درس گذر سیاوش از آتش را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس گذر سیاوش از آتش در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است. مقاله معنی درس گذر سیاوش از آتش برای دانشآموزان رشتههای علوم تجربی، ریاضی و فیزیک، علوم انسانی و معارف اسلامی کاربردی است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای آموزش فارسی دبیرستان و بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این مقاله آموزشی، شرح و معنی درس گذر سیاوش از آتش و گنج حکمت به جوانمردی کوش، درس دوازدهم کتاب فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه میشود.
معنای کلمات درس گذر سیاوش از آتش
آزرم: شرم، حیا. ارتفاع: محصول زمین های زراعتی؛ ارتفاعِ ولایت: عایدات و درآمدهای مملکت. اندیشه: اندوه، ترس، اضطراب، فکر. ایمِن: در امن، دل آسوده. بریان: در لغت کباب شده و پخته شده بر آتش، مجازاً ناراحت و مضطرب؛ بریان شدن: غمگین و ناراحت شدن، در سوز و گداز بودن. پُرمایه: گران مایه، پرشکوه. مایه: قدرت، توانایی. تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک.
تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت. تطاول: ستم و تعدّی، به زور به چیزی دست پیدا کردن. تعصّب: طرفداری یا دشمنیِ بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری. به تعصّب: به حمایت و جانبداری. حَشَم: خدمتکاران، خویشان و زیردستانِ فرمانروا. حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع. خَستن: زخمی کردن، مجروح کردن. خُود: کلاهخود. خیرهسر: گستاخ و بیشرم، لجوج.
دستور: وزیر، مشاور. زوال: نابودی، از بین رفتن. سبو: کوزه، ظرف معمولاً دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات. سپردن: طی کردن، پیمودن. سَمَن: نوعی درخت گل، یاسمن. شبیخون: حملۀ ناگهانی دشمن در شب. طرح افکندن: کنایه از بنا نهادن. طرح ظلم افکندن: سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن. عَجَم: سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران. ملوک عجم: پادشاهان ایرانی. عفاف: رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی. غربت: غریبی، دوری از خانمان.
فرهیختگی: فرهیخته بودن. فرهیخته: برخوردار از سطح بالایی از دانش، معرفت یا فرهنگ. فریادرس: یاور، دستگیر. کُربت: غم، اندوه. کُربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستمی. مقررّ شدن: قرار گرفتن، ثبات و دوام یافتن. مکاید: جمع مکیده یا مکیدت؛ کیدها، مکرها، حیلهها. مَلِک: پادشاه، سلطان. موبد: روحانی زرتشتی، مجازاً مشاور. نقصان: کم شدن، کاهش یافتن. نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم.
نواختن: کسی راه با گفتن سخنان محّبتآمیز یا بخشیدنِ چیزی مورد محّبت قرار دادن. نیکپی: خوشقدم. نیکیدهش: نیکی کننده. ولایت: کشور، سرزمین. هشیوار: هوشیار، هوشیارانه، آگاهانه. هیون: شتر، بهویژه شتر قویهیکل و درشتاندام.
معنی درس گذر سیاوش از آتش + نکات درس گذر سیاوش از آتش
سیاوش، فرزند شاه خیرهسر کیانی، کاووس است که پس از تولّد، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم به او میآموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووسشاه به سیاوش دل میبندد؛ امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است؛ تن به گناه نمیسپارد و به همین دلیل سودابه، او را متّهم میکند…
***
خیرهسر: گستاخ و بیشرم، لجوج. کیانی: یکی از سلسلههای پادشاهی ایران در شاهنامه. زابل: منطقهای در سیستان و محل حکومت رستم و خاندان او. فرهیختگی: فرهیخته بودن. آزرم: شرم، حیا. عفاف: رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی.
نکات: کنایه: «خیره سر» کنایه از گستاخ و بیشرم، لجوج. جناس ناهمسان: «رزم، بزم». کنایه: «دل میبندد» کنایه از عاشق میشود؛ «تن به گناه نمیسپارد» کنایه از اینکه گناه نمیکند.
***
چنین گفت موبد به شاه جهان / که دردِ سپهبد نماند نهان
***
موبد: روحانی زردشتی. شاهِ جهان: کاووس شاه. سپهبد: سردار و فرمانده سپاه، سپهسالار. درد سپهبد: منظور، ماجرای رابطه بینِ سیاوش و سودابه، همسرِ کاووس.
بیت 1: روحانی مشاورِ پادشاه به کاووس چنین گفت که مشکل شاه پنهان نمیماند.
نکات: موبد: مجاز از مشاور. جهان: مجازِ اغراقآمیز از “ایران”. جهان، نهان: جناس ناهمسان اختلافی. واج آرایی «ن». پیام: مصراع دوم: برابر مَثَلِ ” ماه پشت ابر نمیماند “
***
چو خواهی که پیدا کنی گفتوگوی / بباید زدن سنگ را بر سَبوی
***
گفتوگوی: در اینجا «حقیقتِ ماجرای سیاوش و سودابه». پیدا کردن: آشکار کردن. سَبو: کوزه، ظرف معمولا دستهدار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات.
بیت 2: اگر میخواهی حقیقت آشکار شود، باید به آزمایش سیاوش و سودابه بپردازی.
نکات: سنگ، سبو: تضاد. سنگ بر سبو زدن: کنایه از ” آزمایش و امتحان “. پیام: آزمون و سنجش برای شناخت حقیقت
***
که هرچند فرزند هست ارجمند / دل شاه از اندیشه یابد گزند
***
اندیشه: بدگمانی، ترس، اضطراب، فکر. ارجمند: گرامی. گزند: آسیب، آزار.
بیت 3: هرچند سیاوش گرامی است؛ اما بدگمانی نسبت به او دلِ شاه را آزرده خواهد کرد.
نکات: دل: مجاز از” وجود ”. واج آرایی: «ن»
***
وزین دخترِ شاه هاماوران / پُر اندیشه گشتی به دیگر کران
***
وزین: و از این. هاماوران: نام قدیمی کشور یمن. شکلِ فارسی شده حَمیر واقع در یمنِ امروزی. دختر شاه هاماوران: سودابه (کیکاووس پس از اینکه شاه هاماوران را شکست میدهد؛ سودابه، دختر شاه هاماوران را به همسری برمیگزیند). پر اندیشه: هراسان، بدگمان،مضطرب. کران: طرف، سو، جهت. به دیگر کران: از طرف دیگر.
بیت 4: از سوی دیگر، سودابه، دختر شاه هاماوران نیز موجب نگرانیِ خاطر شاه و بدگمانی او، شده است.
***
ز هر در سخن چون بدینگونه گشت / بر آتش یکی را بباید گذشت
***
ز هر در: از هر باب.
بیت 5: چون کار به این جا کشیده شد [گنه کار پیدا نشد] به ناچار باید یکی از آن دو (سودابه یا سیاوش) برای اثباتِ بیگناهی خود از آتش بگذرد.
نکات: تلمیح به باور گذشتگان که برای شناسایی گناهکار از بیگناه، از آتش برمی گذشتند.. هر، در: جناس. پیام: آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت (آزمون ور)
***
چنین است سوگندِ چرخ بلند / که بر بیگناهان نیاید گزند
***
گزند: آسیب.
بیت 6: سوگندِ آسمان این چنین است که آتش به بیگناهان آسیب نمیرساند.
نکات: چرخ: استعاره از فلک و آسمان. این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد (آتش بیگناهان را نمیسوزاند). سوگند چرخ: جانبخشی. واج آرایی: «ن». بیت زبانزد است. پیام: برابر با مثل «سر بیگناه بالایدار نمیرود».
***
جهاندار، سودابه را پیش خواند / همی با سیاوش به گفتن نشاند
***
جهاندار: کاووس شاه. خواندن: صدا کردن.
بیت 7: کاووس شاه، سودابه را به نزد خود فراخواند و او را با سیاوش روبه رو کرد.
نکات: جهان: مجاز اغراقآمیز از ایران. به گفتن نشاندن: کنایه از “رو به رو کردن “
***
سرانجام گفت ایمن از هر دُوان / نگردد مرا دل، نه روشن روان
***
ایمن: در امن، دلآسوده. هر دُوان: هر دوی آنها (سیاوش و سودابه).
بیت 8: سرانجام کاووس به هر دوی آنها گفت که دلِ (خاطر) من از شما دو تن آسوده نمیشود و روحم آرامش نمی گیرد (من هنوز نسبتِ به شما بدگمانم)
نکات: را: نشانه اضافه گسسته (دلِ من ). ” روشن نگشتن روان”: کنایه از “نبود آرامش، داشتن بد گمانی”. دوان، روان: جناس؟. واج آرایی: «ن». روان روشن: حسآمیزی؟
***
مگر کآتش تیز پیدا کند / گنه کرده را زود رسوا کند
***
تیز: شعلهور. پیدا کند: روشن و آشکار سازد.
بیت 9: به این امید (شاید) که آتشِ شعله ور حقیقت را روشن سازد و سریع، گناه کار را رسوا نماید.
نکات: مگر: ایهام (۱- شاید، قید تردید، ۲-امید است، قید آرزو). مصراعِ نخست: جانبخشی. پیام: آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت
***
چنین پاسخ آورد سودابه پیش / که من راست گویم به گفتار خویش
***
بیت 10: سودابه چنین پاسخ داد که سخنانِ من راست است و دروغ نمیگویم.
***
به پورِ جوان گفت شاه زمین / که رایت چه بیند کنون اندرین؟
***
پور: پسر. پور جوان: پسر جوان، سیاوش. شاه زمین: کاووس شاه. رایت چه بیند: رای و نظر تو چیست؟ اندرین: در این مورد.
بیت 11: کاووس به پسر جوانش گفت: در مورد این اتهام، نظرِ تو چیست؟
نکات: مصراع دوم: واج آرایی؛ تکرار صامت ” ن”. زمین: مجازِ اغراقآمیز از ” ایران”. پیام: چه دفاعی از خود داری.
***
سیاوش چنین گفت کای شهریار / که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
***
کای: که ای. شهریار: پادشاه. دوزخ: جهنّم. خوار: آسان، سهل (همآوا با خار: تیغ).
بیت 12: سیاوش چنین گفت که ای پادشاه، تحمّل آتشِ از شنیدنِ این بهتان برای من سادهتر است (با شنیدنِ این اتّهامات، عبور از آتش برای منِ بیگناه، آسان است)
نکات: مرا: برای من ( را: حرف اضافه به معنی ” برای “). دوزخ: مجاز از آتش
***
اگر کوه آتش بود بسپَرَم / ازین تنگ خوار است اگر بگذرم
***
سپردن: طی کردن، پیمودن. تنگ: تنگه.
بیت 13: اگر کوهی از آتش نیز باشد، آن را میپیمایم و اگر قرار بر عبور از آتش باشد، برای من کاری آسان است.
نکات: کوه آتش: اضافه تشبیهی (آتش: مشبّه؛ کوه: مشبّه به ). اغراق. پیام: دشواری شنیدن بهتان
***
پُر اندیشه شد جان کاووس کی / ز فرزند و سودابه نیکپِی
***
اندیشه: بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر. کی: پادشاه، عنوان پادشاهانِ سلسله کیانی، مانند کی قباد، کی کاووس، کی خسرو. پی: قدم.
بیت 14: کی کاووس از فرزندِ خود سیاوش و همسرِ خود سودابه، به سختی اندوهگین و نگران شد.
نکات: جان مجاز از ” وجود”. نیک پی: در اینجا استعاره (ریشخند) از بدقدم. جناس: کی، پی
***
کزین دو یکی گر شود نا به کار / از آن پس که خواند مرا شهریار؟
***
کزین دو: که از این دو (سودابه و سیاوش). نا به کار: گناهکار، بدکار. که (در مصراع دوم): چه کسی (ضمیر پرسشی).
بیت 15: (حتّی) اگر یکی از این دو نفر نیز گناهکار باشد، دیگر پس از این، کسی مرا پادشاه نخواهد خواند.
نکات: که خواند مرا شهریار: پرسش انکاری (کسی مرا پادشاه نمیداند.). دو، یکی: تناسب (مراعات نظیر)
***
همان بِه کزین زشت کردار، دل / بشویم، کنم چارۀ دلگسل
***
بِه: بهتر. زشت کردار: کردار زشت. دلگسل: آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود، ناگوار، دلخراش. چاره کنم: چارهای بیندیشم، راهی پیدا کنم.
بیت 16: بهتر است که خود را از این بدگمانی نجات دهم و برای این رویدادِ تلخ و دل آزار، چارهای بیابم.
نکات: بِه: (“است” به قرینه معنوی حذف شده است). دل شستن: کنایه از خود را رها کردن،. واژهآرایی: دل
***
به دستور فرمود تا ساروان / هیون آرَد از دشت، صد کاروان
***
دستور: وزیر، مشاور. ساروان: شتربان، شتردار. هیون: شتر، به ویژه شتر قویهیکل و درشتاندام. کاروان: قافله.
بیت 17: کاووس به وزیر خود فرمان داد تا شتربان، صد کاروان شتر از دشت بیاورد.
نکات: کاروان: ممیز (صد کاروان هیون). دستور: ایهام تناسب (۱- وزیر، مشاور، رایزن ۲- “امر و فرمان” که با واژه “فرمود” تناسب دارد.). نهادِ “فرمود”: کاووس شاه. صد: مجاز از بسیار. تناسب: ساروان، هیون، کاروان. ساروان، کاروان: جناس ناهمسان
***
نهادند بر دشت هیزم دو کوه / جهانی نظاره شده همگروه
***
نظاره شدن: تماشا کردن. همگروه: با همدیگر، به اتّفاقِ هم.
بیت 18: هیزمِ فراوانی به اندازه دو کوه در دشت آماده کردند و مردم بسیاری نیز با همدیگر به تماشا مشغول شدند.
نکات: کوه: ممیز. هر دو مصراع آرایه اغراق دارند. جهان: مجاز از مردم. دشت، کوه: تناسب
***
بدانگاه سوگندِ پُرمایه شاه / چنین بود آیین و این بود راه
***
گاه: زمان. بدانگاه: در آن زمان. سوگند: (در این بیت) راه و رسم در تشخیص خطاکار از درستکار. مایه: قدرت، توانایی. پُرمایه: گرانمایه، پرشکوه.
بیت 19: در آن زمان (زمان کی کاووس)، راه و رسمِ شاهان در شناسایی خطاکار از درستکار این گونه بود؛ (زیرا به باور ایشان، آتش پاک و مقدّس هرگز انسانهای پاک را نمیسوزاند.)
نکات: گاه، شاه، راه: جناس ناهمسان. این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد.
***
وزآن پس به موبد بفرمود شاه / که بر چوب ریزند نفتِ سیاه
***
موبد: روحانی زرتشتی، در اینجا به معنای مشاور. نفت سیاه: قیر خام.
بیت 20: سپس کاووس شاه به روحانیِ مشاور خود دستور داد که بر روی چوبها نفت سیاه بریزند.
***
بیامد دوصد مردِ آتشفروز / دمیدند گفتی شب آمد به روز
***
دوصد: دویست نفر. آتشفروز: روشنکننده آتش. دمیدند: فوت کردند. گفتی: انگار که، گویی. شب آمد به روز: شب (از شدّت دود) گشت، شب جای روز را گرفت. به: به معنای «در».
بیت 21: دویست نفر برای روشن کردن آتش پیش آمدند و آن قدر دمیدند که (از شدّت دود) انگار روز به شب تبدیل شد.
نکات: گفتی شب آمد به روز: تشبیه، (به علّتِ دودِ بسیارِ، روز به شب مانند شد)، کنایه از تاریک شدن هوا. گفتی: در اینجا قید تردید و اداتِ تشبیه است.. شب، روز: تضاد. اغراق. واج آرایی: «د». پیام: شدّت دود و آتش
***
نخستین دمیدن سیه شد ز دود / زَبانه برآمد پس از دود، زود
***
زبانه: زبانه آتش، شعله آتش. برآمد: بلند شد.
بیت 22: با نخستین دمیدن در هیزم همه فضا از دود سیاه شد و پس از آن به تندی آتش شعله ور گردید و زبانه کشید.
نکات: دود، زود: جناس ناهمسان. تناسب: سیه، دود، زبانه. واج آرایی: «د». واژهآرایی: دود
***
سراسر همه دشت بریان شدند / بر آن چهر خندانش گریان شدند
***
سراسر: همه. بریان: کباب شده و پخته شده بر آتش. چهر: چهره، صورت.
بیت 23: همه مردم حاضر در دشت از این آزمایش غمگین و ناراحت بودند و همه بر آن چهرهٔ خندان، معصوم و بیگناه سیاوش گریان بودند. (مردم میدانستند که سیاوش بیگناه است پس بر بیگناهی او میگریستند)
نکات: مرجع ضمیر “ش”: سیاوش و نقش مضاف الیه دارد. دشت: مجاز از “مردمی که در دشت نظارهگر بودند”. بریان شدن: کنایه از “غمگین و ناراحت شدن”، در سوز و گداز بودن، اغراق. بریان، گریان: جناس ناهمسان. خندان، گریان: تضاد. واج آرایی صامت “ن”.
***
سیاوش بیامد به پیش پدر / یکی خُود زرین نهاده به سر
***
پیش: نزد. پدر: کاووس شاه. خُود: کلاهخُود، کلاه جنگی. زرّین: طلایی. نهاده: گذاشته.
بیت 24: سیاوش در حالی که کلاهخُود طلایی بر سر داشت، نزد پدر آمد.
نکات: خُود، سر: تناسب.
***
هُشیوار و با جامههای سپید / لبی پر ز خنده دلی پر امید
***
هشیوار: هشیار، هشیارانه، آگاهانه. جامه: لباس، تنپوش. دلی پر امید: با امید فراوان.
بیت 25: (سیاوش) هوشیار بود. لباسهای سفیدی بر تن، لبی پر از خنده و دلی امیدوار داشت.
نکات: فعل “بود” (در مصراع نخست) و فعل “داشت” (درمصراع دوم): حذف به قرینه معنوی. تناسب: لب، خنده؛ لب، دل. لب پر ز خنده بودن: خندان، کنایه از شادمان بودن. واژهآرایی: پر
***
یکی تازیای برنشسته سیاه / همی خاک نعلش بر آمد به ماه
***
تازی: اسب تازنده یا اسبی از نژاد عربی. برنشستن: سوار شدن. نعل: قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور میزنند.
بیت 26: سیاوش بر اسب تازنده سیاه رنگی نشسته بود و (آن قدر تند میراند که) خاک نعل اسبش به ماه میرسید.
نکات: تازی، برنشستن، نعل: تناسب. مرجع ضمیر “ش”: تازی؛ نقش مضاف الیه دارد، وابسته وابسته. ماه: مجاز از آسمان. خاک نعلِ اسب بر ماه رفتن: کنایه از سرعت و تاخت و تاز اسب، اغراق
***
پراگنده کافور بر خویشتن / چنانچون بُوَد رسم و ساز کفن
***
کافور: مادهای دارویی با بوی خوش و سفید رنگ که خاصیت ضدعفونیکنندگی دارد و بر جسد میپاشند برای گندزدایی و کاستن بوی بدِ مُرده. بُوَد: میباشد. رسم و ساز: آیین.
بیت 27: سیاوش همان گونه که آیین کفن و دفن است به خودش کافور پاشیده بود.
نکات: کافور، کفن: تناسب. پیام: آمادگی برای مرگ.
***
بدانگه که شد پیش کاووس باز / فرود آمد از باره، بردش نماز
***
بازشُد: بازرَفت. باره: اسب. فرود آمد: پایین آمد، پیاده شد. نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم.
بیت 28: هنگامی که سیاوش به نزد کاووس بازگشت از اسب پیاده شد و در برابر کاووس سر خم کرد.
***
رخ شاه کاووس، پُر شرم دید / سخن گفتنش با پسر نرم دید
***
رخ: چهره، رخسار. پر شرم: شرمنده.
بیت 29: سیاوش، پدرش را بسیار شرمنده دید و احساس کرد که پدرش با او به نرمی و مهربانی سخن میگوید.
نکات: شاه: شاخص (وابسته پیشین). رخ: مجاز از وجود. سخن گفتن نرم: کنایه از ” مهربانی کردن؛ حسآمیزی. شرم، نرم: جناس ناهمسان
***
سیاوش بدو گفت اَندُه مدار / کزینسان بُوَد گردش روزگار
***
بدو: به او. اندُه: اندوه. انده مدار: غمگین مباش. کزین سان: که اینگونه. بُوَد: باشد. گردش روزگار: سرنوشت، تقدیر.
بیت 30: سیاوش به کاووس گفت غمگین نباش، سرنوشت و بخش این چنین بوده است.
***
سرِ پُر ز شرم و بهایی مراست / اگر بیگناهم رهایی مراست
***
بهایی: ارزشمند، قیمتی.
بیت 31: وجود من سراسر ارزشمند و آراسته به شرم و پاکی است، اگر بیگناه باشم، نجات مییابم.
نکات: سر: مجاز از “وجود”. بهایی، رهایی: جناس ناهمسان
***
ور ایدون که زین کار هستم گناه / جهانآفرینم ندارد نگاه
***
ور: و اگر. ایدون که: چنانچه. گناه: اسم به جای صفت به کار رفته است در معنی گناهکار. جهان آفرین: خداوند.
بیت 32: اگر در این مورد گناهکار باشم، پروردگار من را زنده نمیگذارد.
نکات: جهش ضمیر: مرجع ضمیر”م” در (جهان آفرینم) سیاوش، نقش مفعول دارد (جهان آفرین مرا نگاه نمیدارد).
***
به نیروی یزدان نیکی دهش / کزین کوه آتش نیابم تپش
***
نیکیدهش: نیکیکننده. تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت.
بیت 33: با کمک نیروی خداوندِ نیکی دهنده، از این کوه آتش (می گذرم) و هیچ نگرانی و دلهرهای ندارم.
نکات: کوه آتش: اضافه تشبیهی (آتش: مشبه؛ کوه: مشبه به)؛ اغراق. تپش یافتن: کنایه از هراسیدن
***
سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگدل جنگِ آتش بساخت
***
سیه: اسب سیاه. بتاخت: بتازاند. بساخت: آماده و مهیّا شد.
بیت 34: سیاوش اسب سیاهش را به سرعت راند؛ غمگین و نگران نبود؛ بلکه خود را برای جنگ با آتش آماده میکرد.
نکات: تنگ دل شدن: کنایه از “غمگین شدن”. تندی: ایهام (۱- خشم، ۲- سرعت). بتاخت، بساخت: جناس ناهمسان. جنگ آتش: استعاره پنهان (آتش مانند انسانی بود که سیاوش قصد جنگ با او را داشت.)
***
ز هر سو زبانه همیبرکشید / کسی خود و اسپ سیاوش ندید
***
سو: طرف. زبانه: زبانه آتش، شعله. برکشید: بلند شد. خُود: کلاهخُود.
بیت 35: از هر سو آتش شعله میکشید به گونهای که کسی سیاوش و اسبش را نمیدید. (در آتش ناپدید شدند.)
نکات: خُود: مجاز از ” سیاوش”. پیام: ارتفاع زیاد آتش
***
یکی دشت با دیدگان پر ز خون / که تا او کی آید ز آتش برون؟
***
دیدگان: چشمها.
بیت 36: همه مردم حاضر در آن دشت (از شدت اندوه) خون میگریستند و انتظار میکشیدند تا ببینند کی سیاوش از آتش بیرون میآید؟
نکات: دشت: مجاز از ” مردم”. دیده پر از خون: کنایه از شدت “غم و اندوه، خون گریه کردن”. اغراق
***
چو او را بدیدند برخاست غَو / که آمد ز آتش برون شاه نَو
***
چو: هنگامی که. برخاست: بلند شد. غو: فریاد، بانگ و خروش. شاه نو: سیاوش.
بیت 37: چون سیاوش را دیدند، فریاد برآوردند که شاه نو، به سلامت، از آتش بیرون آمد.
نکات: نو: ایهام (۱- ولیعهد بودن سیاوش ۲- جوان و جان بازیافته). غو، نو: جناس ناهمسان
***
چنان آمد اسپ و قبای سوار / که گفتی سمن داشت اندر کنار
***
چُنان: به گونهای. قبا: نوعی لباس بلند مردانه. گفتی: گویی، انگار. سَمَن: یاسمن، گونهای درخت گل (همآوا با ثمن: بها). اندر: در. کنار: بغل.
بیت 38: اسب و سوار سفید پوش به گونهای تندرست از آتش بیرون آمدند که انگار از کنار گلهای یاسمن سفید بازگشتهاند.
نکات: قبا: مجاز از پوشنده قبا. سمن در کنار داشتن: کنایه از آرامش و تندرستی و آسیب ندیدن. اسب، سوار: تناسب. به ویژگی «شگفت آوری» حماسه اشاره دارد.
***
چو بخشایش پاک یزدان بُوَد / دَم آتش و آب یکسان بُوَد
***
چو: هنگامی که. بخشایش: آمرزش؛ بخشاییدن. یزدان: ایزد، خداوند. پاک یزدان: یزدان پاک. بُوَد: باشد. دَم: گرما.
بیت 39: زمانی که بخشایش و آمرزش ایزد پاک شامل حال کسی شود. گرمای آتش و سردی آب با هم برابر میگردد.
نکات: تلمیح به داستان حضرت ابراهیم. آتش، آب: تضاد. پیام: لطف حق انسان را نگاه میدارد.
***
چو از کوه آتش به هامون گذشت / خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
***
هامون: دشت. خروشیدن: فریاد زدن.
بیت 40: هنگامی که سیاوش از کوه آتش به خوبی به دشت آمد، فریاد شادی و همدردی همه مردم به گوش رسید.
نکات: کوه آتش: اضافه تشبیهی، اغراق. شهر، دشت: مجاز از “مردم” (می توان مجاز نیز در نظر نگرفت؛ زیرا ممکن است که از شهر و دشت فریادی به گوش برسد). کوه، شهر، دشت: تناسب. واج آرایی: «ش»
***
همیداد مژده یکی را دگر / که بخشود بر بیگنه دادگر
***
بخشود: آمرزید، از گناه درگذشت. بیگنه: منظور سیاوش است. دادگر: عادل، منظور خداوند است.
بیت 41: همه مردم به یکدیگر مژده میدادند که خداوند دادگستر، سیاوش بیگناه را آمرزید.
نکات: را: حرف اضافه به معنی “به”. مصراع دوم: متناقض نما (پارادوکس) (ازاین جهت که شخصی بیگناه، گناهش بخشوده گردد)
***
همیکَند سودابه از خشم موی / همیریخت آب و همیخَست روی
***
خَستن: زخمی کردن، مجروح کردن.
بیت 42: سودابه از شدّت خشم و اندوه موهای خود را میکند و اشک (عرق شرم) میریخت و بر چهره خود چنگ میانداخت و آن را زخمی میکرد.
نکات: موی کندن: کنایه از “شدت خشم و اندوه”. آب: مجاز از اشک، عرق شرم. موی، روی: جناس ناهمسان، تناسب. واج آرایی «م». پیام: شدت ناراحتی
***
چو پیش پدر شد سیاووش پاک / نه دود و نه آتش، نه گرد و نه خاک
***
شد: رفت.
بیت 43: سیاوش پاک و بیگناه در حالی به نزد پدر رفت که اثری از دود، آتش، گرد و غبار با او نبود.
نکات: حذف فعل به قرینه معنایی [ نه دود … بود.]. پاک: ایهام (۱- پاکیزه ۲- بیگناه). تناسب: دود، آتش، گرد، خاک. تناسب: آتش، خاک (عناصر چهار گانه). پاک، خاک: جناس ناهمسان. واج آرایی: صامتهای “پ” و “ش”. واژهآرایی: نه. پیام: بیگناهی سیاوش
***
فرود آمد از اسپ کاووس شاه / پیاده سپهبد، پیاده سپاه
***
فرود آمد: پایین آمد. سپهبد: منظور کیکاووس است.
بیت 44: کاووس شاه و همه سپاهیان و سربازان برای بزرگداشت سیاوش از اسب پیاده شدند.
نکات: حذف فعل به قرینه معنایی. واج آرایی صامت “پ”. واژهآرایی: پیاده. سپهبد، سپاه: تناسب، اشتقاق (رشته انسانی)
***
سیاووش را تنگ در بر گرفت / ز کردار بد پوزش اندر گرفت
شاهنامه، فردوسی
***
تنگ: محکم. بر: آغوش، بغل. گرفت (در مصراع اول): کشید. کردار بد: کار بد؛ منظور «بدگمانی نسبت به سیاوش». پوزش: عذرخواهی. اندر گرفت: آغاز کرد.
بیت 45: کاووس، سیاوش را محکم بغل کرد و از رفتار بد خود، عذرخواهی کرد.
نکات: در، بر: جناس. بر، بد: جناس. قافیه: بر، اندر؛ گرفت. قافیه دوگانه. جناس همسان: گرفت (۱- کشید، ۲- آغازید) بازگردانی: (کی کاووس) سیاوش را محکم در آغوش کشید و از کردار ناپسند خود پوزش خواست.
نکات ضروری درس گذر سیاوش از آتش
معانی مختلف فعل «ساخت»
- او در مراغه رصد خانهای بزرگ ساخت.. ساخت: بنا کرد
- آن نامدار، لشکری عظیم ساخت.. ساخت: پدید آورد، درست کرد
- استاد موسیقی، آهنگ زیبایی ساخت.. ساخت: پدید آورد، تصنیف کرد
- او با ناملایمات زندگی ساخت.. ساخت: کنار آمد، سازش کرد
فعل «ساخت» در هر یک از جملههای بالا کاربرد خاصّی دارد که با دیگری کاملاً متفاوت است؛ پس واژه «ساخت» در هر یک از کاربردهایش، فعل دیگری است.
گنج حکمت به جوانمردی کوش
یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند.
***
ملوک: جمع ملک، پادشاهان، سلطانان. عجم: سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران. ملوک عجم: پادشاهان ایران. تطاول: ستم و تَعَدّی، به زور به چیزی دست پیدا کردن. رعیت: مردم. جور: ستم. خلق: مردم. مکاید: مکیده یا مکیدت، کیدها، مکرها، حیلهها. فعل: کنش. کربت: غم، اندوه. کربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستم. غربت: غریبی، دور از خانمان (همآوا: قربت: نزدیکی).
معنی: آوردهاند که یکی از پادشاهان ایرانی به دارایی مردم دستدرازی کرد و ستم و آزار آغاز کرد تا به جایی که مردم از فریب کارهایش در جهان پراکنده شدند و به خاطر گرفتاری ستمگریاش راه دوری از میهن برگزیدند.
نکات: نثر مسجع و آهنگین است
***
چون رعیّت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
***
چون: هنگامی که. رعیت: مردم. ارتفاع: محصول زمینهای زراعی. ولایت: کشور، سرزمین. ارتفاع: محصول زمینهای زراعتی. ارتفاعِ ولایت: عایدات و درآمدهای مملکت. نقصان: کم شدن، کاهش یافتن. خزانه: گنجینه.
معنی: هنگامی که مردم و جمعیت کشور کم شد، درآمد دولت نیز کاست. خزانه خالی ماند و دشمنان فشار آوردند.
***
هر که فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایّام سلامت به جوانمردی کوش
***
که: کس. فریاد: کمک. فریادرس: یاور، دستگیر. مصیبت: دشواری، سختی، رنج. ایّام: روزها؛ روزگار؛ جمع یوم.
معنی: هر کس برای روز گرفتاریاش یاور میخواهد به او بگو در روزگار تندرستی جوانمرد و بخشنده باشد.
نکات: روز مصیبت، ایام سلامت: تضاد. وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی)/ واج آرایی: « -ِ »
***
بندۀ حلقه به گوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
***
بنده: برده. اَر: اگر. نواختن: کسی را با گفتن سخنان محبتآمیز یا بخشیدن چیزی مورد محبت قرار دادن، نوازش کردن.
معنی: اگر برده فرمانبردار تو هم، مورد نوازش و محبت تو قرار نگیرد از پیش تو میگریزد؛ پس تا میتوانی لطف کن که با لطف، فرد بیگانه، از تو فرمانبرداری خواهد کرد.
نکات: حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع. واژهآرایی: حلقه به گوش، لطف
***
باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همیخواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون؛
***
باری: به هر روی، خلاصه. همیخواندند: میخواندند. زوال: نابودی، از بین رفتن. مملکت: کشور. عهد: روزگار.
معنی: به هر روی در انجمن او از کتاب شاهنامه درباره نابودی کشور ضحاک و روزگار فریدون بیتهایی را میخواندند.
نکات: به مجلس او در: دو حرف اضافه برای یک متمم. ضحاک، فریدون: تضاد. تلمیح
***
وزیر، مَلکِ را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟
***
ملک: پادشاه. را: حرف اضافه به معنای «از». توان دانستن: میتوانیم بدانیم. حَشَم: خدمتکاران. مقرّر شد: قرار گرفت، ثبات و دوام یافت.
معنی: وزیر، از شاه پرسید آیا میدانی فریدون که گنج، کشور و خدمتکار نداشت، چگونه کشوری را به دست آورد؟
***
گفت: آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.
***
خلق: مردم. تعصب: طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری. به تعصب: به حمایت و جانبداری. گرد آمدن: جمع شدن. تقویت: نیرو دادن، نیرومند ساختن، پشتیبانی.
معنی: گفت: همانگونه که شنیدهای گروهی از مردم پیرامون او با جانب داری جمع شدند و از او پشتیبانی کردند و پادشاهی یافت.
***
گفت: ای مَلکِ، چون گِرد آمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟
***
گرد آمدن: جمع شدن. خلق: مردم. مگر: برای بیان پرسش انکاری، یا قید تأکید به معنی همانا.
معنی: گفت ای پادشاه به این دلیل که جمع شدن مردم سبب پادشاهی است، تو چرا مردم را آشفته دل و آزرده میکنی؟ مگر نمیخواهی که فرمانروایی کنی؟
نکات: سر: مجاز از قصد
***
مَلکِ گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ گفت پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.
***
مَلِک: پادشاه، سلطان. موجب: سبب، علت. گرد آمدن: جمع شدن. رعیّت: مردم زیردست، عموم مردم. کرم: بخشش. برو: بر او. ایمن: در امان، دلآسوده.
معنی: شاه گفت: علت جمع شدن سپاه و مردم چه چیزی است؟ گفت پادشاه باید بخشندگی داشته باشد تا مردم پیرامون او جمع گردند و مهربانی داشته باشد تا در پناه حکومتش در امنیت زندگی کنند و تو هیچ یک از این دو ویژگی را نداری.
***
نکند جورپیشه سلطانی / که نیاید ز گرگ چوپانی
***
جورپیشه: ستمگر. سلطانی: پادشاهی. که: زیرا، زیرا که. آمدن: برآمدن، توانستن.
معنی: انسان ستمگر نمیتواند پادشاهی کند؛ زیرا هیچ گاه از گرگ نمیتوان انتظار چوپانی داشت.
نکات: مصراع دوم ارسال المثل است. شبه اسلوب معادله. وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی). قالب: مثنوی
***
پادشاهی که طرح ظلم افکند / پای دیوار مُلک خویش بکند
گلستان، سعدی
***
طرح: نقشه.
معنی: شاهی که نقشه ستم به مردم را کشید، گویی دیوار پادشاهی خودش را نابود میکند.
نکات: طرح ظلم: اضافه تشبیهی. طرح افکندن: کنایه از بنانهادن. طرح ظلم افکندن: سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن. دیوار ملک: اضافه تشبیهی. پای چیزی را کندن: کنایه از زمینه نابودی را فراهم کردن
متن درس گذر سیاوش از آتش
سیاوش، فرزند شاه خیرهسر کیانی، کاووس است که پس از تولّد، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم به او میآموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووسشاه به سیاوش دل میبندد؛ امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است؛ تن به گناه نمیسپارد و به همین دلیل سودابه، او را متّهم میکند…
چنین گفت موبد به شاه جهان / که دردِ سپهبد نماند نهان
چو خواهی که پیدا کنی گفتوگوی / بباید زدن سنگ را بر سبوی
که هرچند فرزند هست ارجمند / دل شاه از اندیشه یابد گزند
وزین دخترِ شاه هاماوران / پُر اندیشه گشتی به دیگر کران
ز هر در سخن چون بدینگونه گشت / بر آتش یکی را بباید گذشت
چنین است سوگندِ چرخ بلند / که بر بیگناهان نیاید گزند
جهاندار، سودابه را پیش خواند / همی با سیاوش به گفتن نشاند
سرانجام گفت ایمن از هر دُوان / نگردد مرا دل، نه روشن روان
مگر کآتش تیز پیدا کند / گنه کرده را زود رسوا کند
چنین پاسخ آورد سودابه پیش / که من راست گویم به گفتار خویش
به پورِ جوان گفت شاه زمین / که رایت چه بیند کنون اندرین؟
سیاوش چنین گفت کای شهریار / که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
اگر کوه آتش بود بسپَرَم / ازین تنگ خوار است اگر بگذرم
پُر اندیشه شد جان کاووس کی / ز فرزند و سودابه نیکپِی
کزین دو یکی گر شود نا به کار / از آن پس که خواند مرا شهریار؟
همان بِه کزین زشت کردار، دل / بشویم، کنم چارۀ دلگسل
به دستور فرمود تا ساروان / هیون آرَد از دشت، صد کاروان
نهادند بر دشت هیزم دو کوه / جهانی نظاره شده همگروه
بدانگاه سوگندِ پُرمایه شاه / چنین بود آیین و این بود راه
وزآن پس به موبد بفرمود شاه / که بر چوب ریزند نفتِ سیاه
بیامد دوصد مردِ آتشفروز / دمیدند گفتی شب آمد به روز
نخستین دمیدن سیه شد ز دود / زَبانه برآمد پس از دود، زود
سراسر همه دشت بریان شدند / بر آن چهر خندانش گریان شدند
سیاوش بیامد به پیش پدر / یکی خُود زرین نهاده به سر
هُشیوار و با جامههای سپید / لبی پر ز خنده دلی پر امید
یکی تازیای برنشسته سیاه / همی خاک نعلش بر آمد به ماه
پراگنده کافور بر خویشتن / چنانچون بُوَد رسم و ساز کفن
بدانگه که شد پیش کاووس باز / فرود آمد از باره، بردش نماز
رخ شاه کاووس، پُر شرم دید / سخن گفتنش با پسر نرم دید
سیاوش بدو گفت اَندُه مدار / کزینسان بُوَد گردش روزگار
سرِ پُر ز شرم و بهایی مراست / اگر بیگناهم رهایی مراست
ور ایدون که زین کار هستم گناه / جهانآفرینم ندارد نگاه
به نیروی یزدان نیکی دهش / کزین کوه آتش نیابم تپش
سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگدل جنگِ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همیبرکشید / کسی خود و اسپ سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون / که تا او کی آید ز آتش برون؟
چو او را بدیدند برخاست غَو / که آمد ز آتش برون شاه نَو
چنان آمد اسپ و قبای سوار / که گفتی سمن داشت اندر کنار
چو بخشایش پاک یزدان بُوَد / دم آتش و آب یکسان بُوَد
چو از کوه آتش به هامون گذشت / خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
همیداد مژده یکی را دگر / که بخشود بر بیگنه دادگر
همیکَند سودابه از خشم موی / همیریخت آب و همیخَست روی
چو پیش پدر شد سیاووش پاک / نه دود و نه آتش، نه گرد و نه خاک
فرود آمد از اسپ کاووس شاه / پیاده سپهبد، پیاده سپاه
سیاووش را تنگ در بر گرفت / ز کردار بد پوزش اندر گرفت
شاهنامه، فردوسی
کلیات درس گذر سیاوش از آتش
قالب: مثنوی. وزن: فعولن فعولن فعولن فَعَل (ویژه رشته انسانی).
سیاوش: سیاوُش یا سیاووش یا سیاوَخْش، به معنیِ «صاحبِ اسبِ نرِ سیاه»، از شخصیتهای ایرانی در شاهنامه فردوسی، مردی جوان و خوشچهره و فرزند پهلوان پیلتن و برومند کاووس و پدر کیخسرو است. سیاوش از شخصیتهای محوری حماسه ملی ایران است.
چند نکته تکمیلی درس دوازدهم فارسی دوازدهم
در این مقاله، به بررسی معنی درس گذر سیاوش از آتش و گنج حکمت در جوانمردی کوش، درس دوازدهم فارسی دوازدهم پرداختیم. شما میتوانید کتاب شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی را از سایت ایران کتاب تهیه کنید. البته از شما میخواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس گذر سیاوش از آتش، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس گذر سیاوش از آتش فارسی دوازدهم، معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه مقالههای مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.