درس خوان عدل را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 2 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس خوان عدل در امتحان نهایی فارسی یازدهم است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این پست آموزشی، شرح و معنی درس خوان عدل، درس هجدهم کتاب فارسی یازدهم (فارسی 2) توسط گروه آموزشی راه روشن (دکتر سید علی هاشمی، دکتر امید نقوی و بهرام میرزایی) به شما ارائه میشود.
متن درس خوان عدل
شرق از آنِ خداست
غرب از آنِ خداست
و سرزمینهای جنوب و شمال نیز
آسوده در دستان خداست
***
اوست که عادل مُطلَق است،
و خوانِ عدل خود را بر همگان گسترده
باشد که از میان اسمای صدگانهاش،
او را به همین نام بستاییم،
آمین!
***
اگر فکر و حواسم این جهانی است،
بهرهای والاتر از بهر من نیست
روح را خاک نتواند مُبَدَّل به غبارش سازد،
زیرا هر دم به تلاش است تا که فرا رود.
***
هر نفسی را دو نعمت است:
دم فرودادن و برآمدنش؛
آن یکی مُمِدِّ حیات است،
این یکی مُفَرِّحِ ذات؛
و چنین زیبا، زندگی در هم تنیده است
و تو شکر خدا کن، به هنگام رنج
و شکر او کن، به وقت رَستن از رنج.
***
بگذار بر پشتِ زین خود مُعتَبر بمانم
تو در کلبه و خیمه خود باز بمان
بگذار که سرخوش و سرمست به دوردستها روم
و بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم.
***
او اختران را در آسمان نهاده
تا به برّ و بحر نشانمان باشند
تا نگه به فرازها دوزیم
تا از این ره، لذّت اندوزیم.
دیوان غربی- شرقی، یوهان ولفگانگ گوته
کلیات درس خوان عدل
گوته: شاعر و حکیم آلمانی (1832-1749م) با نیروی تخیّل بینظیر، روح بلندپرواز، قدرت قلم و بیان سحرآمیز نه تنها بر ادب آلمان که بر ادبیّات جهان تأثیرگذار بود. گوته شیفته و دلبسته شعر و اندیشه حافظ بود و در دیوان غربی-شرقی خود او را ستوده است.
ریچارد باخ: خلبان و نویسنده آمریکایی است؛ از کتابهای او میتوان به پرندهای به نام آذرباد، پندار، یگانه و… اشاره کرد.
معنی درس خوان عدل + نکات درس خوان عدل
شرق از آنِ خداست
غرب از آنِ خداست
و سرزمینهای جنوب و شمال نیز
آسوده در دستان خداست
***
نکات: مجاز: «شرق و غرب و شمال و جنوب» مجاز از کلّ جهان و هستی. تناسب: «شرق و غرب و شمال و جنوب». مجاز: «دستان» مجاز از اختیار. مفهوم: مالک بودن خداوند بر همه چیز
***
اوست که عادل مُطلَق است،
و خوانِ عدل خود را بر همگان گسترده
باشد که از میان اسمای صدگانهاش،
او را به همین نام بستاییم،
آمین!
***
مطلَق: بیشرط و قید. خوان: سفره فراخ و گسترده.
نکات: تشبیه: «خوان عدل». مفهوم: عدالت و رحمت همهگیر خداوند.
***
اگر فکر و حواسم این جهانی است،
بهرهای والاتر ازبهرِ من نیست
روح را خاک نتواند مُبَدَّل به غبارش سازد،
زیرا هر دم به تلاش است تا که فرا رود.
***
حواسّ: جمع حس، حسها. بهره: نصیب، قسمت. والاتر: بهتر، باارزشتر. مُبَدَّل ساختن: دگرگون ساختن، تغییر دادن. دم: لحظه. فرا رود: بالا برود.
نکات: کنایه: «این جهانی» کنایه از دنیایی و مادّی. مجاز: «خاک» مجاز از قبر و مرگ. نماد: «غبار» نماد بیچیزی و نابودی. کنایه: «فرا رود» کنایه از رسیدن به ارزش و والایی و ماندگاری. مفهوم: ارزش و ماندگاری فکر کردن به آخرت.
***
هر نفسی را دو نعمت است:
دم فرودادن و برآمدنش؛
آن یکی مُمِدِّ حیات است،
این یکی مُفَرِّحِ ذات؛
و چنین زیبا، زندگی در هم تنیده است
و تو شکر خدا کن، به هنگام رنج
و شکر او کن، به وقت رَستن از رنج.
***
دم فرو دادن: داخل کشیدن نفس. برآمدن: بیرون آمدن نفس؛ دم و بازدم. مُمِدِّ: کمککننده، یاریدهنده. حیات: زندگی. مُفَرِّح: شادیبخش، نشاطآور. ذات: درون. در هم تنیده شده است: مخلوط و ترکیب شده است. رَستن: نجات یافتن، رها شدن.
نکات: تلمیح: این بند به مقدمه کتاب گلستان سعدی تلمیح دارد: «هر نفسی که فرومیرود مُمِدّ حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب». مفهوم: شکرگزاری برای نعمتهای الهی.
***
بگذار بر پشتِ زین خود مُعتَبر بمانم
تو در کلبه و خیمه خود باز بمان
بگذار که سرخوش و سرمست به دوردستها روم
و بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم.
***
مُعتَبَر: محترم، ارزشمند. فراز: بالا. اختران: ستارگان.
نکات: استعاره: «پشت زین خود» استعاره از جایگاه شاعر. استعاره: «کلبه و خیمه خود» استعاره از جایگاه مخاطب شاعر؛ جایگاه افرادی که به شاعر و تفکّرات عمیقش بها نمیدهند. کنایه: «سرخوش و سرمست» کنایه از بسیار خوشحال. کنایه: «هیچ جز اختران نبینم» کنایه از دورنگری و رسیدن به معنویّات و زیباییهای محض. مفهوم: آرزوی رسیدن به اوج و زیبایی و شکوه.
***
او اختران را در آسمان نهاده
تا به برّ و بحر نشانمان باشند
تا نگه به فرازها دوزیم
تا از این ره، لذّت اندوزیم.
دیوان غربی-شرقی، یوهان ولفگانگ گوته
برّ: خشکی. بحر: دریا.
نکات: تضاد: «برّ و بحر». مجاز: «برّ و بحر» مجاز از همهجا. تلمیح: «به برّ و بحر نشانمان باشند» تلمیح به یافتن راه با تماشای ستارگان. کنایه: «فرازها» کنایه از معنویّات و زیباییهایی که بشر از آن دور افتاده. سجع: «دوزیم و اندوزیم». حسن تعلیل: اینکه آفرینش ستارهها بهخاطر مسیریابی ما بوده و بهخاطر این بوده است که ما به آسمان نگاه کنیم و لذت ببریم، حسن تعلیل دارد. مفهوم: نگاه زیبا به پدیدههای خلقت برای رسیدن به لذّت و بهرهمندی از معنویّات.
تدریس درس خوان عدل
در این بخش آموزش کامل درس خوان عدل و روانخوانی آذرباد به همراه شرح نکتههای دستوری و آرایهها توسط دکتر سید علی هاشمی ارائه میشود.
روانخوانی آذرباد
صبح بود و پرتو آفتاب مانند طلا روی امواج دریا میدرخشید. نزدیک به یک کیلومتر دور از ساحل یک قایق ماهیگیری آب را شکافته، به پیش میرفت. از سوی دیگر هلهله و آوای مرغان دریایی که برای به دست آوردن غذای خود به ساحل روی آورده بودند، در فضا طنین افکنده بود. روز پرتحرّک دیگری شروع میشد. در مسافتی دورتر، آذرباد مشغول تمرین پرواز بود.
آذرباد، یک مرغ عادی نبود که از تمرین سَر بخورد. بیشتر مرغهای دریایی نمیخواستند بیش از آنچه راجع به پرواز میدانستند، بیاموزند. برای آنها فقط پرواز به طرف ساحل برای دست یافتن به غذا مطرح بود، ولی آذرباد بیش از هرچیز در زندگی از آموختن پرواز لذّت میبرد. او به زودی دریافت که این طرز فکر سبب میشود که او محبوبیّت خود را میان دیگران از دست بدهد.
مادرش پرسید: «چرا … آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمیپذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمیخوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شدهای.»
آذرباد: «برای من مهم نیست که استخوان و پوست باشم. من میخواهم نهایت توانایی خودم را در کار پرواز بسنجم.»
پدرش با مهربانی گفت:
«ببین پسرم! زمستان نزدیک است و قایقرانان کمتر روی آب خواهند آمد. ماهیها در عمق زیادی شناور خواهند شد. تمرین پرواز کار بدی نیست، ولی برای تو نان و آب نمیشود. پسرم فراموش نکن که منظور از پرواز، به دست آوردن خوراک است.»
آذرباد سرش را به علامت رضا تکان داد و برای چند روز آینده، کوشید تا مانند دیگران باشد، ولی خود را نمیتوانست راضی کند. با خود میاندیشید که اگر تمام این وقت را صرف آموختن پرواز کرده بود، چقدر میتوانست پیشرفت کند. طولی نکشید که آذرباد دوباره تنها شد. دور از ساحل، گرسنه ولی خوشحال بود؛ زیرا که دوباره آموختن را آغاز کرده بود.
مسئله اصلی سرعت بود و او با یک هفته تمرین توانست بیش از هر مرغ دریایی دیگر سرعت بیاموزد. وی در اندک مدّتی فرسنگها راه میرفت و با این سرعت، معمولاً بالهای او ثبات خود را از دست میدادند. باز هم تمرین میکرد. هزار متر بالاتر رفت و به طرف پایین سرازیر شد، ولی هربار بال چپش چند ثانیه از حرکت بازمیایستاد و در این حال به شدّت به طرف چپ کشیده میشد.
ده بار این پرواز را تکرار کرد و هربار وقتی به سرعت هفتاد کیلومتر در ساعت میرسید، بالهایش در هم میپیچید، مقداری از پرهایش کَنده میشد و به سختی در آب میافتاد.
اکنون سرعت او از مرغان دریایی دیگر زیادتر شده یود، ولی این پیروزی، زودگذر بود؛ زیرا به محضِ اینکه زاویه پروازش را عوض کرد، باز همان اتّفاق همیشگی روی داد؛ بالهایش در هم پیچید و به سختی در دریا افتاد. وقتی به خود آمد، شب بود و مهتاب در آسمان پدیدار شده بود.
آذرباد مدّتی روی آب شناور بود. خود را در آب رها کرد و در حالی که فرو میرفت از درون خود ندایی شنید: «این راه حل نیست. تو یک مرغ دریایی هستی و طبیعت، سر راه تو مشکلاتی نهاده است. وقتی میتوانستی این طور پروازها را بیاموزی که تکامل مغزت از این بیشتر میبود. اگر باید با سرعت زیادتر پرواز کنی، بالهای کوتاه تر میداشتی. پدرت حق داشت، باید حماقت را کنار بگذاری، به دیگران بپیوندی و از اینکه مرغ دریایی محدود و بیچاره هستی، راضی باشی.» از آن لحظه به بعد، با خود عهد کرد که یک مرغ دریایی عادی باشد… .
روزها گذشت. آذرباد با خود میاندیشید: «آنچه احتیاج دارم فقط یک بال کوتاه است؟» میتوانم بالهایم را جمع کنم و فقط با نوکِ آنها پرواز کنم. آذرباد سپس دوهزارمتر ارتفاع گرفت و بدون اینکه برای یک لحظه فکر مرگ و شکست را بکند، بالهایش را جمع کرد و شروع به پایین آمدن کرد. چشمهایش را در جهت خلاف باد بست و همین طور که باد، محکم به صورتش میخورد، وَجد و شادی را در رگهای خود حس میکرد. آذرباد از اینکه پیمان خود را شکسته بود، احساس پشیمانی نداشت.
پیش از سپیده دم، آذرباد شروع به تمرین کرده بود. از شَعَف و شورِ زندگی، لرزش خفیفی بر اندام خود احساس میکرد و از اینکه بر ترس خود غلبه کرده بود، به خود میبالید. به سوی دریا سرازیر شد. پس از پیمودن چهارهزار متر به نهایت سرعت خود رسیده بود. مانند دیواری محکم باد را میشکافت و به پیش میرفت. با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت در پرواز بود.
به هیچ چیز جز پیروزی فکر نمیکرد. او به سرعت نهایی رسیده بود. یک مرغ دریایی توانسته بود با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت پرواز کند. این بزرگ ترین لحظه در تاریخ مرغهای دریایی بود.
آذرباد به طرفِ مکان دورافتاده خود رفت و به تمرین خود ادامه داد. او به تدریج با تمامِ فنون هوانوردی آشنا میشد. آن روز او با هیچ کس سخن نگفت و تا غروب پرواز میکرد؛ او حلقه زدن، کُند غلتیدن، تند غلتیدن و انواع چرخیدن را تمرین کرد و آموخت.
او با خوشحالی، پیش از فرودآمدن در هوا حلقه ای زد و سپس به زمین نشست و با خود فکر کرد وقتی همه مرغان بدانند، غرقِ در شادی خواهند شد؛ زیرا ما میفهمیم که توانایی ما مرغان دریایی بیش از آن است که گُمان میکردیم. حالا زندگی چقدر پُرمعنی شده است. ما میتوانیم در زندگی هدفِ دیگری داشته باشیم.
وقتی نزدیک مرغان دریایی رسید، دید که آنها دورِ هم جمع شدهاند و مشغول مشورت درباره مسئلهای هستند. مدّتی در این حالت نگران بودند.
«آذرباد! در وسط بایست!»، صدای رئیس گروه، خشک و جدّی بود. ایستادن در وسط دو معنی داشت: افتخار یا ننگی بزرگ!
رئیس گروه داد زد: «آذرباد! برای ننگ بزرگی که به وجود آوردهای، روبهروی مرغهای دریایی بایست! یک روز خواهی دانست که سرپیچی از قوانین اجتماع در زندگی برای تو سودی نداشته است.»
مرغان دریایی حق ندارند در چنین موقعیّتی به رئیس خود جواب بدهند، ولی آذرباد خاموش نماند.
«سرپیچی از قوانین اجتماع؟ این غیرممکن است! برادران من، چه کسی مسئولیّت را بهتر از آن مرغ دریایی میفهمد که مفهوم و هدف والاتری در زندگی میجوید؟! هزاران سال ما برای پیدا کردن کَلّه ماهیها و نان مانده در میان قایقها و صخرهها تلاش کردهایم و حالا دلیل دیگری برای زندگی داریم: آموختن، یافتن و آزاد بودن. تنها اندکی مهلت به من بدهید تا به شما نشان بدهم چه یافتهام.»
مرغان دریایی حاضر نشدند عظمت آنچه را که میتوانستند در پرواز بیابند، بپذیرند. آنها نخواستند چشمان خود را باز کنند و به دقّت به دنیا بنگرند. آذرباد هر روز چیز تازهای یاد میگرفت. آنچه آرزو داشت که گروه مرغان دریایی بیاموزند و انجام دهند، خودش به تنهایی انجام میداد. از قیمتی که برای به دست آوردنِ این نعمت بزرگ پرداخته و از گروه مرغان خارج شده بود، هیچ غمگین نبود.
آذرباد در این مدّت درک کرد که زندگیِ یکنواخت، ترس و خشم عواملی هستند که عمر مرغان دریایی را کوتاه میکنند.
عصر یک روز دو مرغ آمدند و آذرباد را در آسمانِ آرام و راحتش یافتند. آذرباد پرسید: «شما کی هستید؟»
-«آذرباد، ما از گروه تو هستیم. ما برادران توایم و آمدهایم تا تو را به مکانی بالاتر ببریم.»
آذرباد با آن مرغان به پرواز درآمد. حس میکرد که با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت، پروازی عادی میکند. سرعت دویست و هفتاد و سه برایش سرعت نهایی بود، ولی باز آرزو داشت که بتواند تندتر برود. پس هنوز برای او محدودیّتی وجود داشت و با اینکه خیلی تندتر از گذشته پیش رفت، ولی باز سرعتی وجود داشت که رسیدن به آن برایش میسّر نبود.
یک روز صبح، وقتی با آموزگارش، بزرگامید، مشغول تمرین حلقه زدن با بالهای بسته بود، اندیشهای در خاطرش گذشت و چنین پرسید:
«پس بقیّه کجا هستند، بزرگ امید؟»
در اینجا مرغها افکار خود را به آرامیو بدون سر و صدا به یکدیگر انتقال میدهند و آذرباد نیز از این فن استفاده میکرد.
«پس چرا مرغان بیشتری اینجا نیستند؟ در آنجا که پیش از این بودم … »
بزرگامید سخن او را برید و چنین گفت: «هزاران هزار مرغ دریایی وجود دارد … میدانم!
تنها جوابی که میتوانم به تو بدهم این است که فراموش مکن که شاید میان یک میلیون مرغ دریایی، تو تنها کسی بودی که این طرز فکر را داشتی. ما از یک دنیا به دنیای دیگر میرفتیم که به نظر شبیه یکدیگر میآمدند. بدون اینکه به خاطر بیاوریم از کجا آمده ایم و اهمّیت بدهیم به اینکه به کجا میرویم. تنها برای آن لحظه زندگی میکردیم.
میدانی ما چند مرحله از حیات را طی کردیم تا فهمیدیم که در عالم، به غیر خوردن، جنگیدن و قدرت طلبی مرغان چیزهای دیگری نیز وجود دارد؟ دههزار مرحله و بعد صدها مرحله دیگر را طی کردیم تا آموختیم تکامل وجود دارد و صدها سال دیگر را باید طی کنیم تا بفهمیم که هدف ما در زندگی، یافتن تکامل و سپس نشان دادنِ راهِ آن به دیگران است!
ما دنیای بعدی خود را از روی اصولی که در دنیا میآموزیم، برمیگزینیم. اگر هیچ نیاموزیم، دنیای بعدی نیز تاریک و پر از محدودیّتها خواهد بود، ولی تو آذرباد، اینقدر سریع آموختی که مجبور نشدی از این هزاران مرحله، عبور کنی و به اینجا برسی!»
نزدیک به یک ماه گذشت. آذرباد با سرعت عجیبی میآموخت و همیشه در آموختن سریع بود، ولی حالا که شاگردِ بِرناک بود، تجربهها و اندیشههای استاد خود را حتّی سریعتر جذب میکرد. بالأخره روزی رسید که برناک باید میرفت. اینها آخرین کلمات بِرناک بودند: «آذرباد، تنها عشق بیاموز و در این راه بکوش.»
روزها سپری میشد و آذرباد بیشتر به فکر زندگیاش در کره زمین میافتاد. همانطور که روی ماسهها ایستاده بود، با خود میاندیشید که شاید مرغی در کره زمین وجود داشته باشد که بخواهد مانندِ او در زندگانی معنایی بالاتر از دنبال ماهیها و تکّه نان رفتن بیابد. مفهوم عشق ورزیدن برای او این بود که آنچه را دریافته است به مرغان دیگری که میخواهند، بیاموزد.
بالأخره آذرباد تصمیم خود را گرفت: «بزرگامید، من باید به زمین برگردم. شاگردان تو خیلیخوب پیش میروند و آنها به آسانی میتوانند شاگردان جدیدی را آموزش دهند.»
پس از این، آذرباد در خیال خود تصویر گروهی دیگر از مرغان دریایی را در ساحل دیگر ترسیم کرد و به آسانی و به تجربه میدانست که او تنها جسمی مرکّب از استخوان و پَر نیست، بلکه مَظهَر و نماینده کاملی از آزادی و بلندپروازی است که با هیچچیز محدود و مقیّد نمیشود.
«در پرواز هدفی والاتر از پریدن به این سو و آن سو وجود دارد.» یک حشره نیز همین کار را انجام میدهد. پس از سه ماه، آذرباد شش شاگرد پیدا کرده بود. آنها همه از جامعه مرغان رانده شده بودند و همه برای آموختن پرواز شور و هیجان داشتند، ولی برای آنها تمرین پرواز راحتتر از معنی و هدف آن بود. هریک از ما در واقع صورتی از مرغ حقیقت هستیم، صورتی از آزادی مطلق.»
آذرباد وقتِ غروب این سخنان را میگفت: «آموختن دقیق و کامل پرواز، یک قدم ما را به درکِ جوهر و باطن خود نزدیک میکند. هرچیزی که ما را محدود میکند، باید پشتِ سر گذاشته شود؛ برای این است که سرعتِ زیاد، کم و فنّ هوانوردی را میآموزیم.»
ولی هیچکدام از شاگردانِ آذرباد، حتّی رزمیار هنوز نفهمیده بود که پرواز روح و اندیشه، مانند پرواز جسم میتواند تحقّقپذیر باشد.
«سرتاسر بدن شما چیزی جز اندیشههای شما نیست؛ یعنی همانطور که شما خود را میبینید. اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست، بشکند، زنجیرهای جسم شما نیز از هم میگسلد.»
تا طلوع آفتاب، تقریباً هزار مرغ آنجا بودند و با کنجکاوی، آذرخش، یکی از شاگردان آذرباد را مینگریستند. دیگر برایشان مهم نبود که دیده شوند یا نه. آنها تنها گوش میدادند و میکوشیدند که آذرباد را درک کنند. آذرباد درباره موضوعات بسیار ساده سخن میگفت. درباره اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد و آزادی در نهادِ اوست و باید محدودیّتها را پشتِ سر بگذارد.
عدّه شاگردان هر روز بیشتر میشد. عدّهای از روی کنجکاوی، عدّهای از روی علاقه و جمعی برای ریشخند میآمدند. یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: «شاگردان همه میگویند که تو حتّی اگر موجود شگفتانگیزی نباشی، هزار سال از زمانه ما پیشرفتهتری!»
آذرباد آهی کشید. افسوس، آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند. با خود میاندیشید:
«وقتی کسی هدفی غیر از آنچه همه دارند، دنبال کند، میگویند یا خداست یا شیطان.»
«رزمیار، تو باید تمرین کنی و مرغ حقیقت را مشاهده کنی، حقیقتی که در باطن همه مرغان نهفته است و باید آنها را یاری کنی که این حقیقت را در درون خویش ببینند. این است آنچه من از «عشق» میخواهم. این کار بسیار سخت است، و تو باید راه و رسم آن را بیابی.
رزمیار، تو دیگر نیازی به من نداری، باید بکوشی طبیعت و جوهر خود را بیابی و آن، طبیعت واقعی و بدون محدودیّت توست و اوست که آموزگار تو خواهد بود.»
پرنده ای به نام آذرباد، ریچارد باخ
ترجمه سودابه پرتوی
معنی کلمات روانخوانی آذرباد
تشبیه: «مانند طلا روی امواج دریا». هلهله: سر و صدا، غوغا. طنین: بانگ و غوغا. سَر بخورد: خسته شود، منصرف شود. فرسنگ: واحد طولی حدود شش کیلومتر؛ مجاز از مقدار طولانی. ثبات: استقامت، تکان نخوردن. کنایه: «به خود آمد» کنایه از آگاه شد. تکامل: کامل شدن. حماقت: نادانی. وجد: شادی و شوق. شَعَف: خوشحالی. غلبه کرده بود: پیروز شده بود. میبالید: افتخار میکرد. قیمت: ارزش. یک نواخت: یکسان، بیتفاوت. مرکّب: ترکیبشده، تشکیل شده. مَظهر: نشانه. مقیّد: با محدودیّت. میگسلد: جدا میکند. کنجکاوی: حسّ جستوجو. نهاد: درون. ریشخند: تمسخر.
نکات ادبی روانخوانی آذرباد
کنایه: «یک پارچه پوست و استخوان شدهای» کنایه از لاغر و نحیف شدن. مجاز: «روی آب خواهند آمد» آب مجاز از دریا. کنایه: «برای تو نان و آب نمیشود» کنایه از اینکه برای تو سود و نتیجهای نخواهد داشت. کنایه: «به دست آوردن» کنایه از تهیّه کردن. حسآمیزی: «خشک و جدّی». کنایه: «سرپیچی» کنایه از نافرمانی. کنایه: «خاموش» کنایه از ساکت. ایهام: «بلندپروازی» در این متن ایهام دارد به دو معنا: 1- پرواز در ارتفاعات بلند؛ 2- داشتن اراده برای رسیدن به آرزوهای بزرگ. کنایه: «پشت سر گذاشته شود» کنایه از رها شود.
چند نکته تکمیلی
ما در این مقاله، به بررسی معنی درس خوان عدل پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی میتوانید به سایت دفتر تالیف کتاب های فارسی مراجعه کنید. همچنین میتوانید آثار گوته در سایت ایران کتاب خریداری کنید. البته من از شما میخواهم که بعد از خواندن این مقاله، به سراغ مطالعه این کتاب ها بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس خوان عدل فارسی یازدهم، شرح و معنی درسهای دیگر کتاب فارسی یازدهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه مقاله شرح و معنی درس خاموشی دریا سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.