همهجا هست؛ در هرجا که به تَصَوُّر درآید، و «نایافتنی» است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری میرود که خود به دست دارد.
***
معنی: خدا در همه جا وجود دارد؛ در هرجا که فکر کنی (خدا هست)؛ اما نمی توان او را پیدا کرد و تو ای ناتانائیل (در جستجوی خدا) مانند کسی خواهی بود که برای هدایت خود به دنبال نوری میرود که در دستش گرفته است (و اینچنین همیشه سرگردان در پی نور است).
نکات: تشبیه: تو به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری می رود که خود به دست دارد. مفهوم: خدا در همه جا وجود دارد.
***
هرجا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که میگذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچجا دِرَنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گُذرا نیست. ای کاش «عَظَمَت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه میکنی.
***
معنی: به خودت بگو که فقط خداوند، باقی است و فانی نیست. ناتانائیل، کاش که نگاه و بینشت عمیق و بزرگ باشد، نه آن چیزی که به آن نگاه میکنی.
نکات: تضاد: همه، هیچ. واژهآرایی (تکرار): نگاه
***
ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فُسفُر به فسفر. راست است که ما را میسوزاند، امّا برایمان شُکوه و درخشش به ارمغان می آورد، و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سختتر از برخی جانهای دیگر سوخته است.
***
معنی: ای ناتانائیل! من به تو داشتن شور و هیجان را آموزش خواهم داد. کارهای ما به (وجود) ما وابسته است، همانطوری که نور و درخشش فسفر (در هنگام سوختن)، بهخاطر (ویژگیهای درونی) فسفر است. اعمال ما، درست است که ما را میسوزاند، اما باعث جلوهگری ما میشود و ارزش جان ما در آن است که نسبت به دیگر جانها اعمال بیشتر و سختتر انجام داده باشد.
نکات: تشبیه: وابستگی اعمال ما به ما مانند شده است به روشنایی و نور فسفر به فسفر (اعمال را به فسفر تشبیه کرده است).
***
نیکوترین اندرز من، این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن».
***
کنایه: «بار بشر را به دوش کشیدن» کنایه از تحمل مشکلات بشر.
***
آه! چه میشد اگر میتوانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هرچه بیشتر به آسمان نیلگونی مانند شوند که بدان مینگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.
***
معنی: افسوس! ای کاش میتوانستم نگاه تازهای به چشمهایم ببخشم و کاری کنم که چشمهایم بیشتر از قبل به آسمان آبی رنگی که به آن نگاه میکنند، شبیه شوند.
نکات: تشبیه: آسمان نیلگون (آسمان به نیل).
***
ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیدهام که انتظار میکشید؛ انتظار اندکی باران. گَرد و غُبار جادهها زیاده سبک شده بود و به کمترین نَسیمی به هوا برمیخاست. زمین از خشکی ترک برمیداشت؛ گویی میخواست پذیرای آبی بیشتر شود.
***
نکات: تشخیص: دشت (دشت را از انسان استعاره گرفته است). حسن تعلیل: زمین از خشکی ترک برمیداشت؛ گویی میخواست پذیرای آبی بیشتر شود (نویسنده، ترک خوردن زمین را به علت پذیرایی از آب دانسته است).
***
آسمان را دیدهام که در انتظار سِپیدهدَم میلرزید. ستارهها یکیک، رنگ میباختند. چمنزارها غَرق در شَبنم بودند.
ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتّی رنگ هَوَس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سُویَت میآید، باش و جز آنچه به سُویَت میآید، آرزو مکن.
بدان که در لحظهلحظۀ روز میتوانی خدا را به تمامی در تَمَلُّک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تَصاحُبَت عاشقانه؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار میآید؟
ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، ناتانائیل، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تَمایُزی میان خدا و خوشبختی قائِل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دَم، قرار ده.
***
نکات: تشخیص: آسمان، ستاره. اغراق: چمنزارها غرق در شبنم بودند. کنایه: «رنگ باختن» کنایه از ناپدید شدن است. تشبیه: رنگ هوس.
***
به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرومیرد و به بامداد پگاه چنان که گویی همهچیز در آن زاده میشود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حتّی نمیدانی که از آن میان کدامین را دوستتر داری و این را درنمییابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.
***
نکات: تشبیه: گوناگونی چیزهایی که داری به سرچشمه تشبیه شده است. مفهوم: زندگی اصلیترین دارایی آدم است.
***
برای من «خواندن» اینکه شنهای ساحل نرم است، بس نیست؛ میخواهم که پاهای برهنهام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.
***
معنی: (من اهل تجربه کردن هستم)، برای من، خواندن دربارۀ نرمی شنهای ساحل کافی نیست، من میخواهم (این نرمی را) با پاهای عریان خود احساس (و تجربه) کنم. از نظر من، هر فهمی که بر احساس بنا نشده باشد، بی فایده است.
***
هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیدهام که بیدرنگ نخواسته باشم، تمامی مِهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گسترۀ تو دلانگیز است!
مائدههای زمینی و مائدههای تازه، آندره ژید
***
نکات: مفهوم: دلیل دوست داشتن دنیا آن است که زیباست.
نکات ضروری درس عظمت نگاه
* نشانه ندا و منادا: نشانههایی که به وسیله آنها کسی یا چیزی را میخوانیم، «نشانه ندا» نام دارند و کلماتی که بعد از نشانه ندا میآیند یا به وسیله آنها صدا زده میشوند، «منادا» نامیده میشوند.
بعضی از نشانههای ندای پرکاربرد در زبان فارسی عبارتند از: «آی»، «اِی» و «یا»: ای عاشقان، آی آدمها، یا حسین. همچنین نشانه ندای «ا» بعد از منادا ذکر میشود: سعدیا.
گاهی اوقات منادا بدون نشانه ندا به کار میرود. در این حالت، منادا از روی لحن و معنای جمله مشخص می شود: ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت.
روانخوانی سه پرسش
یک روز این فکر به سر تزار افتاد که اگر همیشه بداند چه وقت باید کارها را شروع کند، به چه چیزی توجّه کند و به چه چیزی بیتوجّه باشد و مهمتر از همه، اگر بداند که کدام کارش بیشتر از همه اهمّیّت دارد، در هیچ کاری ناموفّق نخواهد بود.
پس در سرتاسر قلمرو خود چاووش درداد که هرکس به او بیاموزد که چگونه زمان مناسب برای هر کار را تشخیص دهد، چگونه ارزشمندترین افراد را بشناسد و چگونه از اشتباه در تشخیص مهمترین کارها جلوگیری کند، جایزهای بزرگ به او خواهد داد.
مردان اندیشهور به دربار تزار رفتند به پرسشهایش پاسخهای گوناگون دادند. برخی به نخستین پرسش تزار چنین پاسخ گفتند که برای تشخیص بهترین زمان انجام هر کار، باید برای کارها برنامههای روزانه، ماهانه و سالانه تنظیم کرد و آنها را موبهمو اجرا نمود. آنان گفتند که این تنها راه تضمین انجام هر کار در وقت مناسب آن است.
برخی دیگر گفتند که از پیش تعیین کردن زمان انجام کارها ناممکن است و مهم این است که انسان با وقتگذرانی بیهوده، خود را آشفته نسازد؛ به همه رویدادها توجه داشته باشد و کارهای لازم را انجام دهد.
گروه سوم معتقد بودند که چون تزارها هیچگاه به جریان رویدادها توجّه نداشتهاند، شاید هیچ شهروندی به درستی نداند که هر کار را در چه زمانی باید انجام داد.
چهارمین گروه گفتند که رایزنان در مورد برخی کارها هیچگاه نمیتوانند نظر بدهند؛ زیرا شخص بیدرنگ باید تصمیم بگیرد که آنها را انجام بدهد یا ندهد و برای تصمیم گرفتن باید بداند که چه پیشامدی رخ خواهد داد و این کار تنها از جادوگران برمیآید. پس برای دانستن مناسبترین زمان انجام هر کار فقط باید با جادوگران رای زد.
پاسخ فرزانگان به پرسش دوم تزار نیز بههمیناندازه گونهگون بود. گروه یکم گفتند که او بیشازهمه، به دستیارانش نیازمند است.
گروه دوم بر این عقیده بودند که وی بیشازهمه به کشیشان نیاز دارد.
گروه سوم گفتند که او به پزشکان خود بیشازهمه محتاج است و گروه چهارم معتقد بودند که نیاز تزار بیشازهمه به جنگاوران خویش است.
در پاسخ به پرسش سوم تزار در مورد مهمترین کارها، گروهی دانشاندوزی را مهمترین کار جهان میدانستند؛ گروهی دیگر چیرهدستی در نظام را و گروه سوم پرستش خداوند را.
چون پاسخها ناهمگون بودند، تزار با هیچکدام موافقت نکرد و به هیچکس جایزهای نداد. آن گاه تصمیم گرفت که برای یافتن پاسخ درست پرسشهایش با راهبی رای زند که در فرزانگی نامآور بود.
راهب در جنگل زندگی میکرد؛ هیچجا نمیرفت و تنها فروتنان را نزد خود میپذیرفت. پس تزار جامهای ژنده پوشید و پیش از رسیدن به کلبه راهب از اسب فرود آمد و تنها، با پای پیاده، به راه افتاد و محافظانش را میان راه گذاشت.
وقتی به کلبه رسید، راهب در جلوی کلبهاش باغچه میبست. همین که تزار را دید سلامش گفت و باز بیدرنگ به کندن کَرت پرداخت. راهب، ضعیف و باریک میان بود و وقتی بیلش را به زمین فرومیبرد و اندکی خاک برمیداشت؛ به دشواری نفس میکشید.
تزار نزد او آمد و گفت: «ای راهب فرزانه! نزد تو آمدهام که به سه پرسشم پاسخ دهی: یکی اینکه، کدام فرصت را برای شروع کارها از دست ندهم که اگر دهم پشیمان شوم؟ دوم اینکه، کدام کَسان را برتر شمارم و به آنها توجّه کنم؟ آخر اینکه، کدام کار از همه مهمتر است و بیشازهمه باید به انجامش همّت کنم؟»
راهب به سخنان تزار گوش فراداد، امّا پاسخی به او نداد و دوباره کندن کرت را از سر گرفت.
تزار گفت: «خسته شدهای. بیل را به من بده تا کمکت کنم.»
راهب گفت: «متشکّرم.» و آنگاه بیل را به او داد و روی زمین نشست.
تزار پس از کندن دو کرت دست از کار کشید و پرسشهایش را تکرار کرد. راهب باز پاسخ نداد، امّا از جا برخاست؛ به طرف بیل رفت و گفت: «حالا تو استراحت کن و بگذار …» امّا تزار بیل را به او نداد و به کندن ادامه داد. ساعتی از پس ساعت دیگر گذشت. آنگاه که خورشید در آن سوی درختان غروب میکرد، تزار بیل را در خاک فروبرد و گفت: «ای فرزانهمرد، پیشت آمدم تا به سوالهایم پاسخ دهی. اگر نمیتوانی بگو تا به خانه برگردم.»
راهب گفت: «نگاه کن، کسی دارد آنجا میدود. بیا برویم ببینیم کیست». تزار به اطرافش نگاه کرد و دید که مردی دواندوان از جنگل میآید. مرد، با دستانش شکمش را چسبیده بود؛ خون از میان انگشتانش جاری بود. او به سوی تزار دوید و بر زمین افتاد؛ چشمانش را بست؛ نالهای آهسته سر داد و از هوش رفت.
تزار به راهب کمک کرد تا جامه زخمی مرد را درآورد. او زخمی بزرگ در شکمش داشت. تزار زخم را خوب شست؛ با دستمالش و یکی از لباس پارههای راهب آن را بست؛ امّا خون همچنان از آن جاری بود. تزار بارها باند گرم و آغشته به خون را از روی زخم باز کرد و آن را شست و باز بست.
وقتی جریان خون متوقّف شد، مرد زخمی به هوش آمد و آب خواست. تزار آب خنک آورد و به مرد کمک کرد تا از آن بنوشد. در همان موقع آفتاب غروب کرد و هوا خنک شد. تزار به کمک راهب، مرد زخمی را به کلبه برد و در بستر خواباند. مرد زخمی همانطور که دراز کشیده بود، چشمانش را بست و آرام گرفت.
تزار آنقدر از کار کردن و راه رفتن خسته شده بود که در آستانه در، مثل مار چنبر زد و چنان آسوده به خواب فرورفت که همه آن شب کوتاه تابستانی را در خواب بود. صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، مدّتی طول کشید تا یادش بیاید که کجاست و مرد غریبه که در بستر خفته کیست؛ پس با چشمانی جویا او را ورانداز کرد.
مرد همین که دید تزار از خواب برخاسته و نگاهش میکند، با صدایی ضعیف گفت: «مرا ببخش.»
تزار گفت: «تو را نمیشناسم و دلیلی برای بخشودنت نمییابم.»
مرد گفت: «تو مرا نمیشناسی، امّا من تو را میشناسم. من دشمن تو هستم و قسم خورده بودم که به سبب کشتن برادر و ضبط داراییام از تو انتقام بگیرم. میدانستم که تو تنها نزد راهب آمدهای؛ این بود که تصمیم گرفتم هنگام بازگشت بکشمت، امّا یک روز تمام گذشت و پیدایت نشد. وقتی از کمینگاهم بیرون آمدم که بیابمت، به محافظانت برخوردم که مرا شناختند و زخمیام کردند.
از چنگشان گریختم، امّا اگر تو زخمم را نمیبستی، آنقدر از من خون میرفت که میمردم. من میخواستم تو را بکشم، ولی تو جانم را نجات دادی. اگر من زنده ماندم و تو مایل بودی، وفادارترین غلامت خواهم شد و به فرزندانم نیز چنین خواهم گفت. مرا ببخش.»
تزار بسیار شادمان شد که به این آسانی با دشمنش آشتی کرده است؛ و نه تنها او را بخشود، بلکه به پزشک خویش و نوکرانش گفت که همراه او برگردند و قول داد که اموالش را پس بدهد. پس از اینکه مرد زخمی کلبه را ترک کرد، تزار برای یافتن راهب از کلبه بیرون رفت.
میخواست پیش از بازگشت، یک بار دیگر از او بخواهد که به سؤالهایش پاسخ دهد. راهب در جلوی باغچهای که روز پیش بسته بود، زانو زده بود و در کرتها سبزی میکاشت.
تزار به سراغ او رفت و گفت: «ای فرزانهمرد، برای آخرین بار از تو خواهش میکنم که به سؤالهایم پاسخ دهی.»
راهب همانطور که چمباتمه نشسته بود، به سرتاپای تزار نگاه کرد و گفت: «همین حالا هم به جواب سؤالهایت رسیدهای.»
تزار گفت: «چطور؟»
راهب گفت: «اگر دیروز بر ضعف من رحم نکرده بودی و به جای کندن این کرتها، تنهایم گذاشته بودی، آن شخص به تو حمله میکرد و از ترک کردن من پشیمان میشدی. پس، آن هنگام بهترین زمان برای کندن کرتها بود و من مهمترین کسی بودم که تو میبایست به او توجّه میکردی و مهمترین کارت کمک به من بود. پس زمانی که آن مرد دواندوان آمد.
بهترین زمان برای مراقبت از او فرارسید؛ زیرا اگر زخمش را نبسته بودی، بدون آشتی با تو میمرد. پس او مهمترین کسی بود که باید به او توجّه میکردی و آنچه کردی مهمترین کار بود.
اکنون بدان که فقط یک زمان بسیار مهم وجود دارد و آن «حال» است و مهمترین کس، آن کس است که اکنون میبینی؛ زیرا هیچگاه نمیدانی که آیا کس دیگری خواهد بود که با او روبهرو شوی یا نه و مهم ترین کار، نیکی کردن به اوست؛ زیرا انسان تنها برای نیکی کردن آفریده شده است.»
سه پرسش، لئو تولستوی
کلمات روانخوانی سه پرسش
تزار: عنوان پادشاهان سابق روسیه که تا انقلاب اکتبر در آن کشور سلطنت میکردند. چاووش: نقیب، کسی که در دربار شاهان یا در نزد امیران و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام، اشخاص را به حضور آنان معرفی میکرده است. فردی که سپاه را مرتب میکند.
چاووش درداد: خبررسانی کردن، اطلاع دادن. رای زدن: مشورت کردن. رایزن: مشاور. چیرهدستی: مهارت، توانایی. ژنده: کهنه، پاره. فرزانگی: دانایی. کرت: قطعهای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته؛ هریک از بخشهای تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه. چنبر زدن: حلقه زدن. چمباتمه: زانو جمع کرده.
چند نکته تکمیلی درس عظمت نگاه
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس عظمت نگاه فارسی دهم پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی میتوانید به سایت دفتر تالیف کتابهای درسی مراجعه کنید. همچنین برای خواندن متن کامل درس عظمت نگاه و بخشهای دیگر کتاب مائدههای زمینی، میتوانید این کتاب را از سایت ایران کتاب خریداری کنید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه این داستانها بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس عظمت نگاه فارسی دهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دهم را در سایت فارسی 100 قرار داده ایم. برای مطالعه شرح و معنی درس سپیده دم فارسی 100 روی عنوان این درس کلیک کنید یا آن را لمس کنید.