درس از پاریز تا پاریس را خواندهاید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس از پاریز تا پاریس در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است. مقاله معنی درس از پاریز تا پاریس برای دانشآموزان رشتههای علوم تجربی، ریاضی و فیزیک، علوم انسانی و معارف اسلامی کاربردی است.
آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینهای برای بهرهگیری دانشآموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کردهایم.
در این مقاله آموزشی، شرح و معنی درس از پاریز تا پاریس و گنج حکمت مرکب زندگی، درس هشتم کتاب فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه میشود.
معنای کلمات درس از پاریز تا پاریس
اتراق: توقُف چند روزه در سفر به جایی، موقّتاً در جایی اقامت گزیدن. استبعاد: دوردانستن، بعید شمردن چیزی؛ استبعاد داشتن: بعید و دور بودن از تحقّق و وقوع امری. باز بسته: وابسته، پیوسته و مرتبط. پانوراما: پرده نقاشی که در ساختمانی که سقف مدوّر دارد، به دیوار سقف بچسبانند؛ چنان که هرکس در آنجا بایستد، گمان کند که افق را در اطراف خود می بیند. تداعی: یادآوردی، به خاطر آوردن. جرّاره: ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمّی که دُمش روی زمین کشیده می شود. چریغ آفتاب: طلوع آفتاب، صبح زود.
چشمگیر: شایان توجّه، باارزش و مهم. حواله: نوشته ای که به موجب آن دریافت کننده ملزم به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است. رواق: بنایی با سقف گنبدی یا به شکل هرم. سر پَر زدن: توقّف کوتاه؛ هرگاه مرغی از اوج، یک لحظه بر زمین نشیند و دوباره برخیزد، این توقّف کوتاه را «سرپَرزدن» میگویند. سوءهاضمه: بدگواری، دیرهضمی، هرگونه اشکال یا اختلال در هضم غذا که معمولاً با سوزش سرِدل یا نفخ همراه است. صباح: بامداد، سپیده دم، پگاه.
طاق: سقف خمیده و محدّب، سقف قوسی شکل که با آجر بر روی اطاق یا جایی دیگر سازند؛ طاق ضربی: طاق احداث شده بین دهانه دو تیرآهن که آن را با آجر و ملاط گچ می سازند. طَبقَ: سینی گرد بزرگ و معمولاً چوبی، مخصوص نگه داری یا حمل اشیا که بیشتر آن را بر سر می گذارند. طیلسان: نوعی ردا. غایت القُصوی: حدّ نهایی چیزی، کمالِ مطلوب. فرخنده پی: خوش قدم، نیک پی، خوش یمن. فرسخ: فرسنگ، واحد اندازه گیری مسافت تقریبا معادل شش کیلومتر.
کازیه: جاکاغذی، جعبۀ چوبی یا فلزی روباز که برای قرار دادن کاغذ، پرونده یا نامه ها روی میز قرار می دهند. کِی: پادشاه، هر یک از پادشاهان سلسلۀ کیان. کیانی: منسوب به کیان؛ کیان: کیها، هر یک از پادشاهان داستانی ایران از کی قباد تا دارا. مار غاشیه: ماری بسیار خطرناک در دوزخ؛ غاشیه: سوره ای از قرآن، یکی از نام های قیامت. مَرکب: اسب، آنچه بر آن سوار شوند. مستعجل: زودگذر، شتابنده. مغان: موبدانِ زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی، عارف کامل و مرشد را گویند. نَمَط: بساط شطرنج.
معنی درس از پاریز تا پاریس + نکات درس از پاریز تا پاریس
پاریز کلاس ششم ابتدایی نداشت. ناچار میبایست ده فرسخ راه را پیموده به سیرجان بروم. عصر با «الاغ تور» از پاریز راه میافتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت؛ امّا از«کرّان» به بعد هفت فرسنگ تمام بیابان ریگزار بود. آب از این ده برمیداشتیم و صبح، هنگام چریغ آفتاب کنار قنات حسنی در شهر سیرجان اتراق میکردیم.
نخستین سفر من، شهریور ماه ۱۳۱۶ شمسی برای کلاس ششم دبستان چنین انجام گرفت. ده فرسنگ راه را دوازده ساعته میرفتیم.
***
پاریز: نام روستایی در کرمان. فرسخ: فرسنگ، شش کیلومتر. پیمودن: طی کردن. الاغ تور: مسافرت با الاغ. چریغ آفتاب: چراغ آفتاب، طلوع آفتاب، صبح زود. اتراق کردن: موقتا در جایی اقامت گزیدن، توقف چند روزه در سفر به جایی.
***
از کلاس سوم دبیرستان ناچار میبایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل که دوباره وسایل فراهم شد، ۳۵ فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شبه با کامیون طی کردیم. دو سال دانشسرای مقدّماتی طی شد. ادامۀ تحصیل در تهران پیش آمد.
این همان سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد تومان پول مجموعا تهیّه کرده بودم که به تهران بیایم و این، مخارجِ قریب شش ماه من بود.
***
دانشسرا: مؤسسه آموزشی برای تربیت آموزگار. تداعی: یادآوری، به خاطر آوردن. مخارج: هزینهها. قریب: نزدیک (همآوا: غریب)
***
وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم، به من سفارش شد که بردن سیصد تومان پول تا تهران همراه یک محصّل، خطرناک است! ناچار باید از یک تجارتخانۀ معتبر به تهران حواله گرفت. به سفارش این و آن به تجارتخانه امین مراجعه کردم. اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد لاغر – که بعداً فهمیدم امین صاحب تجارتخانه است – پشت میز نشسته بود. هیچ باور نداشتم اینجا یک تجارتخانه باشد.
گفتم حوالۀ سیصد تومان برای تهران لازم دارم. او گفت بده، پول را بده. خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بیاختیار سیصد تومان را دادم. پیرمرد از داخل کازیۀ روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود، برداشت. کاغذ مثلّث روی پاکت را که برای چسباندن در پاکت به کار میرود، پاره کرد. روی آن حوالۀ سیصد تومان به تهران نوشت و امضایی کرد و به من داد.
امضای امین داشت؛ امّا نه نشانۀ تجارتخانه داشت، نه کاغذ بزرگ بود، نه ماشین تحریر و نه ماشیننویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ ….
***
محصّل: دانشآموز. حواله: نوشتهای که به موجب آن دریافتکننده ملزم به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است. دهاتی: روستایی. کازیه: جاکاغذی.
***
نخستین روزی که از پاریز خارج شدم (۱۳۱۶) سیرجان را آخر دنیا حساب میکردم، و امسال (۱۳۴۹) که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیدهام؛ امّا چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هر جا میرود، گمان میکند به غایت القُصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بیپایان است.
***
استبعاد: دور دانستن، بعید شمردن چیزی. غایت القصوا: حد نهایی چیزی، کمال مطلوب.
***
عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تصوّرات تاریخی میکند؛ البتّه توقّف ما در امّان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندیها، در این دو شهر یک «سرپری» زدیم. از امّان به بعد تغییر زمین آشکار شد. سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین نواحی عالم است. بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم. جزیرههای کوچک و بزرگ، مثل وصلههای رنگارنگ بر طیلسان آبی مدیترانه دوخته شده است.
***
سرپر زدن: توقف کوتاه. سواحل: جمع ساحل. نواحی: جمع ناحیه (همآوا: نواهی). طیلسان: نوعی ردا.
نکات: تشبیه: «دریای تصوّرات». تضاد: «کوچک و بزرگ». تشبیه: «جزیرههای کوچک و بزرگ مثل وصلههای رنگارنگ»؛ «طیلسان آبی مدیترانه».
***
فرودگاه آتن، نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگهاست و مثل اینکه مردم هم از این حکومت چیزهای چشمگیری دیدهاند. شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم، یعنی آتن، که دو هزار و هشتصد سال قبل حتّی برای آب خوردن در شهر هم، مردم رأی میگرفتند و رأی میدادند، از بیم عقرب جرّارۀ دموکراسی قرن بیستم، ناچار شده به مار غاشیۀ حکومت سرهنگها پناه ببرد.
***
چشمگیر: شایان توجه، باارزش و مهم. مهد: گهواره. بیم: ترس. جرّاره: ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمّی که دُمش روی زمین کشیده میشود. دموکراسی: مردمسالاری. غاشیه: سورهای از قرآن؛ یکی از نامهای قیامت. مار غاشیه: ماری بسیار خطرناک در دوزخ.
نکات: مجاز: «سرهنگها» مجاز از نظامیان. استعاره و تشخیص: «شوخی روزگار». کنایه: «مهد دموکرسی عالم» کنایه از یونان. تشبیه: «عقرب جرّارۀ دموکراسی»؛ «مار غاشیۀ حکومت سرهنگها». مفهوم: از ترس چاله در چاه افتادن.
***
رم، پایتخت ایتالیا، شهری است قدیمی، دیوارهای قطور و باروهای دود خوردۀ آن به زبان حال بازگو میکند که روزگاری از فراز همین برجها، فرمان به سواحل دریای سیاه داده میشده و کرانههای فرات، خط از کرانۀ رود تیبر میخواندند و امّا دنیا همیشه به یک رو نمیماند.
آخرین چراغ امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب افریقا پیش راند؛ امّا همه میدانیم که «دولت مستعجل» بود. چه خوش گفتهاند که امپراتوریهای بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند، معمولاً از سوء هاضمه میمیرند.
***
قطور: ستبر. بارو: دیوار قلعه. فراز: بالا. کرانه: کناره، ساحل. به یک رو نمیماند: به یک شکل نمیماند. صباح: بامداد، سپیده دم، پگاه. مستعجل: زودگذر، شتابنده. سوء هاضمه: بدگواری.
نکات: کنایه: «دود خورده» کنایه از قدیمی. مجاز: «سواحل» مجاز از مردم سواحل. مجاز: «کرانه» مجاز از مردم کرانه. کنایه: «خط میخواندند» کنایه از فرمانبری میکردند. کنایه: «چراغ روشن کردن» کنایه از رونق دادن. مجاز: «صباح» مجاز از مدت اندک. تلمیح: «دولت مستعجل» تلمیح به شعر حافظ (راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود). مفهوم: گذرا بودن دوره حکومتها؛ حرص و ولع کشورگشایی موجب نابودی امپراتوریها شده است
***
دیوارهای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازههای آن باقی است، حکایت از روزگاران گذشته دارد. یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم میزد؛ امّا امروز به جای همۀ آن حرفها وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر و کشتی ساز ایتالیا را میبینیم، باید این شعر معروف خودمان را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است)
***
طاق ضربی: سقف خمیده و گنبدی.
نکات: مجاز: «دنیا» مجاز از مردم دنیا. مجاز: «روم» مجاز از مردم روم. کنایه: «چشم داشت» کنایه از توجه داشتن. کنایه: «چشم میزد» کنایه از اینکه میترسید. مفهوم: ناپایداری قدرت.
***
کاووس کیانی که کیاش نام نهادند / کی بود و کجا بود و کیاش نام نهادند؟
***
کیانی: منسوب به کی؛ هر یک از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا. کی: پادشه.
بیت 1: کاووس کیانی که او را پادشاه نام نهادند؛ چه زمانی زندگی میکرد و کجا بود و کِی او را نام نهادند؟
نکات: جهش ضمیر. واج آرایی: «ک»، «ن» و «ی». تلمیح: به داستان کیکاووس تلمیح دارد. جناس همسان: «کی» اول به معنای «پادشاه» و کی دوم به معنای «چه زمانی» است. مفهوم: ناپایداری قدرت
***
خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان / این ملک که بغداد و ریاش نام نهادند
***
ملک: سرزمین.
بیت 2: این سرزمین، سرزمینی است که به خاطر جان باختن انسانیهای ستمدیده بسیاری، از خون رنگین شده است و ما آن را بغداد و ری نام نهادهایم.
نکات: کنایه: «رنگین شده از خون» کنایه از جان باختن افراد. مفهوم: آبادانی ایران وابسته به جانفشانی مردم است.
***
صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب / تا شد تهی از خویش و نیاش نام نهادند
***
جفا: ستم.
بیت 2: بسیار تیغ ستم بر سر و تن چوب نی وارد شد، تا اینکه از خویش تهی شد و تبدیل به ساز نی شد.
نکات: مجاز: «صد» مجاز از بسیار. تشبیه: «تیغ جفا». تناسب: «سر، تن». مجاز: «چوب» مجاز از نی. تشخیص: مصراع اول. مفهوم: پیشرفت با رنج و سختی حاصل میشود.
***
دلگرمی و دمسردی ما بود که گاهی / مرداد مه و گاه دیاش نام نهادند
***
مردادمه: ماه مرداد.
بیت 3: امیدواری و غمگینی ما بود، که گاهی آن را مردادماه و گاه دی ماه نام نهادند.
نکات: واج آرایی: «م» و «د». کنایه: «دلگرمی» کنایه از امیدواری؛ «دمسردی» کنایه از غمگینی. تضاد: «دلگرمی، دمسردی». اغراق. حسن تعلیل.
***
آیین طریق از نفس پیر مغان یافت / آن خضر که فرخندهپیاش نام نهادند
***
طریق: طریقت. مغان: موبدان زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی، عارف کامل و مرشد. فرخندهپی: خوشقدم.
بیت 4: آن خضر که او را خوشقدم نام نهادند؛ آیین طریقت را از سخن پیر مغان یاد گرفت.
نکات: مجاز: «نفس» مجاز از سخن. تلمیح: به داستان خضر تلمیح دارد. مفهوم: لزوم پیروی از پیر.
***
با راه آهن به بروکسل پایتخت بلژیک میرفتیم. در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر بالای آن با خطّ درشت و بسیار روشن نوشته شده بود: «در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند.» و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود: «این مطلب را هیچ وقت فراموش نکنید.»
من بعد از خواندن این مطلب متوجّه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش چه کارها کرده که امروز اصلاً به خاطر نمیآورد! امّا نه، تاریخ فراموشکار نیست. در کنار بروکسل کوه و تپّههای بسیاری وجود دارد که «واترلو» خوانده میشوند. این همان جایی است که جنگ عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد.
یک تپّۀ یادگاری بزرگ که حدود پنجاه متر ارتفاع دارد، در آنجا بر پاست که اطراف آن را چمن کاشتهاند و بر بالای آن مجسّمۀ شیری را نهادهاند. خواهید گفت این تپّه چگونه پیدا شده؟ زنانی که در جنگهای ناپلئونی شوهر و اقوام خود را از دست داده بودند، هر کدام، یک طَبَق پر از خاک کردهاند و در اینجا ریختهاند. مجموع این طبقهای خاک، این تپّه را به وجود آورده است تا ما به بالای آن برویم و محوّطۀ میدان را تماشا کنیم.
***
اقوام: خویشاوندان. طبق: سینی گرد.
نکات: مجاز: «دنیا» مجاز از مردم دنیا؛ «تاریخ» مجاز از تاریخ نگار. کنایه: «از دست دادن» کنایه از دچار فقدان شدن
***
علاوه بر آن، یک پانوراما در اینجا ساخته شده که از شاهکارهای هنری است. یک چادر بزرگ که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است، در وسط زدهاند. بر دیوارۀ آن از اطراف، منظرۀ جنگ واترلو را به صورت نقّاشی مجسّم کردهاند.
تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با سپاهیان منظّم، در آن گوشه، توپخانه، در جای دیگر سپاهیان دشمن و بالاخره ناپلئون در آن دور دست بر اسب سفید، متفکّر، به دورنمای جنگ مینگرد. چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها این نکته را بازگو میکند که روزی آفتابی نیست. وحشت ناپلئون از بارندگی است که توپخانۀ او را از تحرّک باز خواهد داشت.
جالب آنکه راهنمای ما میگفت تمام این مناظر بر اساس تعریف ویکتورهوگو از میدان جنگ – در جلد دوم کتاب بینوایان – ساخته شده؛ یعنی نقّاش و طرّاح همان توصیفات ویکتورهوگو را نقاشی کردهاند. من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم. حالا دوباره در ذهنم مجسّم میشد.
***
پانوراما: پرده نقاشی که در ساختمانی که سقف مدور دارد؛ به دیوار سقف بچسبانند؛ چنان که هرکس در آنجا بایستد؛ گمان کند که افق را در اطراف خود میبیند. مناظر: جمع منظره. مجسّم کردهاند: جسمیّت دادن.
***
وقتی در پاریس بودم، یک روز، نامهای از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایت زاده، معلمّ کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذشتهها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتورهوگو.
این معلمّ شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتور هوگو رفتم، از جانب او فاتحهای برای این نویسندۀ بزرگ طلب کنم. این نامه مرا به فکر انداخت. متوجّه شدم که قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تمدّن فرانسوی را حتّی در دل دهات دورافتادۀ ایران مثل پاریز، هم فرا برده است. کاری که نه سپاه ناپلئون میتوانست بکند و نه نیروی شارلمانی و نه سخنرانیهای دوگل.
از پاریز تا پاریس، باستانی پاریزی
***
شارلمانی: بنیانگذار پادشاهی روم. دوگل: رئیس جمهور فرانساه.
نکات: جناس: «پاریز، پاریس». مجاز: «فاتحه» مجاز از سوره الحمد؛ «قلم این نویسنده» مجاز از نوشته. اضافه استعاری: «دل دهات». مفهوم: برتری آفرینش ادبی و نویسندگی بر قدرت نظامی.
نکات ضروری درس از پاریز تا پاریس
وابسته های وابسته
همان طور که میدانید گروه اسمی از «هسته» و «وابسته» تشکیل میشود. بعضی از وابستهها نیز میتوانند وابستهای داشته باشند. اکنون به معرّفی سه نوع از وابستههای وابسته میپردازیم.
ممیز
معمولاً برای شمارش تعداد با اندازه و وزن موصوف، میان صفت شمارشی و موصوف آن، اسمی میآید که وابسته عدد است و «ممیّز» نام دارد.
توجّه: ممیّز با عدد همراه خود، یکجا وابسته هسته میشود؛ نمونه: دو <== تخته ==> فرش
ممیزها عبارتاند از:
«تن، کیلوگرم، گرم، من، سیر، و … » برای وزن؛
«فرسخ (فرسنگ)، کیلومتر، متر، سانتی متر، میلی متر، و …» برای طول؛
«دست» برای تعداد معیّنی از لباس، میز و صندلی، ظرف؛
«توپ و طاقه» برای پارچه؛. «تخته» برای فرش؛
«دستگاه» برای وسایلو لوازم الکتریکی و همانند آنها؛
«تا» برای بسیاری از اشیا؛ و ….
نمونه: هفت <== فرسخ ==> راه
کلمه «فرسخ»، وابسته وابسته از نوع «ممیّز» است.
مضافٌ الیهِ مضافٌ الیه
در برخی از گروههای اسمی، «مضافٌ الیه»، در جایگاه «وابستهٔ» هسته قرار میگیرد؛ آنگاه این مضافٌالیه، خود، وابستهای از نوع «اسم»، در نقش مضافٌالیه میپذیرد (اسم + ــِـ + اسم +ــِـ + اسم)؛ نمونه: محوّطه (هسته) میدانِ (مضافٌالیه) شهر (مضافٌالیه مضافٌالیه)
– وسعت <== استان <== کرمان
واژههای «شهر» و «کرمان» وابسته وابسته از نوع «مضافٌالیهِ مضافٌالیه» هستند.
توجّه: اسم یا هر کاری که در حکم اسم (ضمیر، صفت جانشین اسم) باشد، در جایگاه مضافٌالیهِ مضافٌالیه، قرار میگیرد؛ مثال:
– گیرایی (هسته) سخن (مضافٌالیه) او (مضافٌالیه مضافٌالیه)
– قدرت (هسته) قلم (مضافٌالیه) نویسنده (مضافٌالیه مضافٌالیه)
«او» و«نویسنده»، وابسته وابسته، ازنوع «مضافٌالیهِ مضافٌالیه» هستند.
صفتِ مضافٌ الیه
در این نوع گروه اسمی، «مضافٌالیه» که وابسته «هسته» است، به کمک «صفت» (پسین یا پیشین) توضیح داده میشود (اسم + ــِـ + اسم +ــِـ + صفت. اسم + ــِـ + صفت پیشین + اسم)؛ نمونه:
– دانشآموز (هسته) پایه (مضافٌالیه) دوازدهم (صفت مضافٌالیه)
– اسیر (هسته) این (صفت مضافٌالیه) جهان (مضافٌالیه)
– یادآوری <== خاطره<== دلپذیر
– برنامه<== کدام ==> سفر؟
در مثالهای بالا، واژههای «دوازدهم»، «این»، «دلپذیر» و «کدام» وابسته وابسته از نوع «صفتِ مضافٌالیه» هستند.
گنج حکمت سه مرکب زندگی
نقل است که از او [ابراهیم ادهم] پرسیدند که روزگار چگونه میگذرانی؟ گفت: «سه مَرکب دارم؛ بازبسته؛ چون نعمتی پدید آید، بر مَرکب شُکر نشینم و پیش او بازشَوَم و چون بلایی پدید آید، بر مَرکب صبر نشینم و پیش بازرَوَم و چون طاعتی پیدا گردد، بر مَرکب اخلاص نشینم و پیش روم.»
تذکره الاولیا، عطّار (۵۴۰ق.- ۶۱۸ق.)
***
نقل است: آوردهاند. میگذرانی: سپری کردن. مَرکب: اسب، آنچه بر آن سوار شوند. بازبسته: بسته شده، پیوسته و مرتبط. پدید آید: پدیدار شود. بازشوم: بروم. پیش: نزد، جلو. طاعت: فرمانبرداری، نیایش، عبادت. اخلاص: پاکی.
معنی: آوردهاند که از ابراهیم ادهم پرسیدند که روزگارت را چگونه میگذرانی؟ گفت: «سه اسب دارم که بسته شدهاند؛ هنگامی که نعمتی پدیدار شود؛ بر اسب شُکر مینشینم و پیش خداوند میروم و هنگامی که بلایی پیش آید؛ بر اسب صبر مینشینم و جلو میروم و هنگامی که راز و نیازی پیدا گردد؛ بر اسب اخلاص مینشینم و نزد خداوند میروم.»
نکات: کنایه: «بازبسته» کنایه از اینکه در اختیار من هستند. تشبیه: «مرکب شُکر»؛ «مَرکب صبر»؛ «مَرکب اخلاص». تکرار: «مرکب».
متن درس از پاریز تا پاریس
پاریز کلاس ششم ابتدایی نداشت. ناچار میبایست ده فرسخ راه را پیموده به سیرجان بروم. عصر با «الاغ تور» از پاریز راه میافتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت؛ امّا از«کرّان» به بعد هفت فرسنگ تمام بیابان ریگزار بود. آب از این ده برمیداشتیم و صبح، هنگام چریغ آفتاب کنار قنات حسنی در شهر سیرجان اتراق میکردیم.
نخستین سفر من، شهریور ماه ۱۳۱۶ شمسی برای کلاس ششم دبستان چنین انجام گرفت. ده فرسنگ راه را دوازده ساعته میرفتیم.
از کلاس سوم دبیرستان ناچار میبایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل که دوباره وسایل فراهم شد، ۳۵ فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شبه با کامیون طی کردیم. دو سال دانشسرای مقدّماتی طی شد. ادامۀ تحصیل در تهران پیش آمد.
این همان سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد تومان پول مجموعا تهیّه کرده بودم که به تهران بیایم و این، مخارجِ قریب شش ماه من بود.
وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم، به من سفارش شد که بردن سیصد تومان پول تا تهران همراه یک محصّل، خطرناک است! ناچار باید از یک تجارتخانۀ معتبر به تهران حواله گرفت. به سفارش این و آن به تجارتخانه امین مراجعه کردم. اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد لاغر – که بعداً فهمیدم امین صاحب تجارتخانه است – پشت میز نشسته بود. هیچ باور نداشتم اینجا یک تجارتخانه باشد.
گفتم حوالۀ سیصد تومان برای تهران لازم دارم. او گفت بده، پول را بده. خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بیاختیار سیصد تومان را دادم. پیرمرد از داخل کازیۀ روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود، برداشت. کاغذ مثلّث روی پاکت را که برای چسباندن در پاکت به کار میرود، پاره کرد. روی آن حوالۀ سیصد تومان به تهران نوشت و امضایی کرد و به من داد.
امضای امین داشت؛ امّا نه نشانۀ تجارتخانه داشت، نه کاغذ بزرگ بود، نه ماشین تحریر و نه ماشیننویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ ….
نخستین روزی که از پاریز خارج شدم (۱۳۱۶) سیرجان را آخر دنیا حساب میکردم، و امسال (۱۳۴۹) که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیدهام؛ امّا چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هر جا میرود، گمان میکند به غایت القُصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بیپایان است.
عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تصوّرات تاریخی میکند؛ البتّه توقّف ما در امّان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندیها، در این دو شهر یک «سرپری» زدیم. از امّان به بعد تغییر زمین آشکار شد. سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین نواحی عالم است. بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم. جزیرههای کوچک و بزرگ، مثل وصلههای رنگارنگ بر طیلسان آبی مدیترانه دوخته شده است.
فرودگاه آتن، نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگهاست و مثل اینکه مردم هم از این حکومت چیزهای چشمگیری دیدهاند. شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم، یعنی آتن، که دو هزار و هشتصد سال قبل حتّی برای آب خوردن در شهر هم، مردم رأی میگرفتند و رأی میدادند، از بیم عقرب جرّارۀ دموکراسی قرن بیستم، ناچار شده به مار غاشیۀ حکومت سرهنگها پناه ببرد.
رم، پایتخت ایتالیا، شهری است قدیمی، دیوارهای قطور و باروهای دود خوردۀ آن به زبان حال بازگو میکند که روزگاری از فراز همین برجها، فرمان به سواحل دریای سیاه داده میشده و کرانههای فرات، خط از کرانۀ رود تیبر میخواندند و امّا دنیا همیشه به یک رو نمیماند.
آخرین چراغ امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب افریقا پیش راند؛ امّا همه میدانیم که «دولت مستعجل» بود. چه خوش گفتهاند که امپراتوریهای بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند، معمولاً از سوء هاضمه میمیرند.
دیوارهای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازههای آن باقی است، حکایت از روزگاران گذشته دارد. یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم میزد؛ امّا امروز به جای همۀ آن حرفها وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر و کشتی ساز ایتالیا را میبینیم، باید این شعر معروف خودمان را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است):
کاووس کیانی که کیاش نام نهادند / کی بود و کجا بود و کیاش نام نهادند؟
خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان / این ملک که بغداد و ریاش نام نهادند
صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب / تا شد تهی از خویش و نیاش نام نهادند
دلگرمی و دمسردی ما بود که گاهی / مرداد مه و گاه دیاش نام نهادند
آیین طریق از نفس پیر مغان یافت / آن خضر که فرخندهپیاش نام نهادند
با راه آهن به بروکسل پایتخت بلژیک میرفتیم. در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر بالای آن با خطّ درشت و بسیار روشن نوشته شده بود: «در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند.» و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود: «این مطلب را هیچ وقت فراموش نکنید.»
من بعد از خواندن این مطلب متوجّه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش چه کارها کرده که امروز اصلاً به خاطر نمیآورد! امّا نه، تاریخ فراموشکار نیست. در کنار بروکسل کوه و تپّههای بسیاری وجود دارد که «واترلو» خوانده میشوند. این همان جایی است که جنگ عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد.
یک تپّۀ یادگاری بزرگ که حدود پنجاه متر ارتفاع دارد، در آنجا بر پاست که اطراف آن را چمن کاشتهاند و بر بالای آن مجسّمۀ شیری را نهادهاند. خواهید گفت این تپّه چگونه پیدا شده؟ زنانی که در جنگهای ناپلئونی شوهر و اقوام خود را از دست داده بودند، هر کدام، یک طَبَق پر از خاک کردهاند و در اینجا ریختهاند. مجموع این طبقهای خاک، این تپّه را به وجود آورده است تا ما به بالای آن برویم و محوّطۀ میدان را تماشا کنیم.
علاوه بر آن، یک پانوراما در اینجا ساخته شده که از شاهکارهای هنری است. یک چادر بزرگ که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است، در وسط زدهاند. بر دیوارۀ آن از اطراف، منظرۀ جنگ واترلو را به صورت نقّاشی مجسّم کردهاند.
تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با سپاهیان منظّم، در آن گوشه، توپخانه، در جای دیگر سپاهیان دشمن و بالاخره ناپلئون در آن دور دست بر اسب سفید، متفکّر، به دورنمای جنگ مینگرد. چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها این نکته را بازگو میکند که روزی آفتابی نیست. وحشت ناپلئون از بارندگی است که توپخانۀ او را از تحرّک باز خواهد داشت.
جالب آنکه راهنمای ما میگفت تمام این مناظر بر اساس تعریف ویکتورهوگو از میدان جنگ – در جلد دوم کتاب بینوایان – ساخته شده؛ یعنی نقّاش و طرّاح همان توصیفات ویکتورهوگو را نقاشی کردهاند. من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم. حالا دوباره در ذهنم مجسّم میشد.
وقتی در پاریس بودم، یک روز، نامهای از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایت زاده، معلمّ کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذشتهها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتورهوگو.
این معلمّ شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتور هوگو رفتم، از جانب او فاتحهای برای این نویسندۀ بزرگ طلب کنم. این نامه مرا به فکر انداخت. متوجّه شدم که قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تمدّن فرانسوی را حتّی در دل دهات دورافتادۀ ایران مثل پاریز، هم فرا برده است. کاری که نه سپاه ناپلئون میتوانست بکند و نه نیروی شارلمانی و نه سخنرانیهای دوگل.
از پاریز تا پاریس، باستانی پاریزی
کلیات درس از پاریز تا پاریس
باستانی پاریزی: محمدابراهیم باستانی پاریزی (۳ دی ۱۳۰۴ پاریز – ۵ فروردین ۱۳۹۳ تهران) تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه، استاد دانشگاه تهران و از درویشان گنابادی بود. وی دارای نشان درجه یکم دانش است.
تذکره الاولیا: تذکرةالاولیاء، اثر شیخ عطار نیشابوری، کتابی دربارهٔ زندگی، حالات، اندیشهها و سخنان عارفان و مشایخِ تصوف است، و به ذکر نکات اخلاقی، مواعظ و سخنان حکمتآمیز صوفیان بزرگ میپردازد. این کتاب مشتمل است بر مقدمه و ۷۲ باب که هر باب به زندگی یک صوفی پرداخته است. در ابتدای هر باب، سخنانی مسجّع در تمجید و ثنای صوفی بیان شده و سپس سخنان و داستانها دربارهٔ صوفی آورده شده است. نخستین باب به حالات و سخنان امام جعفر صادق (ع) اختصاص یافته است، و باب هفتاد و دوم به حسین بن منصور حلاج.
چند نکته تکمیلی درس هشتم فارسی دوازدهم
در این مقاله، به بررسی معنی درس از پاریز تا پاریس و گنج حکمت سه مرکب زندگی، درس هشتم فارسی دوازدهم پرداختیم. شما میتوانید متن کامل کتاب از پاریز تا پاریس را خریداری کنید. البته از شما میخواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس از پاریز تا پاریس، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.
همچنین ما، علاوه بر معنی درس از پاریز تا پاریس فارسی دوازدهم، معنی درسهای دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار دادهایم. برای مطالعه مقالههای مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.