درس خوان هشتم

معنی درس خوان هشتم (درس 13 فارسی دوازدهم)

درس خوان هشتم را خوانده‌اید؟ قرار است در این مقاله، با تمام جزئیات این درس مهم کتاب فارسی 3 آشنا شویم. این مقاله بهترین منبع برای یادگیری درس خوان هشتم در امتحان نهایی فارسی دوازدهم است.

آموزش، فقط محدود به چارچوب کلاس نیست. ما در سایت فارسی ۱۰۰ زمینه‌ای برای بهره‌گیری دانش‌آموزان از آموزش رایگان و همیشگی فراهم کرده‌ایم.

در این پست آموزشی، شرح و معنی درس خوان هشتم و شعرخوانی ای میهن، درس سیزدهم فارسی دوازدهم (فارسی 3) توسط دکتر سید علی هاشمی به شما ارائه می‌شود.

متن درس خوان هشتم

.. یادم آمد، هان،

داشتم می گفتم، آن شب نیز

سورتِ سرمای دی بیدادها می کرد.

و چه سرمایی، چه سرمایی!

باد برف و سوز وحشتناک

لیک، خوشبختانه آخر، سرپناهی یافتم جایی

گرچه بیرون تیره بود و سرد، هم چون ترس،

قهوه خانه گرم و روشن بود، هم چون شرم …

همگنان را خونِ گرمی بود.

قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقّال آتشین پیغام،

راستی کانون گرمی بود.

مرد نقّال آن صدایش گرم، نایش گرم

آن سکوتش ساکت و گیرا

و دَمش، چونان حدیث آشنایش گرم

راه می رفت و سخن می گفت.

چوب دستی منتشا مانند در دستش،

مست شور و گرم گفتن بود.

صحنۀ میدانکِ خود را

تند و گاه آرام می پیمود.

همگنان خاموش،

گرد بر گردش، به کردار صدف برگرد مروارید،

پای تا سرگوش

«هفت خوان را زادسرو مرو، 
یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد، 

آن هریوۀ خوب و پاک آیین روایت کرد؛

خوان هشتم را

من روایت می کنم اکنون،…

من که نامم ماث»

همچنان می رفت و می آمد.

همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد

«قصّه است این، قصّه؛ آری قصّۀ درد است

شعر نیست؛

این عیار مهر و کین مرد و نامرد است

بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست

هیچ هم چون پوچ عالی نیست

این گلیم تیره بختی هاست

خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها،

روکش تابوت تختی هاست…»

اندکی اسِتاد و خامش ماند

پس هماوای خروش خشم،

با صدایی مرتعش، لحنی رَجَزمانند و دردآلود،

خواند:

آه،

دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایران شهر،

شیرمرد عرصۀ ناوردهای هول،

پور زال زر، جهان پهلو،

آن خداوند و سوار رخش بی مانند،

آن که هرگز چون کلید گنج مروارید

گم نمی شد از لبش لبخند،

خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،

خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند

آری اکنون شیر ایران شهر

تهمتن، گُرد سجستانی

کوهِ کوهان، مردِ مردستان

رستمِ دستان،

در تگِ تاریکْ ژرفِ چاه پهناور،

کِشته هر سو برکف و دیواره هایش نیزه و خنجر،

چاه غدر ناجوان مردان

چاه پسَتان، چاه بی دردان،

چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور

و غم انگیز و شگفت آور،

آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند،

در بنُِ این چاه آبش زهرِ شمشیر و سِنان، گم بود

پهلوانِ هفت خوان، اکنون

طعمۀ دام و دهانِ خوان هشتم بود

و می اندیشید

که نبایستی بگوید، هیچ

بس که بی شرمانه و پست است این تزویر.

چشم را باید ببندد، تا نبیند هیچ …

بعد چندی که گشودش چشم

رخش خود را دید

بس که خونش رفته بود از تن،

بس که زهر زخم ها کاریش

گویی از تن حسّ و هوشش رفته بود و داشت می خوابید

او

از تن خود _بس بتر از رخش_

بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.

رخش را می دید و می پایید.

رخش، آن طاق عزیز، آن تای بی همتا

رخش رخشنده

با هزاران یادهای روشن و زنده …

گفت در دل: «رخش! طفلک رخش!

آه!»

این نخستین بار شاید بود

کان کلید گنج مروارید او گم شد.

ناگهان انگار

بر لب آن چاه

سایه ای را دید

او شغاد، آن نابرادر بود

که درون چَه نگه می کرد و می خندید

و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید…

باز چشم او به رخش افتاد امّا … وای!

دید،

رخش زیبا، رخش غیرتمند

رخش بی مانند،

با هزارش یادبود خوب، خوابیده است

آن چنان که راستی گویی

آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده است…

بعد از آن تا مدّتی، تا دیر،

یال و رویش را

هی نوازش کرد، هی بویید، هی بوسید،

رو به یال و چشم او مالید …

مرد نقّال از صدایش ضجّه می بارید

و نگاهش مثل خنجر بود:

و نشست آرام، یال رخش در دستش، «

باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم

جنگ بود این یا شکار؟ آیا

میزبانی بود یا تزویر؟

قصّه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست

که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت

با کمان و تیر

بر درختی که به زیرش ایستاده بود،

و بر آن بر تکیه داده بود

و درون چَه نگه می کرد

قصّه می گوید:

این برایش سخت آسان بود و ساده بود

همچنان که می توانست او، اگر می خواست،

کان کمندِ شصت خمّ خویش بگشاید

و بیندازد به بالا، بر درختی، گیره ای، سنگی

و فراز آید

ور بپرسی راست، گویم راست

قصّه بی شک راست می گوید.

می توانست او، اگر می خواست؛

لیک»

در حیاط کوچک پاییز در زندان، اخوان ثالث

تدریس درس خوان هشتم 

تدریس بخش اول درس خوان هشتم

تدریس بخش دوم درس خوان هشتم

تدریس بخش سوم درس خوان هشتم

تدریس بخش چهارم درس خوان هشتم

شعرخوانی ای میهن

تنیده یاد تو، در تار و پودم، میهن، ای میهن! / بود لبریز از عشقت، وجودم، میهن، ای میهن!

تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی، / فدای نام تو، بود و نبودم، میهن، ای میهن!

به هر مجلس، به هر زندان، به هر شادی، به هر ماتم، / به هر حالت که بودم با تو بودم، میهن، ای میهن!

اگر مستم اگر هشیار، اگر خوابم اگر بیدار، / به سوی تو بود روی سجودم، میهن، ای میهن!

به دشت دل، گیاهی جز گل رویت نمی‌روید، / من این زیبا زمین را آزمودم، میهن، ای میهن!

ابوالقاسم لاهوتی

چند نکته تکمیلی

ما در این مقاله، به بررسی معنی درس خوان هشتم و شعرخوانی ای میهن، درس سیزدهم فارسی دوازدهم پرداختیم و متن کامل مندرج در کتاب را آوردیم. برای دریافت متن کامل کتاب فارسی می‌توانید به سایت دفتر تالیف کتاب‌های فارسی مراجعه کنید. همچنین می‌توانید مجموعه‌ای از آثار مهدی اخوان ثالث را مطالعه کنید. البته من از شما می‌خواهم که بعد از خواندن مقاله معنی درس خوان هشتم، به سراغ مطالعه این اشعار بروید.

همچنین ما، علاوه بر معنی درس خوان هشتم فارسی دوازدهم، شرح و معنی درس‌های دیگر کتاب فارسی دوازدهم را در سایت فارسی 100 قرار داده‌ایم. برای مطالعه مقاله‌های مرتبط با پایه دوازدهم سایت فارسی 100 روی لینک کلیک کنید یا آن را لمس کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *