معنی درس در حقیقت عشق

درس در حقیقت عشق (درس 7 فارسی دوازدهم)

درس در حقیقت عشق را خوانده‌اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس در حقیقت عشق در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است. مقاله معنی درس در حقیقت عشق برای دانش‌آموزان رشته‌های علوم تجربی، ریاضی و فیزیک، علوم انسانی و معارف اسلامی کاربردی است.

آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه‌ای برای بهره‌گیری دانش‌آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده‌ایم.

در این مقاله آموزشی، شرح و معنی درس در حقیقت عشق و شعرخوانی صبح ستاره باران، درس هفتم کتاب فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه می‌شود.

معنای کلمات درس در حقیقت عشق

بزم: محفل، ضیافت. بی خودی: بی هوشی، حالت از خود رَستگی و به معشوق پیوستن. جسمانی: منسوب به جسم، مقابل روحانی. جمال: زیبایی، زیبایی ازلی خداوند. حسن: نیکویی، زیبایی. روحانی: منسوب به روح، معنوی، ملکوتی، آنچه از مقوله روح و جان باشد. سامان: درخور، میسر، امکان. سودا: خیال، دیوانگی. شیدایی: دیوانگی. فرض: لازم، ضروری، آنچه خداوند بر بندگانش واجب کرده است. کمال: کامل بودن، کامل ترین و بهترین صورت و حالت هر چیز، سرآمد بودن در داشتن صفت‌های خوب. محب: دوستدار، یار، عاشق. ممات: مرگ، مُردن.

معنی درس در حقیقت عشق + نکات درس در حقیقت عشق

بدان که از جملۀ نام‌های حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هرچه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال‌اند.

و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن‌اند و در آن می‌کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار می‌توان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.

***

حسن: نیکویی، زیبایی. جمال: زیبایی. کمال: کامل بودن. طالب: خواهان. وصول: رسیدن. الّا: مگر. عشق هر کسی را به خود راه ندهد: هر کسی نمی‌تواند عاشق شود. معرفت: شناخت. مأوا: پناه. دیده: چشم. نمودن: نشان دادن.

نکات: جناس ناهمسان: «جمال، کمال». تضاد: «روحانی، جسمانی». مجاز: «دیده» مجاز از انسان. سجع.

معنی: آگاه باش که از نام‌های «حُسن» یکی زیبایی است و یکی کمال. و همه موجودات روحانی و جسمانی، به دنبال رسیدن به کمال هستند.

و هیچ‌کسی را پیدا نمی‌کنی که به زیبایی بی‌علاقه باشد؛ پس اگر خوب فکر کنی؛ متوجه می‌شوی که همه به دنبال حُسن هستند و تلاش می‌کنند که خود را به حُسن برسانند و به حُسن که برای همه خواستنی است؛ دشوار می‌توان رسید؛ زیرا که رسیدن به حُسن ممکن نیست؛ مگر از راه عشق، و عشق هر کسی را به خود راه نمی‌دهد و در هر جایی پناه نمی‌گیرد و به هر چشمی خودش را نشان نمی‌دهد.

***

محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص‌تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص‌تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.

فی حقیقه العشق، شهاب الدین سهروردی

***

غایت: نهایت. خاص: ویژه. معرفت: شناخت. سیم: سوم. نتوان رسیدن: نمی‌توان رسید.

نکات: اضافه تشبیهی: «عالم عشق». تشبیه پنهان: «تا از معرفت … دو پایۀ نردبان نسازد». مفهوم: مراتب عشق: 1- معرفت؛ 2- محبّت؛ 3- عشق.

معنی: وقتی محبّت به نهایت خود می‌رسد؛ آن را عشق می‌نامند و عشق ویژه‌تر از محبّت است؛ زیرا هر عشقی محبّت است؛ امّا هر محبّتی عشق نیست. و محبّت ویژه‌تر از معرفت است؛ زیرا که هر محبّتی معرفت است؛ ولی هر معرفتی محبّت نیست. پس پایۀ اوّل، معرفت است و پایۀ دوم، محبّت و پایۀ سیُم، عشق است. و به عالم عشق که بالای همه است، نمی‌توان رسید؛ مگر اینکه از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان بسازیم.

سودای عشق

در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هرجا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هرجا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.

***

مسلّم: ثابت، قطعی. با خود نباشد: خود را رها کند. ایثار کردن: فدا کردن. رخت: اسباب و اثاثیه. نهادن: گذاشتن. سوختن: سوزاندن.

نکات: کنایه: «قدم نهادن» کنایه از وارد شدن. تشبیه: «عشق آتش است». کنایه: «رخت نهادن» کنایه از مقیم شدن. کنایه: «سوختن» کنایه از نابود کردن. کنایه: «به رنگ خود گرداند» کنایه از اینکه سرخ‌رنگ و سوزاننده می‌کند. 

معنی: کسی می‌تواند در راه عشق قدم بگذارد، که به خودش توجه نکند و خودش را ترک کند و خودش را در راه عشق ایثار کند. عشق، مانند آتش است؛ هرجا که عشق باشد؛ جز او چیز دیگری نمی‌تواند آنجا مقیم شود. عشق به هرجا که برسد، آنجا را نابود می‌کند و آنجا را به رنگ خودش درمی‌آورد.

***

در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست                با جان بودن به عشق در سامان نیست

***

کِش: که او را. به عشق: در عشق. سامان: درخور، میسر، امکان.

نکات: کنایه: «در چیزی قدم نهادن» کنایه از وارد شدن. واژه آرایی: «جان».

معنی: کسی می‌تواند در راه عشق قدم بگذارد که بمیرد و جانش را از دست بدهد. در عالم عشق، زنده بودن امکان ندارد و میسر نیست.

***

ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی‌عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق می‌شناس و مَمات بی‌عشق می‌یاب.

***

فرض: واجب. لابد: به ناچار. طالب: جوینده، خواهان. ازبهر: به خاطر. آمد: شد. نطلبد: نجوید. حیات: زندگانی. می‌شناس: بشناس. ممات: مرگ. می‌یاب: بیاب

نکات: پرسش انکاری: بی‌عشق چگونه زندگانی کند؟ تضاد: «حیات، ممات».

معنی:‌ ای دوست، رسیدن به خدا واجب است، و ناچار، نزد جویندگان خدا، هر چیزی که به وسیلۀ آن به خدا می‌توان رسید، واجب است. عشق، بنده را به خدا می‌رساند؛ از این رو عشق، واجب است. کار جوینده آن است که در خود فقط به دنبال عشق باشد. وجود عاشق از عشق است؛ عاشق بدون عشق نمی‌تواند زندگی کند. زندگی را از عشق بشناس و مرگ را نیز در دوری از عشق بدان.

***

سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل‌ها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی‌خودی و بی‌رایی باشد.

***

سودا: دیوانگی، خیال. افزون آید: برتر است. بوَد: باشد.

نکات: تضاد: «عشق، عقل».

معنی: دیوانگی عشق از زرنگی در دنیا باارزش‌تر است و این دیوانگی بر همه عقل‌ها برتری دارد. هر کسی عاشق نیست؛ خودبین و پرکینه و خودرای است. عاشقی بی‌خویشتنی و بدون نظر شدن است.

***

در عالم پیر هر کجا برنایی است           عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

***

برنا: جوان، بالغ. بادا: فعل دعایی. که: زیرا. سودا: دیوانگی، خیال.

نکات: اشتقاق: «عاشق، عشق» (رشته علوم انسانی). تضاد: «برنا و پیر». تشخیص: «عالم پیر».

معنی: در این دنیای پیر، هر کجا جوانی وجود دارد، امیدوارم که عاشق باشد؛ زیرا عشق دیوانگی و خیال خوبی است.

***

ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی‌آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.

***

قوت: خوراک. قرار: آرامش.

نکات: نماد: «پروانه» نماد عاشق واقعی (در انتهای درس شکر نعمت، اشاره‌ای به این موضوع شده است). تشبیه: «عشق، همه خود آتش است». تشبیه: «همه جهان آتش بیند». تکرار: «آتش».

معنی:‌ ای دوست عزیز، پروانه از آتش عشق غذا می‌خورد. پروانه بدون آتش آرامش ندارد و وقتی که وارد آتش می‌شود؛ از بین می‌رود تا زمانی که آتش عشق او را آن‌چنان تغییر می‌دهد که همه جهان را مانند آتش می‌بیند. وقتی که به آتش می‌رسد؛ خودش را به آتش می‌زند و میان آتش و غیر آتش نمی‌تواند تفاوتی قائل شود. چرا؟ چون عشق، خود آتش است.

***

این حدیث را گوش‌دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».

تمهیدات، عین القضات همدانی

***

محب: دوستدار. حبیب: یار.

نکات: اشتقاق: «محبّ، حبیب» (رشته علوم انسانی). تضمین.

معنی: به این حدیث گوش کن که حضرت محمد (ص) گفته است: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» ایشان گفتند: «خدا بنده‌اش را عاشق خود می‌گرداند، سپس بر بنده‌اش عاشق می‌شود و به او می‌گوید: تو عاشق و دوستدار مایی، و ما معشوق و یار توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».

نکات ضروری درس در حقیقت عشق

جملات اسنادی با مفعول و متمم

به جمله‌های زیر و نقش دستوری واژه‌ها توجّه کنید:

الف) عشق (نهاد)، آزادی (مسند) است (فعل اسنادی).

ب) برخی (نهاد) عاشق (مفعول) را دیوانه (مسند) می‌پندارند (فعل).

پ) عشق حقیقی (نهاد)، دل و جان (مفعول) را پاک (مسند) می‌گرداند (فعل).

در جمله‌هایی که با فعل اسنادی (است، بود، شد، گشت، گردید و …) ساخته می‌شوند؛ «مسند» وجود دارد؛ مانند جمله «الف». در جمله مذکور، «مسند»، یعنی «آزادی» به «نهاد»، یعنی «عشق» نسبت داده شده است.

با برخی از فعل‌ها می‌توان جمله‌هایی ساخت که علاوه‌ بر مفعول، دربردارنده«مسند» نیز باشند؛ مانند جمله‌های «ب» «پ».

درجمله «ب» واژه «دیوانه» که در جایگاه «مسند» قرار گرفته است، درباره چگونگی «مفعول»، یعنی«عاشق» توضیح می‌دهد: در واقع می‌توانیم بگوییم: «عاشق، دیوانه است.» در جمله «پ»، «مسند» یعنی واژه «پاک»، کیفیتی را به «مفعول»، یعنی «دل و جان» می‌افزاید؛ به بیان دیگر می‌توان گفت: «دل و جان، پاک است.»

بنابراین جمله‌هایی نظیر «ب» و «پ» را می‌توان به جمله‌هایی با ساختار «نهاد + مسند + فعل» تبدیل کرد.

عمده فعل‌های این گروه عبارت‌اند از:

■ «گردانیدن» و فعل‌های هم‌معنی آن؛ مثل «نمودن، کردن، ساختن»

■ «نامیدن» و فعل‌‌های هم‌معنی آن؛ مثل «خواندن، گفتن، صدا کردن، صدازدن»

■ «شمردن» و فعل‌‌های هم‌معنی آن؛ مثل «به شمار آوردن، به حساب آوردن»

■ «پنداشتن» و فعل‌‌های هم‌معنی آن؛ مثل «دیدن، دانستن، یافتن»

توجّه: در برخی از جمله‌‌ها، «مسند» همراه با «متمّم» به کارمی‌رود. کاربرد چنین جمله‌هایی در زبان فارسی اندک است؛ نمونه:

■ مردم (نهاد) به او (متمّم) دهقانِ فداکار (مسند) می‌گفتند (فعل).

در جمله مذکور، «مسند» یعنی «دهقانِ فداکار»، درباره «متمّم» (او) توضیحی ارائه می‌دهد؛ یعنی می‌توانیم بگوییم: «دهقانِ فداکار است.»

شعرخوانی صبح ستاره باران

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران / بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل / لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم / فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه‌برگ مگریز / کاین گونه فرصت از کف دادند بی‌شماران

گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم / بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند / دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

وین نغمه محبّت بعد از من و تو ماند / تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

مثل درخت، در شب باران، محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)

معنای کلمات شعرخوانی صبح ستاره باران

بازآ: بازگرد. هوا: عشق. خاموشی: سکوت. جنون: دیوانگی. برانگیخت: بلند کرد. زین: از این. مگریز: فرار نکن. مِهر: عشق. نقش بستند: حک کردند، کشیدند. وین: و این. نغمه: نوا، ترانه، آواز.

نکات و معنی شعرخوانی صبح ستاره باران

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران / بیداری ستاره در چشم جویباران

بیت 1: ای کسی که از برگ‌های باران‌خورده هم، لطیف‌تر و مهربان‌تر هستی! ای کسی که مانند درخشش ستاره در چشم جویباران هستی.

نکات: حذف فعل به قرینه معنایی: «هستی». قالب: غزل. نوع ادبی: غنایی. وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (ویژه رشته انسانی). تشبیه: «مهربان‌تر از برگ». استعاره و تشخیص: «مهربان‌تر از برگ»؛ «بوسه‌های باران». تشبیه: «دلبر همچون بیداری ستاره است». جانبخشی: «بیداری ستاره»؛ «چشم جویباران». واج آرایی: «ب». مراعات نظیر: «باران، جویبار، ستاره»؛ «بیداری، چشم».

***

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل / لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

بیت 2: چشم آیینه‌وار تو، مانند زیبایی صبح در کنار دریاست و لبخند گاه و بی‌گاهت، مانند صبح پر ستاره، درخشان و زیبا است.

نکات: حذف فعل به قرینه معنایی: «است». تشبیه: «آیینه نگاه». مجاز: «نگاه» مجاز از چشم. تشبیه پنهان: «نگاهت مانند صبح در ساحل است»؛ «لبخندت مانند صبح روشن است»؛ «دندانت مانند ستاره، درخشان و سپید است». کنایه: «صبح ستاره باران» کنایه از صبح پر ستاره. تناسب: «صبح، ستاره، ساحل». واژه آرایی: «گاه»، «صبح». استعاره: «ستاره» استعاره از دندان معشوق.

***

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم / فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

بیت 3: برگرد که در عشق تو، سکوت جنون‌آمیزم؛ حتی از سنگ کوهساران هم فریاد برآورد.

نکات: متناقض نما و اغراق: «خاموشی‌ام، فریاد سنگ را بلند کرد». تضاد: «خاموشی، فریاد». تشخیص: «فریاد سنگ». نماد: «سنگ» نماد سختی. تناسب: «سنگ، کوهساران».

***

ای جویبار جاری! زین سایه‌برگ مگریز / کاین گونه فرصت از کف دادند بی‌شماران

بیت 4: ای معشوق که مانند جویبار جاری هستی، از من که مانند سایۀ برگم فرار نکن؛ زیرا گروه بی‌شماری به همین شکل، فرصت‌ها را از دست دادند.

نکات: استعاره: «جویبار جاری» استعاره از معشوق. استعاره: «سایه‌برگ» استعاره از عاشق و خود شاعر. کنایه: «از کف دادند» کنایه، از دست دادند. ایهام تناسب: «کف» در معنای کف دست به کار رفته و با معنای کف دریا، با جویبار تناسب دارد. واج آرایی: «ر».

***

گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم / بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران

بیت 5: تو به من گفتی: «به‌خاطر گذشت زمان (و بر اثر عادت) عشق کمی در وجودت پدید آمده است». پاسخ دادم: «این عشق، حتی با گذشت زمان طولانی هم از دلم بیرون نمی‌رود».  

نکات: تلمیح: شاعر در سرودن این بیت، به شعر سعدی نظر داشته است که «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/ بیرون نمی‌توان کرد الّا به روزگاران»، البته نظر شاعر، در نقطه مقابل نظر سعدی است. اشتقاق: «گفتی، گفتم» (ویژه رشته علوم انسانی). واژه آرایی: روزگاران. تشخیص: «مهری نشسته».

***

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند / دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

بیت 6: پیش از من و تو، عاشقان بسیاری بودند که بر روی دیوار زندگی، یادگاری‌های بسیاری از عشق نقش بستند و رفتند.

نکات: کنایه: «نقش بستن» کنایه از ماندگاری. اضافه تشبیهی: «دیوار زندگی». واج آرایی: «گ».

***

وین نغمه محبّت بعد از من و تو ماند / تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

مثل درخت، در شب باران؛ محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)

بیت 7: تا زمانی که صدای باد و باران در دنیا می‌آید (تا قیامت)، آواز عشق من و تو باقی خواهد ماند.

نکات: اضافه تشبیهی: «نغمه محبت». کنایه: «تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران» کنایه از اینکه تا جهان برپاست و تا قیامت. تناسب: «باد، باران».

متن درس در حقیقت عشق

بدان که از جملۀ نام‌های حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال‌اند.

و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن‌اند و در آن می‌کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار می‌توان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.

محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص‌تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص‌تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.

فی حقیقه العشق، شهاب الدین سهروردی

سودای عشق

در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.

در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست                با جان بودن به عشق در سامان نیست

ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی‌عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق می‌شناس و مَمات بی‌عشق می‌یاب.

سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل‌ها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی‌خودی و بی‌رایی باشد.

در عالم پیر هر کجا برنایی است           عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی‌آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.

این حدیث را گوش‌دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».

تمهیدات، عین القضات همدانی

کلیات درس در حقیقت عشق

شهاب الدین سهروردی: شهاب الدین یحیی سُهرَوَردی، معروف به شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید (۵۴۹–۵۸۷ ق) فیلسوف نامدار ایرانی بود. او اهل شهر سهرورد زنجان است. وی از بزرگ‌ترین فلاسفه تاریخ ایران است که حکمت خسروانی ایران باستان را احیا کرد. وی در اصول فقه و فقه نیز ید طولایی داشته و شاعر هم بوده است.

عین القضات همدانی: عین‌القضات همدانی (۵۲۵–۴۹۲ هجری قمری) حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه ایرانی بود. او به زبان‌های فارسی، عربی و زبان پارسی میانه آشنایی داشت و درعین‌حال در عرفان و تصوف در بالاترین جایگاه قرار داشته‌است. او از شاگردان عمر خیام و احمد غزالی بوده‌است و در آثار خود از استادش غزالی گفته‌های بسیار نقل کرده‌است. او در سن ۳۳ سالگی به تهمت الحاد و زندقه در همدان بر دار کشیده شد.

محمدرضا شفیعی کدکنی: محمّدرضا شفیعی کَدْکَنی (زادهٔ ۱۹ مهرِ ۱۳۱۸) با تخلّصِ «م. سرشک»، استاد ممتاز دانشگاه تهران، ادیب، نویسنده، پژوهشگر و شاعر ایرانی است. شفیعی کدکنی را می‌توان در زمره شاعران اجتماعی دانست. او در اشعار خود تصویری از جامعه ایرانی در دههٔ ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را بازمی‌تابد و با رمز و کنایه، آن دوران را به خواننده نمایانده است. او در اشعارش، دل‌بستگی و گرایش فراوان به آیین و فرهنگ ایرانی و به‌خصوص خراسان را نشان می‌دهد.

محمدرضا شفیعی کدکنی

چند نکته تکمیلی درس هفتم فارسی دوازدهم

در این مقاله، به بررسی معنی درس در حقیقت عشق و شعرخوانی صبح ستاره باران، درس هفتم فارسی دوازدهم پرداختیم. شما می‌توانید مجموعه شعر طفلی به نام شادی، یکی از آثار دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را از سایت ایران کتاب خریداری کنید. البته از شما می‌خواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس آزادی، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.

همچنین ما، علاوه بر معنی درس در حقیقت عشق فارسی دوازدهم، معنی درس‌های دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده‌ایم. برای مطالعه مقاله‌های مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *