درس سی مرغ و سیمرغ را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس سی مرغ و سیمرغ در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است. مقاله معنی درس سی مرغ و سیمرغ برای دانشآموزان رشتههای علوم تجربی، ریاضی و فیزیک، علوم انسانی و معارف اسلامی کاربردی است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای آموزش آسان ادبیات فارسی و بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این مقاله آموزشی، شرح و معنی درس سی مرغ و سیمرغ و گنج حکمت کلان تر و اولی تر، درس چهاردهم کتاب فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه میشود.
معنای کلمات درس سی مرغ و سیمرغ
استغنا: بی نیازی؛ در اصطلاح، بینیازیِ سالک از هر چیز جز خدا. اعانت: یاری دادن، یاری. افسرده: منجمد، سرمازده. اکناف: جِ کَنَف، اطراف، کناره ها. اولی: اولی تر: شایسته تر (با آنکه «اولی» خود صفت تفضیلی است؛ در گذشته به آن «تر» افزودهاند). تجرید: در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرّب به خداوند؛ در اصطلاح تصوّف، خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست. تَعَب: رنج و سختی.
تفرید: دل خود را متوجّه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواسته ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را از عطّار در معنی گم شدن عارف در معروف به کار میبرد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد. دعوی: ادّعا، ادّعای خواستن یه داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی، حقیقی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی لافی است تهی از معنی. زاد: توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه می بَرَند.
سروش: مفهوم آور، فرشته مفهومآور. شگرف: قوی، نیرومند. شیدا: عاشق، دلداده. صدر: طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص مییابد؛ مجازاً ارزش و اعتبار. کلان: دارای سنّ بیشتر. گرم رو: مشتاق، به شتاب رونده و چالاک، کوشا. گِرده: قرص نان، نوعی نان. مخاصمت: دشمنی، خصومت. مصاحبت: هم نشینی، هم صحبت داشتن. مقالات: جِ مقالت، گفتارها، سخنان. وادی: سرزمین، در متن درس مجازاً در معنای «بیابان» کاربرد دارد.
معنی درس سی مرغ و سیمرغ + نکات درس سی مرغ و سیمرغ
مجمعی کردند مرغان جهان / آنچه بودند آشکارا و نهان
***
مجمع: محل اجتماع، انجمن. مجمعی کردند: در جایی جمع شدند. مرغ: پرنده. بودند: وجود داشتند (فعل غیراسنادی). آشکارا: شناخته شده. نهان: ناشناخته.
بیت 1: همۀ پرندگان شناخته و ناشناخته جهان در جایی گرد آمدند.
نکات: آشکارا، نهان: تضاد. آشکارا و نهان: مجاز از همه. مرغ: نماد رهرو، سالک. جهان، نهان: جناس. واج آرایی: «ا». در بیتها تمثیل دیده میشود. مفهوم: همایش پرندگان
***
جمله گفتند این زمان در روزگار / نیست خالی هیچ شهر از شهریار
***
جمله: همگی. شهریار: پادشاه.
بیت 2: همۀ پرندگان گفتند هیچ زمانی هیچ سرزمینی بدون شاه نبوده است.
نکات: روزگار: دو تلفّظی. هیچ شهر: گروه اسمی در جایگاه نهاد. هیچ: صفت مبهم؛ شهر: هسته. شهر: مجاز از سرزمین. جمله، هیچ: تضاد. شهر، شهریار: همریشگی(رشته انسانی). مفهوم: ضرورت وجود رهبر و راهنما
***
چون بود کِاقلیم ما را شاه نیست / بیش از این بیشاه بودن راه نیست
***
چون: چگونه. بُوَد: میباشد. چون بود: چگونه است؟ اقلیم: سرزمین.
بیت 3: چرا سرزمین ما شاهی ندارد، بیشتر از این درست نیست که کشور بدون شاه بماند.
نکات: کاقلیم: که اقلیم. شاه، راه: جناس ناهمسان. واژهآرایی: شاه، نیست. نیست: ردیف. مفهوم: ضرورت وجود رهبر
***
هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت:ای یاران، من بیشتر از همه شما جهان را گشتهام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما، پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را میشناسم، نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیانه دارد.
***
هدهد: شانه به سر، پوپک. افسر: تاج. اکناف: جمع کَنَف، کنارهها، اطراف. گیتی: جهان. پیشوا: مرشد، راهنما، رهبر. شهریار: شاه. پس: پشت. قاف: نام کوهی افسانهای که به گمان خداجویان، سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد. پرندگان: بدل از ما.
نکات: هدهد: نماد راهبر و راهنما. افسر: استعاره از کاکل. جهان را گشتهام: کنایه از اینکه با تجربهام. سیمرغ: نماد خداوند
***
در خرد و بینش، او را همتایی نیست؛ از هر چه گمان توان کرد زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بیمانند دارد و با خرد و دانش خود، آنچه خواهد تواند.
***
خرد: عقل و دانش، علم، آگاهی. همتا: مثل و مانند. جلال: شکوه. آنچه خواهد، تواند: هرچه را بخواهد؛ میتواند انجام دهد.
معنی: در دانش و خرد بیهمتاست و از هر چه که تصور شود زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، بزرگی و شکوهی بیمانند دارد و با دانایی و خرد هر چیزی را که بخواهد به دست خواهد آورد.
***
سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی میتواند ذرّهای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سالها پیش نیم شبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر این سرزمین افتاد. آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید، نقشی از آن به خاطر سپرد.
این همه نقش و نگار که در جهان هست، هر یک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید. باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست.
***
سنجش: اندازهگیری. توان: قدرت. پرتو: اشعه. مهرورزی: عشق ورزی.
معنی: ما از شناخت او و نیرویش ناتوانیم. و کسی نمیتواند حتی مقدار کمی از بزرگی و زیبایی او را درک کند. سالها پیش شبی که از آسمان کشور چین میگذشت، یکی از پرهایش بر زمین چین افتاد و آنقدر آن پر زیبا بود که زیبایی آن درخاطر همه ماند و هر جا زیبایی هست بازتاب نور آن پر زیباست. اگر میخواهید شاه داشته باشید باید به حضورش برسید و به او عشق بورزید؛ ولی باید بدانید رفتن به کوه قاف بسیار سخت است.
نکات: چه کسی … دریابد: پرسش انکاری. پر: نماد تجلی خداوند. چین: نماد زیبایی (سرزمین چین به زیبایی و نقٌاشی و نگارگری شهرت داشته است). پرتو: استعاره از اندک. مفهوم: جلوۀ شکوه جهان در ذات جاودان خداوند.
***
شیرمردی باید این ره را شگرف / زان که ره دور است و دریا ژَرف ژرف
***
شگرف: قوی، نیرومند. زان که: زیرا که. ژرف: عمیق.
بیت 4: تنها مردی نیرومند و شایسته میتواند این راه را بپیماید؛ زیرا این راه، طولانی و پر خطر است.
نکات: را: حرف اضافه، برای. شیرمرد: تشبیه، وجه شبه: دلاوری. دریا: نماد راه دشوار و سخت.. واج آرایی: صامت «ر». ژرف، ره: واژهآرایی. مفهوم: دشواری راه عشق.
***
پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آمادهایم؛ ما از خطرات راه نمیهراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم.
هدهد گفت «آری، آن که او را شناسد، دوری او را تحمّل نتواند کرد و آنکه بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.»
***
جملگی: همه.
معنی: پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، همه دل به دیدن سیمرغ بستند و فریاد زدند که ما آمادهایم، از خطرات راه ترسی نداریم. ما خواهان سیمرغیم. هدهد گفت: آری؛ هر کس او را بشناسد، دوری از او را نمیتواند تحمل کند و وقتی به سوی او برود به دلیل شکوه و بزرگی او نمیتواند به او برسد.
نکات: سیمرغ: نماد خدا. رو آوردن به کسی: کنایه از به سمت او رفتن، توجه کردن به او. مفهوم: شکوه خداوند و طاقت دوری خدا را نداشتن
***
امٌا چون از خطرات راه، اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی بازایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه میتوانم در جستجوی سیمرغ این سفر پر خطر را بر خود هموار کنم؟
***
باز ایستادند: توقف کردند. پوزش: عذرخواهی.
معنی: ولی وقتی از خطرهای راه بیشتر حرف زد، برخی از پرندگان از همراهی با او پشیمان شدند و پوزش خواستند. بلبل که نماد مردمان جمال پرست است گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه میتوانم در جستجوی سیمرغ این سفر خطرناک را به پایان برم و خودم را به سیمرغ برسانم.
نکات: چگونه میتوانم: پرسش انکاری. سخن به میان آورد: حرف زد. مرغ: استعاره از رهرو. بلبل: نمونهٔ مردمان جمال پرست و عاشق عشق مجازی است. گل: نماد زیباییهای زودگذر، عشق مجازی. بازایستادند: کنایه از منصرف شدن. زبان: مجاز از دهان. زبان گشودن: کنایه از سخن گفتن. مفهوم: کسی که به زیباییهای دنیا دل ببندد، نمیتواند به خداوند نزدیک شود.
***
هدهد به بلبل پاسخ گفت مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است، امّا زیبایی محبوب تو چند روزی بیشتر نیست.
***
مهرورزی: عشقورزی. راستان: راستکرداران. محبوب: دلبر
معنی: عشق تو به گل کار انسانهای پاک و درستکار است، ولی زیبایی معشوق تو چند روز بیشتر به درازا نمیکشد. گل زود پژمرده میشود و از بین میرود.
***
گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حُسن او در هفتهای گیرد زوال
***
بس: بسیار. صاحب جمال: زیبا. حُسن: زیبایی، نیکویی. زوال: نابودی، از بین رفتن.
بیت 5: اگرچه گل بسیار زیباست، ولی زیبایی او زود از بین میرود.
نکات: گل: نماد دلبر زمینی و مجازی.هفته: مجاز از مدت اندک. مفهوم: زودگذر بودن زیباییهای جهان
***
طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغ بهشتیام. روزگاری دراز در بهشت به سر بردهام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم بازگردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست.
***
به سر بردن: گذراندن. گلشن: گلزار. خرّم: سرسبز. باصفا: سرسبز. آسودن: آرامش یافتن، استراحت کردن. مرا معذور دارید: عذر مرا بپذیرید.
معنی: طاووس هم بهانه آورد که من مرغ بهشتیام. مدتی دراز در بهشت زیستم. آشنایی با مار باعث شد که مرا از بهشت بیرون کنند و حالا آرزویی جز برگشتن به بهشت و آسایش درآن گلستان ندارم. مرا ببخشبد که کاری با سیمرغ ندارم.
نکات: طاووس، بهشت، مار: تناسب. طاووس: نماد و نمونهٔ اهل ظاهر است که تکالیف مذهب را به امید مزد، یعنی به آرزوی بهشت و رهایی از رنج دوزخ انجام میدهند. رابطۀ طاووس با مار و بهشت: تلمیح به افسانۀ رانده شدن آدم از بهشت. ابلیس با راهنمایی طاووس در تن مار خود را پنهان کرد و وارد بهشت شد و آدم و حوا را وسوسه کرد تا از میوۀ درخت ممنوعه بخورند و به این دلیل همه با هم از بهشت رانده شدند. مار: نماد ابلیس. گلشن، گلزار: استعاره از بهشت. عبارت من مرغ بهشتی ام… بیرون کنند: تلمیح دارد به ماجرای رانده شدن آدم از بهشت. مفهوم: دوری انسان بهشت جو از خداوند
***
هدهد پاسخ گفت بهشت جایگاهی خرّم و زیباست؛ امّا زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.
***
خرّم: سرسبز. پرتو: اشعه. جمال: زیبایی.
معنی: هدهد پاسخ داد: بهشت بسیار سرسبز و زیباست؛ اما زیبایی بهشت هم جزئی از زیبایی سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ مانند ذره در برابر خورشید است.
نکات: پرتوی از جمال سیمرغ: استعاره (جمال سیمرغ به خورشید تشبیه شده است). بهشت چون ذره در… است: تشبیه. ذرّه، خورشید: تضاد. مفهوم: شکوه و زیبایی سیمرغ.
***
هر که داند گفت با خورشید راز / کی تواند ماند از یک ذرّه باز
***
که: کس. داند: بتواند. بازماندن: عقب ماندن، واپس ماندن.
بیت 6: هر کس بتواند به خداوند نزدیک شود و رازش را به او بگوید ممکن نیست از خواستههای کوچک خود بازبماند و به آن نرسد.
نکات: کی تواند؟: پرسش انکاری. خورشید: استعاره از خداوند. راز گفتن: کنایه از نزدیک شدن و همسخنی. نمیتواند: امکان ندارد. ذرّه: استعاره از خواستههای کوچک، بهشت. بازماندن: کنایه از نرسیدن. خورشید، ذره: تضاد. راز، باز: جناس ناهمسان. «داند»و«ماند»: جناسواره؛ زیرا اختلاف در بیش از دو واج است. که و کی: جناس. مفهوم: عشق خداوند از هر چیزی بالاتر است.
***
آن گاه باز شکاری که شاهان او را روی شست مینشاندند و با خویشتن به شکار میبردند چنین گفت من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام. پیوسته با انسان بوده ام و برای آنان شکار کرده ام. چه جای آنست که چندین شاهان بگذارم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن به که مرا نیز معذور دارید.
***
بِه: بهتر.
معنی: آن وقت، باز شکاری گفت که شاهان مرا روی انگشت شصت مینشاندند و با خود به شکار میبردند. من تلاش زیادی کرده ام تا به این مقام رسیده ام و همیشه با ایشان همراه بوده ام و برای ایشان شکار کرده ام، چرا باید شاهان را رها کنم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ بهتر است که مرا هم از این کار معاف کنید.
نکات: فعل«است» بعد از «آن به» به قرینۀ معنوی حذف شده است. چه جای آن است؟: پرسش انکاری. باز: نماد مردم درباری و جاه طلب. شست: مجاز از دست. دست شاهان: نماد جاه و منصب. گذارم: کنایه از رها کنم. بیابانهای بی آب و علف: استعاره از سختیهای راه عشق. دست، شست: جناس. مفهوم: جاه جو نمیتواند در راه عشق گام بردارد.
***
بعد از آن مرغان دیگر سر به سر / عذرها گفتند مشتی بیخبر
***
مرغ: پرنده. عذر: بهانه. سر به سر: همگی. مشت: گروه. بی خبر: ناآگاه.
بیت 7: پس از آن، دیگر پرندگان که گروهی نادان و بی خبر بودند، بهانههایی آوردند.
نکات: واج آرایی: صامت «ر». واژهآرایی: سر. مرغ: نماد رهروان راه عشق. مفهوم: بهانه آوردن برای حرکت نکردن به سوی حق
***
امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دل باخته گشتند؛ بهانهها یکسو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند.
***
جملگی: همگی. شیدا: عاشق، دلداده. کوه قاف: کوهی که سیمرغ بر آن آشیان دارد.
معنی: ولی هدهد دانا به تک تک ایشان پاسخ داد و بهانههای شان را نپذیرفت و چنان از بزرگی و دانایی و زیبایی سیمرغ حرف زد که همه مرغان، عاشق و دلداده سیمرغ شدند بهانهها را کنار گذاشتند و خودشان را آماده کردند تا برای یافتن سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف بروند.
نکات: «را» در «آنان را»: حرف اضافه، به معنی «به». شیدا، دل باخته: رابطهٔ معنایی ترادف. دل باخته: کنایه از عاشق. یک سو نهادن: کنایه از رها کردن
***
آنگاه اندیشیدند که در پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابانها، راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن گاه برای انتخاب رهبر و پیشوا که در راه، آنان را رهنمون شود، قرعه زدند. قضا را قرعه به نام هدهد افتاد. پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود. هر چه میرفتند پایان راه پیدا نبود.
هدهد به مهربانی به همه جرئت میداد؛ امّا دشواریهای راه را پنهان نمیساخت.
***
پیمودن: طی کردن. راهبر: راهنما، رهبر. رهنمون: رهنما، پیشوا. قرعه زدن: قرعه کشی کردن. قضا را: اتفاقا. درآمدند: آغازیدند. بس: بسیار.
معنی: فکر کردند که در پیمودن این راه و برای گذشتن از دریاها و بیابانها رهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن وقت برای انتخاب رهبر که آنان را در راه راهنمایی کند، قرعه کشی کردند. از قضا قرعه به نام هدهد افتاد پس بیشتر از صد هزار مرغ به دنبال هدهد پرواز کردند راه بسیار دور و دراز و وحشتناک بود هرچه بیشتر میرفتند کمتر میرسیدند هدهد با مهربانی به همه دل و جرئت میداد؛ ولی دشواریهای راه را پنهان نمیکرد.
نکات: «را» در «قضا را»: حرف اضافه به معنی«از». دریاها و بیابانها: استعاره از سختیهای راه عشق، تضاد. پیشوا، رهبر، راه: تناسب. صدهزار: مجاز از بسیار. مفهوم: داشتن رهبری خردمند
***
گفت ما را هفت وادی در ره است / چون گذشتی هفت وادی، درگه است
***
وادی: سرزمین. وادی: دره، سرزمین. درگه: بارگاه، مخفف درگاه آستانه در، جلوی در.
بیت 8: گفت هفت سرزمین در راه ماست، وقتی از این هفت سرزمین بگذریم به پیشگاه سیمرغ میرسیم.
نکات: را: فکّ اضافه، در راه ما. است: در مصراع اول غیراسنادی، (وجود دارد). وادی: مجاز از بیابان. واژهآرایی: هفت وادی، است. مفهوم: گذشتن از مراحل بسیار خطرناک برای رسیدن به خداوند
***
وانیامَد در جهان زین راه کس / نیست از فرسنگ آن آگاه کس
***
وانیامَد: بازنگشت. راه: منظور راه عشق است. فرسنگ یا فرسخ: واحد مسافت، تقریبا شش کیلومتر.
بیت 9: کسی در جهان از این راه بازنگشته است و کسی از طول این راه آگاه نیست.
نکات: فرسنگ: مجاز از مسافت. راه، فرسنگ: تناسب. واج آرایی: صامت «س»، «ن». مفهوم: برگشت ناپذیری راه عشق
***
وادی نخست: طلب
چون فروآیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب
***
فروآمدن: وارد شدن. طلب: خواستن، اولین قدم در تصوّف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا میشود و او را به جستجوی معرفت و حقیقت وامی دارد. پیشت آید: جلوی تو در میآید. تعب: رنج و سختی.
بیت 10: وقتی به سرزمین طلب برسی، هرلحظه، گرفتار صدها رنج و گرفتاری میشوی.
نکات: وادی طلب: اضافه تشبیهی. صد: مجاز از بسیار. مفهوم: همراه بودن طلب با رنج
***
مال، اینجا بایدت انداختن / مِلک اینجا بایدت درباختن
***
باید: لازم است. اینجا: منظور وادی طلب است. مِلک: دارایی. درباختن: از دست دادن.
بیت 11: دراین مرحله تو باید قدرت و ثروت را رها کنی.
نکات: جهش ضمیر در «بایدت». مال انداختن: کنایه از رها کردن. مِلک: مجاز از دارایی و ثروت. اینجا بایدت: واژهآرایی. مفهوم: رها کردن وابستگیها
***
وادی دوم: عشق
بعد از این وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد کسی کآنجا رسید
***
آید: میشود (فعل اسنادی). پدید: آشکار.
بیت 12: پس از این مرحله، سرزمین عشق آشکار میشود. کسی که به آنجا برسد، عشق همهٔ وجودش را در بر میگیرد.
نکات: وادی عشق: تشبیه. غرق آتش: استعاره، غرق کنندگی ویژگی آب است در اینجا آتش با عشق به آب مانند شده که فرد راه در خود غرق میکند، چون ویژگی آب و آتش در یک جا جمع شده متناقض نما است.. آتش: استعاره از عشق. واج آرایی صامت «د». غرق آتش شد: کنایه از اینکه آتش عشق همه وجودش را فرا میگیرد. مفهوم: عاشق شدن
***
عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو، سوزنده و سرکش بود
***
گرمرو: شیفته، به شتاب رونده و چالاک، کوشا. سوزنده: سوزاننده.
بیت 13: عاشق کسی است که مانند آتش چالاک، تیز، سوزان و فرمان ناپذیر باشد.
نکات: چون آتش بود: تشبیه. سوزنده: کنایه از نابودکننده. گرم رو: کنایه از چالاک. سرکش بودن عشق: تشخیص. سرکش: کنایه از فرمان ناپذیر. تناسب: آتش، گرم، سوزنده. مفهوم: بیقراری عاشق
***
وادی سوم: معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر / معرفت را وادیای بیپا و سر
***
بیت 14: بعد از مرحله عشق سرزمینی بیپایان از شناخت در برابر چشم تو آشکار و هویدا میشود.
نکات: را: اضافه گسسته. جهش ضمیر «ت» در«بنمایدت پیش نظر»: پیش نظرت بنماید. معرفت را وادیای: تشبیه معرفت «مشبه» به وادی «مشبه به». بیپا و سر: کنایه از بیکران. پا، سر: تناسب. مفهوم: بیپایان بودن معرفت
***
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالیصفت
***
چون: وقتی که، حرف ربط. معرفت: شناخت. سپهر: آسمان. عالی صفت: والامقام، بلندمرتبه.
بیت 15: وقتی شناخت خدا مانند آفتاب در آسمان این مسیر ارزشمند آشکار شود،
نکات: موقوف المعانی. آفتاب معرفت: تشبیه رسای اضافی. آفتاب، سپهر، تابیدن: تناسب. مفهوم: وارد شدن به مرحلۀ شناخت
***
هر یکی بینا شود بر قدر خویش / بازیابد در حقیقت صدر خویش
***
بازیابد: میفهمد، درمییابد. صدر: طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص مییابد.
بیت 16: هر کسی به اندازه توانش آگاه و بینا میگردد و به درستی از مقام خود باخبر میشود.
نکات: بینا شود: کنایه از آگاه شود. صدر: مجاز از ارزش و اعتبار. قدر، صدر: جناس ناهمسان. مفهوم: یافتن جایگاه به اندازۀ شناخت
***
وادی چهارم: استغنا
بعد از این وادی استغنا بود / نه درو دعویّ و نه معنا بود
***
استغنا: بینیازی، در اصطلاح بینیازی سالک از هر چیز جز خدا. درو: در او. دعوی: ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی لافی است تهی از معنی. بُوَد: میباشد.
بیت 17: بعد از این مرحله، سرزمین استغنا و بینیازی است که در آن، خواسته و ادعایی وجود ندارد.
نکات: وادی استغنا: تشبیه رسای اضافی. واژهآرایی: نه؛ بود. مفهوم: ترک همۀ خواستهها
***
هشت جنّت نیز اینجا مردهایست / هفت دوزخ همچو یخ افسُردهایست
***
جنّت: بهشت. افسرده: سرمازده، منجمد.
بیت 18: در این مرحله هشت طبقه بهشت، مانند مردهای بیروح و بیارزش است و هفت مرحلۀ جهنم مانند یخ سرد و منجمد است.
نکات: هفت، هشت: تناسب، جناس ناهمسان. جنّت، دوزخ: تضاد. هشت جنّت… مردهای است: جانبخشی. مرده بودن: کنایه از بیارزش بودن. هفت دوزخ همچو …: تشبیه. دوزخ چون یخ است: متناقض نما. یخ بودن دوزخ: کنایه از بیارزشی. واژهآرایی: است. مفهوم: بیاعتنایی به بهشت و توجه به خداوند
***
وادی پنجم: توحید
بعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت
***
توحید: یگانه دانستن خداوند. تفرید: دل خود را متوجه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطار در معنی گم شدن عارف در معروف به کار میبرد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد. تجرید: در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خداوند؛ در اصطلاح تصوف خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست.
بیت 19: دراین مرحله، سرزمین توحید روبه رویت قرار میگیرد، جایی که یکی شدن با حق و خالی شدن قلب از غیر او پیش روی تو است.
نکات: ضمیر«ت»: در هر دو «آیدت» متمم است. وادی توحید: تشبیه. منزل تفرید و تجرید: تشبیه. تفرید، تجرید: جناس ناهمسان. واج آرایی: صامت«ت». واژهآرایی: آیدت. مفهوم: فقط به خداوند توجه داشتن.
***
رویها چون زین بیابان در کنند / جمله سر از یک گریبان بر کنند
***
روی: چهره. در کردن: بیرون کردن. گریبان: یقه. بر کردن: بلند کردن، برداشتن.
بیت 20: وقتی که از این بیابان بگذرند، همه به وحدت و اتحاد میرسند.
نکات: روی: مجاز از وجود. رو در کردن: کنایه از عبور کردن. بیابان: استعاره از وادی توحید. سر از یک گریبان بر کردن: کنایه از به وحدت رسیدن. روی، سر، گریبان: تناسب. درکنند، برکنند: جناس ناهمسان. مفهوم: رسیدن به مقام توحید
***
وادی ششم: حیرت
بعد از این وادی حیرت آیدت / کار دائم درد و حسرت آیدت
***
حیرت: سرگردانی، در اصطلاح صوفیه، امری است که در هنگام تأمل و حضور و تفکر بر قلب عارفان وارد میشود. آید: فعل نخست به معنای «می آید»، فعل دوم به معنای «می شود».
بیت 21: پس از این مرحله سرزمین حیرت در برابرت قرار میگیرد و کار تو پیوسته درد و حسرت کشیدن خواهد بود.
نکات: آیدت در مصراع نخست: متمم «آید به نزد تو»؛ در مصرع دوم «آیدت» مضاف الیه است و جهش دارد «کارت دائم درد و حسرت شود». وادی حیرت: تشبیه. درد، حسرت: تناسب. مفهوم: رنج کشیدن در مرحله سرگردانی
***
مرد حیران چون رسد این جایگاه / در تحیّر مانده و گم کرده راه
***
حیران: سرگشته. تحیّر: سر گشته شدن، حیران شدن.
بیت 22: وقتی انسان سرگردان و حیران به این جایگاه برسد در سرگردانی میماند و راه را گم میکند.
نکات: مرد: مجاز از انسان. واج آرایی: تکرار صامت«ر». مفهوم: سرگردانی و حیرت در راه شناخت خداوند.
***
وادی هفتم: فقر و فنا
بعد از این وادی فقر است و فنا / کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
***
فقر: درویشی و در اصطلاح رهروان «فنای فی الله» و نیستی سالکان و بیرون آمدن از صفات خود است و این نهایت سیر رهروان است. فنا: نیست شدن و در اصطلاح سقوط اوصاف ناپسند است. روا: جایز. است: وجود دارد (فعل غیر اسنادی).
بیت 23: پس از این مرحله سرزمین نابودی قرار دارد. در این سرزمین، سخن گفتن جایز نیست.
نکات: «است» در جمله دوم حذف به قرینه لفظی. کی بود روا: پرسش انکاری؛ هرگز روا نیست. وادی فقر: تشبیه بلیغ. وادی فنا: تشبیه بلیغ. مفهوم: خاموشی رهرو پس از فنا
***
صدهزاران سایهٔ جاوید، تو / گمشده بینی ز یک خورشید، تو
***
بیت 24: موجودات پایدار بیشماری که همچون سایه خداوند هستند، در این جا به خورشید وجود خداوند میپیوندند و هیچ دیده نمیشوند.
نکات: سایه، خورشید: تضاد. یک، صدهزاران: تضاد. سایه جاوید: استعاره از موجودات که سایه حق تعالی هستند. خورشید: استعاره از ذات الهی. صد هزاران: نماد کثرت. واژهآرایی: تو. مفهوم: محو شدن موجودات در برابر وجود خداوند
***
مرغان از اینهمه سختی وحشت کردند و برخی در همان نخستین منزل از پا در آمدند. و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند؛ امّا کسانی که همّت یارشان بود پیشتر میرفتند. روزگار سفر هم سخت دراز شد.
***
زاری زار: به خواری. همّت: توجه طالب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال خود یا دیگری. دراز شدن روزگار: طولانی شدن زمان.
معنی: مرغان ازاین همه سختی وحشت زده شدند. برخی درهمان نخستین منزل خسته شدند و بسیاری در دومین منزل در بدترین وضعیت درگذشتند؛ اما آنان که همت یارشان بود پیشتر میرفتند زمان سفر، سخت طولانی شد.
نکات: مرغان: نماد انسانهای رهرو. از پا در آمدن: کنایه از طاقت نیاوردن در کاری. جان سپردن: کنایه از مردن. مرغان: مجاز از همه پرندگان. وحشت کردن مرغان: تشخیص. به زاری زار…: کنایه از در بدترین وضعیت. یار بودن همت: تشخیص، کنایه از صبر و استقامت داشتن
***
این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند روشنایی خیره کنندهای دیدند؛ امّا از سیمرغ خبری نبود.
***
قلیل: اندک.
معنی: این گروه اندک چون به بالای کوه رسیدند، روشنایی خیره کنندهای را دیدند؛ اما از سیمرغ خبری نبود.
نکات: خبری از سیمرغ نبود: کنایه از اینکه سیمرغ حضور نداشت، دیده نمیشد.
***
مرغان از خستگی و ناامیدی بیحال بر زمین افتادند و همگی را خواب درربود. در خواب سروش غیبی از عالم غیب به آنها مفهوم رسانید که سیمرغ حقیقی همان شما هستید. ناگهان از خواب پریدند. سختیها و رنجها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند.
***
سروش: مفهومآور، فرشته مفهومآور. نگریستن: نگاه کردن.
معنی:
نکات: از خواب پریدن: عبارت فعلی. درربود: کنایه از فرا گرفتن. سی مرغ: نماد انسانهایی که راه کمال را تا پایان طی میکنند. در خویشتن نگریستن: کنایه از به خود توجه کردن. رنج، شادمانی: تضاد
***
چون نگه کردند آن سی مرغ زود / بیشک این سی مرغ، آن سیمرغ بود
***
بیت 25: وقتی آن سی پرنده در خود نگاه کردند، زود فهمیدند که بدون تردید خودشان همان سیمرغ هستند.
نکات: مرغ: نماد رهرو. زود، بود: جناس ناهمسان. واژهآرایی: سی مرغ، آن. تلمیح به آیه ” من عَرفَ نفسَه فقد عَرفَ ربّه”. سیمرغ، سی مرغ: جناس همسان. سیمرغ: نماد حق و خداوند. مفهوم: محو شدن و یکی شدن
***
خویش را دیدند سیمرغ تمام / بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
***
بیت 26: خود را سیمرغ کامل دیدند و این سیمرغ همان سی پرندۀ کامل بود.
نکات: سیمرغ: نماد حق و خداوند. واژهآرایی: تمام، سیمرغ. سیمرغ، سی مرغ: جناس همسان. مفهوم: محوشدن و یکی شدن
***
محو او گشتند آخر بر دوام / سایه در خورشید گم شد و السّلام
ابیات درس برگرفته از منطق الطّیر، عطّار نیشابوری
***
بیت 27:
نکات:
گنج حکمت کلان تر و اولی تر
اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردند و با ایشان از وجه زاد و توشه، گردهای بیش نبود. چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثر کرد، بر لب آبی نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت رفت. تا آخر الامر بر آن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به زاد بیشتر، بدین گرده خوردن اولیتر.
***
اشتر: شتر. مصاحبت: همنشینی، هم صحبت داشتن، همسخنی. وجه: سرمایه، پول، نقدینه. زاد: توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه میبرند. گرده: قرص نان، نوعی نان. مخاصمت: دشمنی، خصومت. آخرالامر: سرانجام. به زاد بیشتر: سالمندتر. اولی: شایسته. اولیتر: شایستهتر.
معنی: روزی سه جانور شتر، گرگ و روباهی همراه هم به سفر رفتند و تنها آذوقهشان، یک قرص نان بود. مسافتی که رفتند و خستگی بر ایشان چیره گشت، کنار جوی آبی نشستند تا استراحت کنند. به خاطر خوردن قرص نان بینشان اختلاف افتاد. سرانجام چنین تصمیم گرفتند که هر کس از دیگران بزرگتر باشد برای خوردن نان شایستهتر در نظر گرفته شود.
نکات: حذف فعل «باشد» به قرینۀ معنوی. آب در «لب آب»: مجاز از جوی آب. مفهوم: تقدّم و اولویت سالمندان.
***
گرگ گفت: «پیش از آنکه خدای تعالی این جهان بیافریند، مرا به هفت روز پیشتر مادرم بزاد!» روباه گفت: «راست میگویی؛ من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامی داشتم و مادرت را اعانت می کردم!» اشتر چون مقالات گرگ و روباه بر آنگونه شنید، گردن دراز کرد و گِرده برگرفت و بخورد و گفت: «هر که مرا بیند، به حقیقت داند که از شما بسیار کلانترم و جهان از شما زیادت دیدهام و بار بیشتر کشیدهام!»
سندبادنامه، ظهیری سمرقندی
***
نکات:
متن درس سی مرغ و سیمرغ
مجمعی کردند مرغان جهان / آنچه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در روزگار / نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست / بیش از این بیشاه بودن راه نیست
هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت:ای یاران، من بیشتر از همه شما جهان را گشتهام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما، پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را میشناسم، نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیانه دارد.
در خرد و بینش، او را همتایی نیست؛ از هر چه گمان توان کرد زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بیمانند دارد و با خرد و دانش خود، آنچه خواهد تواند.
سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی میتواند ذرّهای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سالها پیش نیم شبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر این سرزمین افتاد. آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید، نقشی از آن به خاطر سپرد.
این همه نقش و نگار که در جهان هست، هر یک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید. باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست.
شیرمردی باید این ره را شگرف / زان که ره دور است و دریا ژَرف ژرف
پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آمادهایم؛ ما از خطرات راه نمیهراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم.
هدهد گفت «آری، آن که او را شناسد، دوری او را تحمّل نتواند کرد و آنکه بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.»
امٌا چون از خطرات راه، اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی بازایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه میتوانم در جستجوی سیمرغ این سفر پر خطر را بر خود هموار کنم؟
هدهد به بلبل پاسخ گفت مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است، امّا زیبایی محبوب تو چند روزی بیشتر نیست.
گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حُسن او در هفتهای گیرد زوال
طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغ بهشتیام. روزگاری دراز در بهشت به سر بردهام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم بازگردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست.
هدهد پاسخ گفت بهشت جایگاهی خرّم و زیباست؛ امّا زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.
هر که داند گفت با خورشید راز / کی تواند ماند از یک ذرّه باز
آن گاه باز شکاری که شاهان او را روی شست مینشاندند و با خویشتن به شکار میبردند چنین گفت من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام. پیوسته با انسان بوده ام و برای آنان شکار کرده ام. چه جای آنست که چندین شاهان بگذارم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن به که مرا نیز معذور دارید.
بعد از آن مرغان دیگر سر به سر / عذرها گفتند مشتی بیخبر
امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دل باخته گشتند؛ بهانهها یکسو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند.
آنگاه اندیشیدند که در پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابانها، راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن گاه برای انتخاب رهبر و پیشوا که در راه، آنان را رهنمون شود، قرعه زدند. قضا را قرعه به نام هدهد افتاد. پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود. هر چه میرفتند پایان راه پیدا نبود.
هدهد به مهربانی به همه جرئت میداد؛ امّا دشواریهای راه را پنهان نمیساخت.
گفت ما را هفت وادی در ره است / چون گذشتی هفت وادی، درگه است
وانیامد در جهان زین راه کس / نیست از فرسنگ آن آگاه کس
وادی نخست: طلب
چون فروآیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب
مال، اینجا بایدت انداختن / مِلک اینجا بایدت درباختن
وادی دوم: عشق
بعد از این وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد کسی کآنجا رسید
عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو، سوزنده و سرکش بود
وادی سوم: معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر / معرفت را وادیای بیپا و سر
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالیصفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش / بازیابد در حقیقت صدر خویش
وادی چهارم: استغنا
بعد از این وادی استغنا بود / نه درو دعویّ و نه معنا بود
هشت جنّت نیز اینجا مردهایست / هفت دوزخ همچو یخ افسُردهایست
وادی پنجم: توحید
بعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان در کنند / جمله سر از یک گریبان بر کنند
وادی ششم: حیرت
بعد از این وادی حیرت آیدت / کار دائم درد و حسرت آیدت
مرد حیران چون رسد این جایگاه / در تحیّر مانده و گم کرده راه
وادی هفتم: فقر و فنا
بعد از این وادی فقر است و فنا / کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
صدهزاران سایهٔ جاوید، تو / گمشده بینی ز یک خورشید، تو
مرغان از اینهمه سختی وحشت کردند و برخی در همان نخستین منزل از پا در آمدند. و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند؛ امّا کسانی که همّت یارشان بود پیشتر میرفتند. روزگار سفر هم سخت دراز شد. این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند روشنایی خیره کنندهای دیدند؛ امّا از سیمرغ خبری نبود.
مرغان از خستگی و ناامیدی بیحال بر زمین افتادند و همگی را خواب درربود. در خواب سروش غیبی از عالم غیب به آنها مفهوم رسانید که سیمرغ حقیقی همان شما هستید. ناگهان از خواب پریدند. سختیها و رنجها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند.
چون نگه کردند آن سی مرغ زود / بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود
خویش را دیدند سیمرغ تمام / بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
محو او گشتند آخر بر دوام / سایه در خورشید گم شد و السّلام
ابیات درس برگرفته از منطق الطّیر، عطّار نیشابوری
کلیات درس سی مرغ و سیمرغ
قالب: مثنوی. نوع ادبی: داستانی. وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (ویژه رشته علوم انسانی).
منطق الطیر:
سندبادنامه:
چند نکته تکمیلی درس چهاردهم فارسی دوازدهم
در این مقاله، به بررسی معنی درس سی مرغ و سیمرغ و گنج حکمت کلان تر و اولی تر، درس چهاردهم فارسی دوازدهم پرداختیم. شما میتوانید گزیده منطق الطیر عطار را از اینجا بخوانید. البته از شما میخواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس سی مرغ و سیمرغ، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس سی مرغ و سیمرغ فارسی دوازدهم، معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه مقالههای مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.